روز سیزدهم اردیبهشته.عازم شده به تهران.تا ساعت چهار بامداد فردا پرواز کند به مقصد آمستردام.دست خودم نیست .گریه ام خودش سرازیره.نگرانش ام.فقط همین.اگر خدا نکرده زبانم لال......دوستش دارم و همین نگرانم می کنه.نمیدونم چرا اینقدر برام عزیزه.تا به مقصد نرسه دلم هزار راه میره.همسرم خیلی کمک کرد تا راحت بره.ازش ممنونم.ایندفعه به نظر خوشحال تر از قبل می رفت.خدا به همراهش .
سلام
عالی بود خسته نباشی..
یسر به من بزن و نظر ت و درمورد هرچه بهتر کردن وبلاگم بگو
سلام
می تونم بگم خیلی خوشحالم که با این ویلاگ اشنا شدم
به من سر بزن نظرت رو در مورد تبادل لینک بگو بای
خدا به همراهشون
زندگانی شعله میخواهد،
صدا سرداد عمو نوروز،
شعله ها را هیمه باید روشنی افروز
کودکانم، داستان ما ز آرش بود
او به جان خدمت گزار باغ آتش بود.