نرگس دختری زیبا بود که دانشجوی کلاسم بود.از من نظر خواهی می کرد در باره ازدواجش با پسر دایی اش سیروس که دامپزشکی خونده بود.خیلی با هم گپ زدیم و دیگه ازش بی خبر بودم تا اینکه یه روز وقتی آمدم دانشکده دیدمش که تو اتاقم منتظر ورود منه.باورش نمی شد پس از ده سال بیاد داشته باشمش.گفت به اتفاق همسرش سیروس و یه دونه دخترش سیستان بلوچستان بوده و اونجا هر دو کار می کرده اند و طعم خوشبختی را چشیده.از زندگیش راضی بود و گفت الان دو تا بچه داره یه دونه پسری که تازه دنیا آمده.این سر نوشت شیرین میتونه خستگی هایی از من را خنثی کنه.نرگس گفت خوشحال میشه با همسرش بیاد خونه مون مهمونی.خب شاید پذیرایی ازین زوج جوان جالب باشه
خیلی جالبه بعد ده سال ...
واگویه هایتان را خواندم و لذت بردم ( نه این یک که همه صفحه را)
ممکنه باعث بشه که آدم گذر ایام رو با تمام وجود حس کنه
جالبه وقتایی که روزی چندتا مطلب می نویسی
در برابر مشکلات ادمها نمی دانم چرا کرخ شده ام ولی هنوز خوشبختیشون انرژی زیادی به ادم تزریق می کنه
چه خوبه که آدمها وقتی که شاد و راضی هستن هم یاد دوستهای قدیمی باشن.
سلام....مرسی از کامنت قشنگتون....کامنتی را که برای رضا لادن گذاشته بودید دیدم....حیف که رفت....وبش را خیلی دوست داشتم.
سلام
اگر می خواید مقالات تخصصی روانشناسی رو بخونید
من به این وبلاگ رفتم اگه می خواید شما هم ببینید
http://www.irpsymaghaleh.blogfa.com/