نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق


ممنونم از دوست وفادار مورچه خورتی که اینا را نوشته.واقعا جالبه:

حقیقت اینه که آدمای مکتبی - یعنی اونائی که همیشه دیگران بجاشون فکر کردن و تصمیم گرفتن همیشه از اظهار وجود می ترسند - حتی خودشون از خودشون واهمه دارن اما هیچ وقت فکر نکردن که اگه میخوان اختیارشون دست خودشون باشه باید هر آنچه را فکر می کنند و نه از روی ترس و ملاحظات و تقلید فکر کرده اند- بیرون بریزند و نشان بدهند که آدمند و میتوانند بهتر از خیلی های دیگه که شیادی میکنند و اسمش را والائی!! میگذارند تصمیم بگیرند و حرف بزنند و عمل کنند و بخودشان ارزش و اعتبار بدن۰
دراین مورد کمی بیشتر دقت کنید و بجای نوشتن حرف های بی فایده و مصرف- این نوع نطرات را به بحث بگذارید - خانم بهشت اصفهانی خوش لهجه و پر احساس و متاسفانه سر بسته و اسیر و اجیر موهوماتی که خیال می کنی اسمش دین و ایمان و خلوص نیت هست۰
چرا نظرات و مباحث روز های قبل را در معرض قضاوت نمی گذاری ........؟ از چه می ترسی ؟ از خودت ؟ یا از آنها که وقت شان را بخاطر معرفت و میثاق های دوستی صرف می کنند ؟؟ میدانی که شنیدن حقیقت همیشه تلخ بوده است . نه؟؟؟؟؟؟


نوشته دیگران به جای تو فکر کرده اند و  تصمیم گرفته اند به همین دلیله که از اظهار وجود می ترسی.
اینو درست گفته.انصافا کف خونی خوبی داره.با مرور نوشته های من طی دو سال (به قول خودش)تونسته بفهمه که از اظهار وجود می ترسم و فقط ادای اظهار وجود را در میارم.
ترس آفت اظهار وجود است.ولی واقعا از چی می ترسم؟مگر نه اینکه مرگ یه بار شیون یه بار؟مگر نه اینکه امام من حسین(ع) به من آموخت مرگ با عزت بهتر از زندگی با ذلت است؟مگر خود را شیعه او نمی دانم؟از چی می ترسم که بر لبم مهر نهاده ام؟نکند از سرنوشت زندانیان سیاسی عبرت گرفته ام؟هان؟نکند گروه های فشار کار خود را کرده اند و مرا به کنجی هل داده اند؟هان؟ور رفتن با کلمات بدون آنکه حرفی زده باشم چه فایده دارد؟واقعا آدما مرعوب میشن؟و زن ها بیشتر؟آیا به ما آموخته اند زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد؟ببینم من از چه کسی ترسیده ام؟در جایی که خانه دنیای زن است بر خلاف مرد که دنیا خانه اش است ممکنه از خدای خانه ترسیده ام؟ببینم من مجرد هم بودم همین قدر مصلحت اندیش و ملاحظه کار بودم؟نکند از ترس آبرو حرفی نمی زنم؟یا چیزایی که اسمش را گذاشته اند آبرو.جالبه که من شهرت دارم به آبرو ریزی.پس این ترس کجاست؟
درین شکی ندارم که از اظهار وجود وحشت دارم و این را در طی ۴۰ سال زندگی اجتماعیم نشان داده ام.ولی چرا نمیدانم.گاهی مو شکافی می کنم تا پی ببرم و الحق به نتایج جالبی هم رسیده ام که تا کنون ننوشته ام.
یکیش اینکه پیش پدرم خیلی محبوب بودم و مادرم مرتب به بابا تذکر میداد محبت افراطی تو به این بچه باعث میشه خواهر بزرگترش رنجیده خاطر شود .کمی هم بهش سخت بگیر.آنقدر این گفته های مادرم ادامه یافت تا اینکه پدرم با ادعا تربیت من برای زندگی آینده وادارم میکرد کارهای خانه را در کمک به مامان انجام بدم.بعضی کارها برام جالب بودند و خودم هم متمایل به انجام شون بودم چون دیده بودم مادرم هم انجام میدهد و الگو بودن  ایشان کار را بر من آسان می کرد ولی بعضی کار ها بر من گران می آمد و با تشر پیگیر بابا انجام میدادم و این آغاز خشمگین شدن هام نومید شدن هام و احساس تنها بودن هام شد.دخترکی ۵ ساله  در زمستان با آب سرد حوض رخت بشوید.دستام الان هنوز دفرمیتی را از اون روزا داره.بقیه اش را نگویم مبادا خانواده ام به کودک آزاری متهم شوند.(از ماست که بر ماست). 
نظرات 3 + ارسال نظر
م - خ یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 09:04 ب.ظ

درین شکی ندارم که از اظهار وجود وحشت دارم و این را در طی ۴۰ سال زندگی اجتماعیم نشان داده ام.ولی چرا نمیدانم.گاهی مو شکافی می کنم تا پی ببرم و الحق به نتایج جالبی هم رسیده ام که تا کنون ننوشته ام.
یکیش اینکه پیش پدرم خیلی محبوب بودم و مادرم مرتب به بابا تذکر میداد محبت افراطی تو به این بچه باعث میشه خواهر بزرگترش رنجیده خاطر شود .کمی هم بهش سخت بگیر.آنقدر این گفته های مادرم ادامه یافت تا اینکه پدرم با ادعا تربیت من برای زندگی آینده وادارم میکرد کارهای خانه را در کمک به مامان انجام بدم۰
و ..... اما
وحشت از (اظهار وجود) ناشی از دنباله روی و تقلید از دیگران است - مقلد دیگران بودن شاخ و دم نداره - آدم بی آنکه فکرش را بکنه اسباب دست دیگران میشه و وقتی شد - دیگه (خودش) وجود نداره و شده (میمون) یا همون مقلد معروف!!۰
و اما درباره سن وسال؟- نوشتی چهل ساله ای؟؟. دروغ چرا ؟ تا قبر آ آ آ آ.....۰
ترس را در خودت بشکن و دست به زانوی وجودت بگیر و ازاین پس هرچه متعلق به اندیشه خودت میتواند باشد و نه رو نویسی از قصه های عقب مانده های روزگاراست بر زبان بیاور و باور کن که اگر بجای تقلید از دیگران- جستجو گر باشی باقی عمر را به ( ثریا) میرسی..... مگر نه اینگه : رسد آدمی بجائی که بجز خدا نبیند!۰ اطمینان داشته باش خدائی را که خودت جستجو کنی و بشناسی با آن (الله) که بتو خورانده اند از زمین تا آسمان تفاوت میکند۰ باور کن خدا همیشه در چارچوب عشق و کمال و درک وشعور یافت شدنی است و نه در قصه های حقیری که اصرار به تعریفش دارند و (سراپایش نیز توهم و خشونت و زور و خطاست)و مقلدان هم از سر ترس و خامی- بآن گوش می کنند۰
من بی آنکه تو را دیده باشم - تنها بخاطر اسارتی که در افکار و اندیشه ات می بینم این همه وقت صرف میکنم و کلنجار میروم.... میدانم که کار خیر ولو اینکه ظاهری تلخ داشته باشد سرانجام شیرین است ۰
البته اینطور که خودت میگوئی - دانشگاهی هستی و این اسارتی که میگویم برای یک دانشگاهی ولو کارمند دفتری اش باشد خطاست - که اگر بیسواد بودی و اسیر منبر- آنچه میگوئی و بآن تکیه میکنی زیاد عجیب نبود ...
حالا راستی تو اجیر منبر نیستی ؟؟؟۰ منبر دشت پر بار اندیشه آدمی را خشک میکند - باور کن۰

م - خ دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 01:50 ق.ظ

و اما دنباله حرف هام !
نوشته ای ..
اینو درست گفته.انصافا کف خونی خوبی داره..
ببینم . یک خانم (بقول خودت) دانشگاهی !- بجای احترام و تحسین نظرات منطقی دیگران - میگوید: (کف خونی خوبی داره؟!) ۰
یعنی حرف حساب بزعم شما نوعی کف بینی و خلاصه جنبل و جادوست ؟؟۰ خانم ! . در این دنیای بیشتر غریبانه و درسرزمین اسارت بار من و شما- هنوز آدمیت . دوستی . خیر خواهی و حسن ظن و نیت نمرده است . هنوز میشود کلید بسیاری از روشنائی ها را. از دست کسانی گرفت که حتی اسمش را نمیدانیم و نمیدانیم زن است یا مرد - ریش دارد و یا بی ریش - عرق خور است یا چای لب سوز می نوشد!!۰
بجای(کف خونی) که همه تحسین!! تو بوده حسن نظر ونیات خیرخواهانه را تمیز و تشخیص بده - و جرات داشته باش و نترس و با صدای رسا بگو(خیلی چیز ها هست که ما باید یاد بگیریم) البته اگر تریبون فرا گیری مان منبر نباشد که منبر تجسم خر پروری و توسری خوردن و سواری دادن به شیادان هست ۰ این را لااقل در این ده۰ بیست سال گذشته بجشم دیده ای - اگر چشم بینائی ..........۰
یک روز که دیر نیست بالاخره خودم را معرفی میکنم و آن موقعی خواهد بود که تو با جان و دل بپذیری یک غریبه ی آشنا تشخیص داده که احساس و عاطفه تو را که آلوده به ویروس منبر و ملا شده است میشود دوباره به صافی درونت که نهایت سادگیست باز گرداند۰

مجید دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 07:04 ق.ظ http://www.charvadeh.persianblog.com

سلام. من مخالفم با اینکه هر آنچه را که در درون آدمی می گذرد بگوییم. اصولا کسانی که چیزهای بیشتری برای از دست دادن دارند حاضر به ریسک نیستند. من فکر می کنم بهشت با همین وضعیتی که دارد خیلی هم خوب است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد