نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

او رفت

روز سیزدهم اردیبهشته.عازم شده به تهران.تا ساعت چهار بامداد فردا پرواز کند به مقصد آمستردام.دست خودم نیست .گریه ام خودش سرازیره.نگرانش ام.فقط همین.اگر خدا نکرده زبانم لال......دوستش دارم و همین نگرانم می کنه.نمیدونم چرا اینقدر برام عزیزه.تا به مقصد نرسه دلم هزار راه میره.همسرم خیلی کمک کرد تا راحت بره.ازش ممنونم.ایندفعه به نظر خوشحال تر از قبل می رفت.خدا به همراهش .
نظرات 4 + ارسال نظر
حامد چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 03:16 ب.ظ http://joojetighi.blogsky.com

سلام
عالی بود خسته نباشی..
یسر به من بزن و نظر ت و درمورد هرچه بهتر کردن وبلاگم بگو

حسین چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 03:41 ب.ظ http://bargozideh.blogsky.com

سلام
می تونم بگم خیلی خوشحالم که با این ویلاگ اشنا شدم
به من سر بزن نظرت رو در مورد تبادل لینک بگو بای

رضا چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:09 ب.ظ http://ladan.persianblog.com

خدا به همراهشون

علیرضا پنج‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 07:37 ب.ظ http://malikhulia.blogsky.com

زندگانی شعله میخواهد،
صدا سرداد عمو نوروز،
شعله ها را هیمه باید روشنی افروز
کودکانم، داستان ما ز آرش بود
او به جان خدمت گزار باغ آتش بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد