نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

عبادت به جز خدمت خلق نیست یعنی چه؟یعنی میشه ما دیگه روزه نگیریم به جاش به خلق خدا خدمت گذاریم؟
کدام خلقان منظور است؟جمله مخلوقات؟یا.........؟

مهر مادرانه ات را..

نویسنده پیام زیر پارسال همین موقع ها برام این پیام را گذاشت.
(نچاق خانم من اگر جای شما بودم در برابر  انتقاد ها لب به سپاس می گشودم و از ته دل ممنون افرادی بودم که با نقد خود ولو تند وتیز حسن نیت خودشونو نشون میدن۰)

من از این منتقد که باعث می شد چشام راست وایسته و سرم به دوران بیفته و مصمم بشم ننویسم مبادا غلط گیری ازم بشه تشکر می کنم.

ویدا مهندس اتاق کامپیوتر مون همسر ۵۲ ساله اش را از دست داد.خیلی راحت.وقتی صبح روز شنبه دوم مهر باهاش خدافظی کرد و اومد دانشکده.تا رسید ربع ساعت بعد دخترش زنگ زد مامان بابا افتاده تو دستشویی.من از صدای شر شر آب دستشویی بیدار شدم.من چیکار کنم.دیروز با خانم مهندس راجع به آخرین خاطره اش راجع به شوهرش حرف زدم.گفت عصر پنجشنبه با بچه ها رفتیم بیرون غذا خوردیم و جمعه هم با هم تو خونه بودیم عصر جمعه داشت زمزمه میکرد خدا این خوشی را از ما نگیر.میگم خانم مهندس کاش دعا کرده بود خدایا این خوشی را از همسر و بچه هام نگیر.حرف نسنجیده من باعث شد بغض خانم مهندس بشکنه.و اشک
این در حالی بود که یکشنبه سوم هم خانم دهقان مسئول زیبا و مذبر اتاق عمل بیمارستان فارابی موفق شد.......و بچه هاش یتیم شدند.
چهارشنبه گذشته هم فوزیه دوست دوران دبیرستان را دیدم.او که هفت ماه پیش مادرش را از دست داده هنوز نتونسته خوشحال بشه.میگم عزیزم مادرت هشتاد و چهارسال داشتند تو هم که چهل و هفت ساله ایی.خب کوتاه بیا.میگه تو باید بیشتر پیشم بیایی.خب اگر تهران آمدم میام خونه ات .(بعد از شیش ماه غم و اندوه و سوگ باید کم بشه).
خب اگر من از دوم مهر رفته باشم بیمارستان کار آموزی بخش روان پزشکی و هر روز یه حادثه غم انگیز از یه بیمار روانی را خونده و شنیده باشم.یکی دو تا ازین چاشنی ها را هم ضمیمه کرده باشم میتونم بنویسم؟
خودم هم مونده ام چرا گاهی حرفای زیادی برای زدن دارم و گاهی ترجیح میدم ساکت باشم و تنها و با خود.
ای به قربان دوست جون هایی که اینجا پیداشون کرده ام.اگر منو مغموم دیدید اهمیت ندین.پوست و گوشت و استخوانم را با غم آمیخته اند.تو کتاب قصه پسرم در باره خلقت آدم نوشته بود خدا به ابرهای غم دستور داد چهل شبانه روز بر خاک ببارند و سپس به باران شادی فرمود تو نیز ببار بر این خاک ولی فقط یک ساعت تا گل آدم را آماده شکل دادن نمایند.
خب پس حتما و یقینا طبیعی است من همیشه غمگین باشم ولی سعی کنم با سیلی صورت را سرخ نگه دارم مباد
در مجلس خود راه مده همچو منی را
افسرده دل افسرده کند انجمنی را

در باره حضورم درین وبلاگ سوالات زیر را از خود پرسیدم
آیا همه آنچه را انتظار داشتم ببینم دیدم؟آیا برای خودم مشخص بود چه انتظاراتی داشتم؟
آیا توانستم انتظاراتم را به دیگران نشان دهم؟
ایراد من چه بود که موفق نبودم در جلب بینندگان و دریافت نظرات؟
تا چه حد امید خود را حفظ کردم؟
چقدر دوام آوردم؟
چگونه نومید نمی شدم؟
چه کسانی دلم را به ماندن درینجا گرم کردند؟
چگونه اینکار را کردند؟
چگونه توانستم توقعات خود را تعدیل کنم؟
سرنوشت ما چیه؟
کی تعینش می کنه؟