سفر به مدینه و مکه خیلی جالب بود.چرای اونو نمیدونم.ولیکن وقتی به کنار حرم پیامبر رسیدم در اندرون خودم زمزمه هایی را شاهد بودم.او کسی است که تو طی سالهای گذشته بهش فکر کردی.ملاحظه اش را کردی.تو تصمیماتت نظرش برایت مهم بوده.او کسی است که خیل مشتاقان مسلمان از سراسر جهان به دیدنش شتافته اند او همچون نگینی در این جمعیت مورد اعتناست.سرم را به آسمان بلند کردم و گفتم خدای آسمونها خدای کهکشون ها این بنده ات از تو یه جایزه خواسته بود که شفاعتش را در حق پیروانش بپذیری؟اگر قبول کرده ای یکی از پیروانش اینجا ایستاده و چشم به راه کرم توست.او خود میداند رهرویی نبوده که آهسته و پیوسته رود ولیکن هر از گاهی نگاهش به او و تو بوده.(به اندازه توفیقی که داشته).نمیدانستم میشود آرزو کنم یا نه.نمیدانستم می شود به خود اجازه داد جسارت کنم یا نه.در دلم شور عشق بود.بهت من از دیدن اشتیاق دیگر جهانیان بود.لال شده بودم.فقط تماشا میکردم و قطه قطه اشک می ریختم.میدانستم توقع زیادیست آرزو کنم وضعم تغییراتی کند.به او خود را نزدیک میکردم با ابراز عشق به مردمانی که می شناختم شان.قسمش میدادم به آبروی تمام کسانی که نسبت به من خوشبین اند و محبت دارند.میگفتم به آبروی این مهربان هایی که به من لطف دارند.به اولیاء و انبیا مرا بپذیر.حیف که زبان آدمایی که اونجا بودند را متوجه نمی شدم.ولی با مردم کشورم و آنان که همانند خودم از انگلیسی کمی میفهمیدند حرفهایی زدیم.لحظات شادی بود و امیدوارانه رفتار می کردم.بعد از مدینه نوبت به مکه رسید.در مکه نیز حالاتی از شگفتی بر من حاکم بود.روز سوم شاید یاد گرفتم طواف را بیشتر انجام دهم.خوشم می آمد در کنار کعبه زن و مرد در کنار هم طواف می کنند و فقط انسانیت و خلوص و ایمان است که ذهنیت ها را اشغال کرده است.خدایا کاش میشد آنجا ماند و از زندگی معنوی جدا نشد.کاش می شد .........خدا نصیب همه ابناء بشر به خصوص مسلمانان و به خصوص جوانان مسلمان کند برای یکبار هم که شده آنجا حضور یابند و مشام جان شان را با این شمیم نوازش کنند.
سلام. با اینکه دیر شده ولی زیارت قبول...
زیارت قبول ........................................ :)
خوشا به حالتون . معلومه که سفر کرده با معرفتی بودید