نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

سادگی

دخترک فقط بیست و یک سالشه.مشکلش را با من به اینصورت در میان میذاره.خانوم من ترم پنج دانشگاهم.پدرم را در ترم دوم از دست دادم.همه بدبختی هام با مرگ پدرم شروع شد.او مشوق من بود یک سال هم دانشگاه نیامدم چون رتبه ام نه هزار شد سال دوم دیگه آمدم دانشگاه چون با رتبه سه هزار نزدیک ترین رشته به رشته پزشکی همین رشته بود.ولی حیف که پدرم از دست رفت بیماری آسم داشت .مامانم شدیدا افسرده شده.میگه این مرد که آسم داشت چرا آمد با من ازدواج کرد که حالا من تنها بمونم؟.اونم از خانواده اش که ابدا کمک مان نمی کنند.چرا من باید بمانم و شما چهارتا بچه؟.من باید تو را شوهرت بدم و از دست تو خودمو راحت کنم.خانم مادرم چه مشکلی با من داره؟چرا دائما ما با هم قهریم؟نمیتونم به خواهر بزرگترم هم بگم مشکلم چیه چون کمکم نمی کنه و طرف مامانم را میگیره.خانوم پسره تو شیرین پزی کار میکنه کم سن و سال به نظر می رسه هر روز سر راه من سبز میشه.نمیخوام باهاش دوست بشم.میدونم به مشکلات خانواده مون اضافه میشه ولی خودتون به من حق میدین که شرایطم منو به طرف اون سوق میده؟.شما بگین چکار کنم.؟خب من هم نمی دونم بهش بگم چکار کنه.شاید بگم مادرتو دریاب.باید اونو با خودت موافق کنی .باید همدیگر را درک کنید .باید قافله کوچک خانواده تان همدل باشید .مراقب باش مانند دستمال کاغذی یه بار مصرف به هدر نری.مراقب باش بیگدار به آب نزنی.سعی کن برای خواهرت (در قالب مثالی از یک دوست )شرایطی را که درش گرفتار شدی توضیح بدی و از اون نظر بخواهی.دختریست به بی آزاری یک کبوتر .نرم و نازک و شکننده.و مطمئنم با نوع ساده برخورداش گرفتاریش حتمیه.پیشنهادش دادم حتما به خودش بقبولاند مشکلش را این پسر حل نخواهد کرد پس هر چه بیشتر از او دوری کند .در مسیری غیر از مسیر هر روز و در ساعاتی غیر ساعات قبل رفت و آمد کند مبادا ملاقاتش با او ادامه یابد.به فکر یافتن کار و ادامه تحصیل باشد .و برای آینده خود و دو خواهر و یک برادر و مادرش برنامه ریزی طولانی مدت کند.(به فکر کلاه خودش نباشد).وقتی با من خداحافظی می کرد راضی به نظر می رسید .نزد من دوبار گریه کردو یک بار هم خوب به حرفام دقیق شد و فکر کرد ولی منو نگران کرد و رفت.قراره روز دوشنبه صبح باز هم با من صحبت کند.این دخترا وقتی که می بینند هنوز هم کسی هست روشون حساب وا کنه وقتی خانواده طردشون میکنه به طرف اون روزنه امید میرن.به طرف اون که بهشون میگه مفیدند.غرور جوانی شان باعث میشه با این انتخاب به خانواده تفهیم کنند اون جورا هم که شما از ما قطع امید کردین نیست بفرما ببین.ولی شاید کمی دیر شود.
نظرات 2 + ارسال نظر
رضا شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 08:43 ب.ظ

وای از این زندگی ... .

امیر یکشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 10:32 ق.ظ http://seawave.blogspot.com

دارم فکر میکنم من جای شما بودم چی بهش میگفتم؟ دیدم هیچی....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد