سه شنبه شد و من هنوز ننوشته ام.انتخابات هم گذشت.رای هم شمارش شد.حرف و حدیث هایی هم بود.ولی من تو این وادی نبودم.من دیگه سیاسی نبودم.من سعی میکردم یه خانم باشم که مهربان هست.مسئول است.کدبانو است.رفتارش محترمانه است.مادرانه است.همسرم هم یاری میکرد ولی میزان موفقیتم متوسط بود.آخه من آدم متوسطی بیش نیستم. مسافران کوچولو اومده بودند.تا تجاربی جدید داشته باشند.ما همه خوشحال بودیم.ما متوجه نشدیم مردم مان چه احساساتی دارن.من هنوزم تو فضای مهمون بازی هستم.همسرم میگفت نوع پذیرایی کردنت صفره.من هم میگفتم خودم میدونم و دوستانم.اونا منو خواهند بخشید.میگفت تو نباید طوری رفتار کنی که ببخشندت.باید خبره و ماهر باشی.اونا اسیرند تو خونه تو.با اسیر مدارا می کنند .مرتب باید به فکر خوراند آجیل میوه و غذا باشی ولی خودت هم یه مهمون شدی.حرص خوردن کار همیشگیشه.طفلک.کاش گروه خونش آ نبود.اگر مثل من گروه خونش ب بود حرص می داد. وقتی مهمونا رفتند پسر کوچک گفت مامان چه حیف شد که رفتند چه سه تا روز خوبی بود!و من حرفی نداشتم بزنم تا دلداریش داده باشم.
آخه یک خانم . یک مادر و یک همسر خوب و با وفا و خلاصه رهبر و رئیس گروه (ایران بحثی) های قدیم چرا باید نسبت به حضور دوستان قدیم و پیر و از کار افتاده و (ماه!!!) خود این قدر بی توجه باشه ؟؟؟؟؟ چرا۰ مگر کامنت ها را ورق نمی زنی و مطالب دوستان را نمی خوانی؟؟؟... والله . دل شکستن هنر نمی باشد!۰ با درود به همسر و مادر و فرزندان۰
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
دوست عزیزم از آشنایی با وبلاگ شما خوشحالم. راستی مهمان داشتید؟ امیدوارم همیشه به شما خوش بگذره! به من هم سر بزنید.
آخه یک خانم . یک مادر و یک همسر خوب و با وفا و خلاصه رهبر و رئیس گروه (ایران بحثی) های قدیم چرا باید نسبت به حضور دوستان قدیم و پیر و از کار افتاده و (ماه!!!) خود این قدر بی توجه باشه ؟؟؟؟؟ چرا۰
مگر کامنت ها را ورق نمی زنی و مطالب دوستان را نمی خوانی؟؟؟... والله . دل شکستن هنر نمی باشد!۰
با درود به همسر و مادر و فرزندان۰