نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

داشتم می رفتم خونه که همکارم صدام زد.بیا ببین تو روزنامه حادثه مدرسه سقیلان را بخون .بچه هایی که در آتش سوخته اند را ببین چهارم و پنجم دبستان.تازه امتحان جغرافی را داده بودند.ایرادات بر حادثه فراوانه
حادثه غم انگیز به یادم آورد که در روستا های لردگان با خانوم دکتر همکارم بیمار میدیدیم.از نزدیک فقر و فلاکت روستاییا ن را دیده بودم.
طفلکی بچه های کلاس چهارم و پنجم از معلم شان جرات نداشته اند بی اجازه از کلاس خارج شوند منتظر مانده بودند معلم به کلاس باز گردد و اجازه خروج بگیرند.تنها پنج تا پسرا که رفته بودند کمک بیاورند نجات یافته اند.آنها که خلاق ترند
در هر حادثه این چنین پانزده در صد دست و پایشان را گم می کنند و فقط میتوانند جیغ بزنند و گریه کنند و اقدام نسنجیده کنند.هفتاد در صد می دانند چه کنند و نمی دانند. و فقط پانزده در صد که همان پنج تا پسر کوچولو که نجات یافته اند میدانند چه کار صحیح تر است.احتمالا از کلاس هیجده نفره تعدادی از دخترا هم فقط جیغ میزده اند و پسرا و دخترای دیگه نمیدونستند بیان بیرون یا بمانند تا با آنها باشند
خدای بزرگ.تصورش واقعا سخته.بیادم میاد که بخاری نفتی ها در مدارس ابتدایی محل تجمع ما بود وقتی هوا سرد بود و به ناگهان می افتادیم رو بخاری و بخاری می افتاد و کلاس دود زده می شد.اون روز سرما پوست مان را می کند.
روز هایی بود که بخاری آتش می گرفت و ما از کلاس به بیرون راهنمایی می شدیم.
کوچولو های طفل معصوم.شما که رفتید ولی آنان که باز ماندگان شمایند چه سوگ وار خواهند بود تا مدتها.
چه روستای غم گرفته ایی !
نظرات 1 + ارسال نظر
مجید دوشنبه 28 دی‌ماه سال 1383 ساعت 10:57 ب.ظ http://www.charvadeh.persianblog.com

سلام. من هم مثل شما سوزش آتش آنها را احساس کردم. چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد