نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

دانشجوی دختر از جذابیت خاصی برخورداره.یه جورایی هم کلاس پسرش بهش دلبستگی پیدا کرده.ولی در کشمکش روحی به سر می بره بهش ابراز کنه یا نه.من نمیخوام تو امور خصوصی دانشجویان مداخله کنم.کم درد سر ندارم که واسه خودم دردسری جدید تدارک ببینم.متوجه بر خورد ها شون میشم ولی خودم را به نافهمی میزنم.می شنوم که داره به دوستش میگه:اون باید حد خودش را بشناسه.نمیدونم چی باعث شده به خودش جسارت بده و خودشو در حد من بدونه که در مخیله اش عبور کنه میتونه به من پیشنهاد بده.فکرم را مشغول میکنه.که آدما چطور باید حد خودشان را بشناسند جز با تجربه کردن.وقتی به شما میگن پاتو اندازه گلیمت دراز کن هی با خودت فکر میکنی گلیمم چقدر حدشه؟اگر کم ببینیش میگن اعتماد به نفست کمه.اگه زیاد ببینیش میگن حدت را نشناختی.اگر کم ببینی و بهت بگن میتونستی بیشتر ازین ببینی پشیمون میشی چرا نتونستی حدس بزنی.به نظر من آدما خوبه به هم فید بک هایی صحیح بدهند.ولی به شرطی که آدما مقیاس هایی دقیق داشته باشند.کاش با سواد تر بودیم.کاش دلبستگی هامون وابستگی هامون کمتر بود کاش سنگ محک مون گرد و غبار نگرفته بود.منکه همیشه زندگیم از بس مراقبت کردم مبادا خطا کنم از انجام هر عملی بازماندم.وقتی سلامت ام را می بینند میگن خوش به حالت.ولی قیمتی را که انسان می پردازه تا......کسی نمیتونه متوجه بشه
نظرات 1 + ارسال نظر
هرکول پنج‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 08:17 ق.ظ http://herkul.persianblog.com

سلام خوبید؟.....خوشحالم که هنوز هرکول رو از یاد نبردید...از آرش و جزیره و کیا که اصلا خبر ندارم .... ولی پریناز حالش خوبه خوبه...یه سر بهش بزن....parinaz2003.persianblog .............. یاحق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد