نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

وبلاگ گیج منگولی ،مادر ملیکا ،(میترا) را میخوندم.از نوشی و جوجه هاش نوشته بود.
که پدرشون وقتی قرار شده جوجو ها باز گرداند باز نگرداند.میترا همه احساسی را که خودش داشته از ندیدن ملیکا نوشته.در واقع برای آنکه بتونه از نوشی حمایت کنه خودش را جای اون گذاشته و رابطه اش را با فرزندش
از وبلاگ من و ام اس دیدن میکردم اونم مطلبی درین باره نوشته بود خطاب به بابای جوجه های نوشی و از همه احساسات دوران کودکی خودش وقتی که پدر و مادرش از هم جدا شده بودند و .....
رفتم وبلاگ پنجره ای رو به جامعه (مجید) دیدم بله او نیز هم تصویری از روز هایی را که نی نی ها بزرگ شده اند ترسیم کرده. تا از دید کوچولوهایی که بزرگ میشن صحبت کرده باشه و نظر یه فرزند را راجع به مادر بیان کرده باشه
رها خانوم هم در وبلاگش یک لحظه تنهایی درباره همین موضوع نوشته بودو ......
حالا همه کامنت هایی که گذاشته می شد هم درین باره اظهار شده بود
بعد تصادفا برخوردم به بعضی وبلاگ ها مث گلخونه و ....که گلایه کرده بودند از وبلاگ زیتون. که او چرا فلان قضاوت را کرده فلان مقایسه را کرده و ......
واقعا برام جالب بود.در دنیای مجازی هم عینهو دنیای واقعی مون بحث و کلنجار ها بر سر موضوعی بالا میگیره.
از اونجا که من دو سه تا پیرهن بیشتر پاره کرده ام و در میانسالی به سر می برم بحث و گفتگو های جوون ها در باره موضوعات خانوادگی برام جالبه به خصوص که من هم در گیری هایی درین باره را در فامیل لمس کرده بودم.از اینکه دو تا کوچولو وجه المصالحه شوند دلم گرفت دو تا کوچولویی که نماینده بسیاری کوچولوی های جامعه اند.که اونها نیز هم.....
بعد مقایسه استمداد همسر اقای گنجی و استمداد نوشی را دیدم مورد بحث و مقایسه قرار گرفته و حدس هایی در باره همزمانی این دو استمداد .............
البته خانوم معصومه.......تقاضای کمک کرده بود که اونم استمداد یک زن بود.
خب کدام آدما نگران همسر ها هستند ؟کدام نگران مادرا؟.کدام نگران زندانی ها؟ کدام نگران کودکان؟

زنانی در مملکت استمداد می طلبند و کسانی در وبلاگ ها به یاری شان می شتابند.
واقعا ما به کسی که یاری میخواد چه کمکی میتونیم بکنیم؟
ولی ما اینجا داریم رشد می کنیم و گاهی دیده شده کمک رسانی فکری هم کمکی کرده ایم
آیا قابل توصیه است؟/حضور در اینترنت؟برای مواقع سختی؟
امیدوار کننده که نیست ولی مستمسکی است در جایی که ما فضاهایی در اختیار نداریم که برویم و اعلام همکاری کنیم.
وقتی استدلال های جوانان را برای یکدیگر می دیدم به حساسیت شان آفرین گفتم.ولی واقعا چند نفر درد دیگران را می فهمند؟
من مطمئنم با همه یاری دادن های اینجا دو تا خانوم مذکور خودشان رنج فراوان بردند و گرچه تشکر کردند و دلگرم شدند ولی........
ذهن من هم مشغول به این دو تا موضوع بود
علاوه بر اینکه خانوم سودانی از مستخدمین بیمارستان هم فکر منو به خودش مشغول کرد وقتی گفت:خانوم مسئول بخش هی به فرزندش تو خونه زنگ می زنه آب میوه ات را خوردی؟ ناهارتو خوردی؟خوابت را رفتی؟ولی انگار من آدم نیستم که تو خونه اصلا چیزی نداریم که بگم سه تا بچه ام بخورند.از امروز که میام سر کار بیست و چهار ساعت بعد بچه هامو می بینم.اونم با یه پدر بیمار روانی و اونم در یک اتاق بالا خونه مادر شوهرم.گریه میکرد و میگفت خانوم مث اینکه ما آدم نیستیم ولی نمی دونم چرا اینقدر پر روئیم که زنده ایم.
راستی تو محیط های کار چقدر تفاوت است!و چه زشت!
خدایا مرا از شرم رویارویی با این چنین زنان وارهان
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد