روز دوازدهم بهمن بنا به روایت تاریخ روز ورود امام وبنا به صلاحدید دولتمردان مملکت روز آغاز دهه فجر است.روز ورود امام همه ماها(من و دوستان و آشنایانم)جلو تلویزیون منتظر فرود هواپیمای ایشان بودیم .منکه تهران نبودم و حول و حوش خودم تا شعاع همسایگان و دوستان و آشنایان هیچ کس تهران نرفته بود ولی بعد ها همکلاس پسرم از مادرش شنیده بود که هیئت استقبال از آمام پدر و مادرش بوده اند.چه روز هیجان بر انگیزی بود!
این چند روز گذشته به علت اشتغال به طراحی سوآلات امتحانی دانشجویان فرصت نشد بنویسم.
گرچه حرفای زیادی بود که بنویسم.
حالا سر فرصت می نشینم و حرفامو ردیف میکنم تا قابل نوشتن بشن.
خوشحال میشم وقتی می بینم از جایی که فکرش را هم نکرده ام پیام های محبت آمیز می رسد و خستگی را از تن می زداید
شاید بنویسم که از اتوبوس حین پیاده شدن افتادم.شاید بنویسم بعد از سالها با ریاست جدید دانشکده خوب برخورد کردم.شاید بنویسم با داداش کوچولو به خاطر مامان چه بر خورد تندی داشتم.همه چیز بستگی به این داره که حالم چگونه باشه.سبکبال میگه حالش بهتره خدا را شکر
رضوان خوبم خوشحالم که برگشتید دلم برای ا
ون جملات قشنگ و پر معنایتان تنگ شده بود امشب از دعا منو فراموش نکنید.التماس دعا
سلام خوبید دلم براتون تنگ شده بود من هم چند روزی سرم شلوغ بود و نمی تونستم به وبلاگم سر بزنم! راستی چرا از اتوبوس افتادین؟ چیزیتون که نشد؟!برام بنویسید!
سلام. بعد از ده سال که یک جلسه خوب در محل کارتان برگزار شد شما با رئیس تان خوب برخورد کردید. شاید اگر شما چند سال پیش پا پیش می گذاشتین رئیس شما خوب برخورد می کرد.