نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

مشکلات دیابت جوانان

هواشدیدا گرمه.آدمو کلافه میکنه.دلت میخواد تو خونه بمونی زیر خنکای کولر و نوشابه خنک بنوشی.ولی آدما تو خونه بمونند و به رفاه خویش توجه داشته باشند نیازمند کمک ها را چه باید کرد.؟اونا که علاوه بر گرمی هوا با مشکلات دست و پنجه نرم میکنند؟
.چه شعر قشنگیه از سعدی:
عمر گرانمایه درین صرف شد
تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا
ای شکم خیره به نانی بساز
تا نکنی پشت به خدمت دوتا
گویی از آسمان شهر آتش می بارد.خدا را شکر در جویها آب روان است.تمام مسیرمحل کارم به خانه را درختان سبز پر کرده ولی هیچ چیز نمیتواند مانع گرمی آفتاب سوزان شود.
به همراه نسرین کارشناس ارشد روان شناسی به مرکز دیابت می روم تا کودکان دیابتیک را ببینیم.
عواطف احساسات متعددی دارند.
علی شانزده ساله از جناب دکتر می پرسه:
آقای دکتر این راسته که من در آینده نباید ازدواج کنم؟ممکنه کسی به پسری که دیابت داره دخترش را شوهر ندهد؟
دکتر می خنده و میگه : دلشون هم بخواد با پسری مثل تو به شیرینی قند و عسل ازدواج کنند.
از مزاح دکتر خنده اش میگیره و دیگه این بحث را ادامه نمی دهد.
نومیدی و افسردگی اول مادر و پدرا را درگیر میکنه.اونا هستند که وقتی میفهمند فرزندشان به بیماری دیابت تیپ یک مبتلاست بناگاه احساس گناه میکنند.
سعی کرده ایم به آنها بیاموزیم به مشکلات لبخند بزنند.هراس را به کناری گذارند و با خوشرویی با پیامد های بیماری روبرو شوند و وضع را از اینکه هست بدتر نکنند.ولی آدمای جدی براشون سخته بی خیال باشند.چاره ای نیست.
گاهی اوقات بین پدر و مادرا کنتاکت هایی به وجود میاد که ناشی از اندوه معیوب هست.
به راستی چگونه بعضی انسان ها اینقدر صبورند که......؟
و چرا بعضی نسبت به خویش بی گذشت اند؟
ممکنه همسری بتونه احساس گناه همسرش را تقویت کند؟
دور یه میز می نشینیم.با هم گپ می زنیم.باید سخت مراقب باشیم مباد ا احساس کنند از سر بی دردی حرف میزنیم.
برایشان شعر حافظ را میخونم:
نو بهارست در آن کوش که خوشدل باشی که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
زهره آهی می کشد و می گوید : ای خانوم
برایشان بیت بعدی را میخونم
من نگویم که کنو ن با که نشین و چه بنوش که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
فائزه لبخندی تلخ می زند
و من خاموش می شوم و منتظر که آنان چیزی بگویند
نظرات 2 + ارسال نظر
ملیکا سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 01:11 ق.ظ http://gijmangooli.persianblog.com

راست می گید صحبت با افراد دردمند بدون آنکه رنج و غم آنها را زیاد بکنی سخت است. وبه هشیاری زیادی نیاز دارد. مخصوصا در مورد بیماریهای ژنتیکی! در مورد نوشی و جوجه هاش من هم خوشحالم ولی متاسفانه ای میلتون به دستم نرسید. یک ای میل زدم با شماره های تلفن خودم. البته از طریق وبلاگتون . ولی مطمئن نیستم به دستتون برسه.

... سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 02:41 ق.ظ

به نام خداوند مهربان
سلام
بهشت عزیز این رو برای پست قبلی نوشته بودم
هر وقت یاد خاطره دردناکی میافتم ،از ته دل میخندم ،میدونی چرا؟به خاطر این که اون روزها هرگز باز نخواهد گشت واون خاطرات تلخ من هرگز تکرار نخواهد شد.
هر وقت یاد خاطره بدی میافتم ،میبینم چه خدایی داشتم که بالاخره از اون منجلاب وسختی من رو نجات داد،چه بسیار سختی ها که آسان شد وچه مشکلات که بر طرف شد (ان مع العسر یسرا ) .
هر وقت یاد شادی هایی که تموم شده میافتم ،میفهم که این دنیا محل خوش گذرونی نیست ،این که وجود سختی هاست که به شادی ها معنا میبخشه ،وگرنه تا وقتی که توی آسودگی ونعمتیم قدر اون رو نمی فهمیم .
دوست من مشکلات بزرگ هستش که آدمای بزرگ رو میسازه ،هیچ کس با ناز ونعمت به جایی نرسیده (عاشقی شیوه رندان بلا کش باشد ورنه هر سنگ وگلی لو لو مرجان نشود)،اگه توی زندگی شغلی و یا تحصیلی و یا خانوادگیت به جایی رسیدی بدون که وامدار همون مرارت هایی هست که کشیدی(خدا گر ببندد ز حکمت دری گشاید زرحمت در دیگری ).
اگر از خدا میترسی از بنده های حقیرش نترس،اول به خدا توکل کن و بعد حرفت رو بزن و بدون که اگر با تکیه بر خودت پیش بری حتما زمین میخوری.
دوست عزیز من و تو سرا پا عیب و تقصیریم ولی خداست که ستار العیوب هست اگه ازش بخوایم.
اگه من و تو چیزی مینویسیم ،بدون که وسیله ای بیش نیستیم ،اگه از روی غرور وکبر وعناد مینوسیم ،وسیله ای هستیم برای نمایان شدن ذره ای از عیب هامون واگه با توکل مینویسیم میتونیم مثمر ثمر باشیم ،وخداست که به نیت همه ما آگاه است.
ومن الله التوفیق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد