نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نظرات 2 + ارسال نظر
مورچه خورتی! جمعه 29 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 09:30 ب.ظ

توصیه میکنم دنبال تعریف این گونه بدبختی های جامعه مثلا اسلامی و انقلابی!!! باش۰
======
نزدیک به سه سال از عضویت من در NGO حمایت از حقوق کودکان و کار در خانه ی کودک شوش می گذرد و این در حالیست که با وجود گذشت یک ماه از آغاز سال تحصیلی مدسه مان بسته است و دو هفته هم می شود که خانه ی کودک شوش تعطیل شده است .
پروژه ی شوش از پروژه های انجمن حمایت از حقوق کودکان بود که در راستای شعار " تحصیل کارِ کودکان است " برای سواد آموزی کودکان کار و خیابان آغاز به کار کرد . کودکانی که به علت نداشتن شناسنامه و یا مشغولیت کاری قادر به ثبت نام در مدارس عادی نبودند . بیشتر دانش آموزان را کودکان ِ افغان تشکیل می دادند .
حدود 2 ماه پیش مدیر اصلی مدرسه ای که با آن قرارداد بسته بودیم نامه ای به آموزش و پرورش نوشت و ضمن تهدید به استعفا از داوطلبین شکایت کرد . در نامه آمده است که داوطلبین در مدرسه علیه حکومت جمهوری اسلامی فعالیت می کنند و باور های اسلامی را زیر سوال می برند و دختران و پسران داوطلب روابط آزاد و نا مشروع با یکدیگر دارند .
قرار بود هیئت مدیره ی انجمن قرار داد جدیدی ببندد که متاسفانه دعوا های درون گروهی باعث شد طی دو جلسه رای به تعطیلی خانه ی کودک شوش داده شود .
این که دعوا های درون گروهی بر سر چه موضوعی بود اصلا مهم نیست . اینکه چه شد که مدیر خانه ی کودک شوش استعفا داد هم مهم نیست . مهم این است که گویا کسانی که در آن مجموعه کار می کردند دغدغه ای به جز وضعیت کودکان خیابانی در ایران داشتند .
دو سه ماه که از کارم گذشت حس کردم که یک جای کار می لنگد . سلسله مراتب کاری ، ساختار قدرت ، لابی کردن ها و زد و بند ها آزارم می داد . برایم عجیب بود در جایی که کسی هیچ منفعت مالی ای نمی برد چطور این دعوا ها به این شکل بالا می گیرند . اما سکوت کردم چون فکر می کردم کار من چیز دیگریست . آموزش کودکان . و آنقدر از عشق و توجه بچه ها اشباع شده بودم که فکر می کردم نباید به هیچ علتی جو را متشنج کنم . در جلسات عمومی هر گاه صحبت می کردم و انتقادی ، با هیس هیس کردن سایرین مواجه می شدم . می گفتند که تند می روی . نقد درون گروهی برایشان هیچ معنایی نداشت .
سکوت کردم . حتی وقتی شندیم دوست وبلاگ نویسی آنجا پر کرده است که من یک بورژوهایِ لوسِ سوسول ِ عوضی هستم و باید حالم را گرفت و همین شد خوراک متلک ها و مسخره کردن هایی که گویا نهایت نداشت. طبقه ی اجتماعی و اقتصادی ام آنجا شد مایه ی تحقیر. حتی وقتی دستور دادند که اجازه ندارم چیزی راجع به فعالیت ها و تجربه هایم در وبلاگم بنویسم ( و من هم گوش کردم ) حتی وقتی مدیر خانه ی کودک به خاطر کندن چسبی که به در یخچال آشپزخانه زده بود و ( البته من هم نکنده بودم و کس دیگری کنده بود ) جلوی همه دعوایم کرد و سرم داد کشید وشخص خاطی هم فقط نگاه کرد و گردن نگرفت و من هم سکوت کردم ولی نتوانستم بغضم را نگه داردم و گریه ام گرفت . ( آخر من یک بورژوای لوس و سوسول و عوضی هستم )
روز اول کاری کتابی دستم دادند که روایت شاهنامه بود به زبانی ساده برای کودکان . چند خط اول را سر کلاس خواندم و چندش ام شد از اینکه باید ناسیونالیسم شدید ایرانی را به خورد کودکان افغان بدهم . دفعه ی بعد کتاب های صمد را با خودم بردم و برایشان خواندم و توبیخ شدم : با این کارت بچه ها را علیه خودمان می شورانی !
وقتی داستان زندگی هوشه مینه و مائو و گاندی و احمد شاه مسعود را برای بچه به شکل قصه تعریف کردم هم باز خواست شدم : ما قرار نیست اینجا چریک تربیت کنیم .
من نمی خواستم چریک تربیت کنم و شورش راه بیندازم . انقدر واقع بین بودم که بدانم سرنوشت این کودکان هرگز به دست من تغییر نخواهد کرد . برای رفع معضل کودکان خیابانی عزم همگانی و پشتیبانی دولتی لازم است . من فقط ملیجکی بودم که باید یک روز ِآن کودکان را می ساختم . باید کاری می کردم که چند ساعتی غم و درد شان را فراموش کنند . چند ساعتی خوش باشند و برای این کار هر مشکل و تحقیری را تحمل کردم .
این ها را تا امروز نگفته بودم چون فکر می کردم برای بچه ها باید فقط تحمل کرد و سکوت . می دانم که بسیاری از اعضا اینجا را می خوانند و فحش بارانم خواهند کرد. مهم نیست . وقتی دیگر مدرسه ای در کار نیست . شنیده ام در یکی از جلسات گفته شده است :
به جای اینکه اینهمه وقت و انرژی را برای 400 نفر کودک شوش و دروازه غار بگذاریم بهتر است به فکر یک و نیم میلیون کودک خیابانی ِ ایران باشیم !
من به دوستان پیشنهاد می کنم به جای اینکه به فکر یک و نیم میلیون کودک خیابانی در ایران باشیم بهتر است به فکر 60 میلیون کودک خیابانی در دنیا باشیم . چطور است ؟
خب من از همین حالا شروع کردم به فکر کردن !


Posted by golnaz at 11:49 | Comments (20) | TrackBack(0)

سبکبال جمعه 29 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 10:02 ب.ظ http://sabokball.blogfa.com

موشه اگه فرار نکنه گربهه نمی دونه که بایستی چکار کنه . توقع ما از رفتار طرف مقابله که مسایلی رو پیش می آره .
اگه کسی رو خشن و خشک تصور کنیم او خشک و خشن می شه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد