نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

پانزده شعبان نوجوانی

پانزده شعبان را از چهارده سالگیم تا به امروز که چهل و هفت ساله هستم دوست دارم و منتظر آمدنش هستم.
اون روز جشن بود.چراغانی بود.شیرینی و شربت توی  محله مون با همسایه هایی فرهنگی می دادند
اومدم خونه و با خودم فکر کردم چگونه است که نمیتونم تصمیم بگیرم سفت و سخت مومن باشم.؟خیلی برام سخت بود از ظواهر جالب چشم پوشی کنم و در حجاب فرو روم .ولی آرزو داشتم به عنوان زنی مومن شناخته شوم.آینده ام را شبیه کسانی که دوست شان داشتم آرزو کرده بودم.خانم های فامیل افتاده و سر به راه بودند.نقش الگو بر من اثرش بیشتر بود تا نقش الگو هایی که در جامعه به من عرضه می شد.درین روز با افکار نو جوانیم یه تصمیم گرفتم.مدیر خودم باشم.مدیری سخت گیر و بی گذشت.سالها از آن زمان میگذرد.تغییر کرده ام.تفکراتم رفتار هایم.ولی هنوز این روز در سال ، خاطرات خوبم را تجدید می کند.بعد ها مطالعات نسبتا خوبی پیرامون عقایدم داشتم.امروز از خودم رضایت نسبی دارم.و این رضایت از برکات این روز است.
نظرات 3 + ارسال نظر
حاج خانم تبریک .... م . ی سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 07:19 ق.ظ

آقای فلسفی، واعظ معروفی بود که سخنرانی های علمی مذهبی او زبانزد بود. چندین سال پیش در گذشت. یکی از توصیه هایش به طلبه های جوان این بود که موقعیت و ظرفیت مخاطب را در نظر بگیرید. خاطره ای را نقل می کرد. می گفت واعظ معروفی در قم بود که سبک ویژه ای در روضه خواندن داشت. ظهر عاشورا در میان جمعیت فراوان منبر می رفت. بعد از کمی مقدمه چینی می گفت : بوی سوختگی می آید. چند لحظه صبر می کرد و بعد می گفت در این لحظات خیمه های زن و بچه امام حسین علیه السلام را به آتش کشیدند و حسابی مردم سوگواری می کردند و گریه. طلبه جوانی این سبک را پسندیده بود و ظهر عاشورا مردم روستای خود را جمع کرده بود. به سبک همان واعظ معروف گفته بود بوی سوختگی می آید. تا چند لحظه صبر کرده بود، همه اهالی ده، به گمان این که منزل آنها آتش گرفته از پای منبر، هراسان و سراسیمه به منزل خودشان رفته بودند تا علت آتش سوزی را پیدا کنند و بیچاره طلبه جوان مانده بود روی منبر و خودش!

از قدیم هم گفته اند که هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد!

خدا رحمت کند آقای فلسفی را!
نوشته متعلق به یک آخوند است۰ اطمینان دارم این یکی را باید قبول داشته باشی!۰ ضمنا حالا که مدیر خودت بوده ای ممکن است بفرمائی درجامعه اسلامی ات چقدر بعنوان انسان شخصیت حقوقی و حقیقی ات محترم شمرده میشود؟۰
پیش خودت فکر کن - شاید کمی قبول کنی که مدیران هم اگر با زمانه پیش نروند شدیدا نیازمند یاد گرفتن هستند۰
تشکر یادت نره !۰

بیدل سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:10 ق.ظ

درود .........
می دونی این اقتراح همون ابی هستش ؟

** سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 08:18 ب.ظ

نویسنده: دو ستاره ! سه شنبه 29 شهریور1384 ساعت: 20:13
بیدل نوشته جناب "اقتراح" همون "ابی" خودمونه !؟0
اگرچه نحوه برخورد اقتراح انصافا نمیتواند سرزنش آمیز باشد - اما اگر جدا حدس بیدل درست باشه من نه دیگه اسم رضوان را بر زبان میآرم و نه ابی رو! - اصلا کیبرد و مانی عزیز! و جعبه کامپیوتر رو از پنجره پرت میکنم بیرون!!0
البته - من نسبت به اعتقاد و باور افراد هیچ کاری ندارم - حرفم اینست که دراین برهه از زمان که جوان ایران .زن ایران و سرنوشت و آینده ایران دارد قربانی قصص و روایت و چاه جمکران و نامه های مشکینی به امام زمان و طرز برخورد و صحبت یک لات پاچه شلوار گشاد که اسم رئیس جمهور روش گذاشتن و چپاول و غارت ثروت ملی و صدر نشینی و یامفت گوئی عده ای فرصت طلب و بی مایه و...... میشود . باید که از (تعارف) کم کرد و به مبلغ افزود- یعنی اگر حس و نگاه ایرانی داریم باید بجای پرداختن به مسائل دعا و ندبه و ظهور و ثبوت و امثالهم به آمادگی و به آگاهی ذهن نسل جوان برای فرار از اختاپوس "تقلید" و توهین و تحقیر به سهم خودمان ولو اندک بنویسم و ازاین فرصت استفاده کنیم 0
حالا باز رضوان بگوید که دارد با من کل کل میکند!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد