آوردنش بخش ویژه بستریش کنند.شوهرش همراهشه.خیلی ازش دلجویی میکنه.او فقط بدبینانه و مبهوت به همه نگاه میکنه.از تلاقی نگاهم با نگاهش خود داری میکنم.احتمال میدم تهاجم کنه.بی اعتمادی از نگاهش هویداست.مادر بزرگش که همراهشه با اشاره منو به گوشه ای فرامیخواند.میگه خانم از بس این شوهرش به دلیل فقر و نادری تو سر و صورتش زده اینجوری شده.فرداش تو اتاق موسیقی درمانی می بینمش که داری با آهنگی که داره پخش میشه با دیگر بیماران می رقصه و از همه شون بیشتر ریتم را درک میکنه و هماهنگ با آهنگ می رقصه.متعجب میشم.اینکه مبهوت بود.باز به طرفش که میرم باهاش حرف بزنم از من دوری میکنه.حتی پس از یک ماه که مرخص میشه و به آغوش سرد خانواده باز میگرده هنوز بی اعتماده و مبهوت نگاه میکنه.شاید از بزرگترا بدش میاد چون فقط بیست و پنج سالشه.من بزرگترم از او و نماینده نسلی که در آزارش با همسرش همکاری داشته.خدا او را برهاند از هر چه.......
بهشت
یکشنبه 28 فروردینماه سال 1384 ساعت 06:46 ق.ظ
نچاق یعنی چی؟
باید بگم نچاق یعنی چاق نبودن.