نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

او آمد

به یاد مانی دوستی که فیلم مریم مقدس را پسندیده بود

مادرش را بشارت دادند که او می آید.باورش نمی شد.چگونه؟واین زیباترین آیت خدا بود.با آمدنش جرقه نور آفرینش را غرق روشنایی کرد.

درود بر مادر بزرگوارش در روزی که او را زاد و به او ایمان آورد.

قبرستان

 

تقریبا هر پنج شنبه و یا جمعه خودم را به قبرستان می رسانم ودر  آِنجا بر سر قبر عزیزان از دست رفته ام ساعتها می نشینم و میگریم.

اینجوری حدس می زنم  نسبتبه  آنان وفاداریم را حفظ کرده ام و به خود یاد آوری کرده ام که گرچه آنان نیستند تا از حق خود دفاع کنند من به حقوق شان توجه داشته ام.باورم نمی شد پس از مرگ خواهرانم زندگیم دوام آورد ولی اینقدر دریده چشم بودم که زنده ماندم و روز های  خوش هم  گذراندم.در حالیکه آنان زیر خروار ها خاک سرد گورستان اسیر بودند.نمیخواستم با احساس گناه باز مانده بودنم خودم را تنبیه کنم.ما نسبت بهم عشق می ورزیدیم و من احساس میکردم آنان از غمگین شدنم غمگین می شوند.

گرچه منصفانه نمی دانم من زنده باشم و آنان مرده.و حتی گاهی به ذهنم می رسد خودم را سر به نیست کنم(افکار خود نابود نمودن در افراد افسرده وسوسه هایی ذهنی است) تا همانند آنان مرده باشم و نه زنده.ولی گاهی به این امید زندگی می کنم که هر آنچه آنان دوست داشتند انجام دهند من  به نیابت از آنان انجام دهم و  ثواب آن را نثار روح آنان نمایم.

از اینکه مادری پس از مرگ فرزند دلبندش زنده بماند متعجب می شوم

خاک گور عزیزانم را به سرشک دیده هایم شستشو میدهم و از بی وفایی دنیا برایشان داستان سرایی می کنم.اگر همسرم همراهیم کند احساس تنهایی نمی کنم.همسرم در این موارد به همراهم می آید و بعد برای دقایقی ترکم می کند و در دوست به تماشای تشریفاتی که انجام می دهم می نشیند.از مهربانی و همراهیش شاد می شود.متعجبم چرا پدر آن دو پسر که در سمت چپ قبر خواهران مدفون شده چقدر گل می آورد و با دقت تعبیه می کند و گلاب هایی را بر قبور پسران خودکشی کرده اش می ریزد و همانند زنان بر سر و صورت می زند.از اینکه سنگ قبر هایی از مر مر بر روی قبر ها قرار می دهند و ساعتها آنجا بیتوته می کنند تعجب می کنم.چرا ما مردم وقتی زنده هستیم با هم مهربانی نمی کنیم؟