نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

با سلام
امروز شانزدهم و نه روز از تعطیلی بلاگ اسکای گذشت.چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟//////

حفظ دوستان

از حضرت علی(ع)نقل است.عاجز است کسی که دوستی ندارد.عاجز تر آنکه دوست اش را از دست می دهد. شاید به همین دلیل است که می بینیم آدما به هر قیمتی که شده دوستی را که به دست آورده اند حفظ می کنند.بسیاری آقایان و خانوما وقتی ازدواج می کنند از همسرشان در خواست می کنند برای همیشه باهاشون بمونه.آمار و ارقام نشون داده همسر هایی که از هم جدا میشن اعتماد به نفس شون کم میشه.شاید اگر روزی بفهمید کسی که خیلی دوست تان داشته دیگه دوست تون نداره ضربه بخورید.هیچگاه فکرش را کرده اید؟ما نه نمی گوییم مبادا کسی بدش بیاد و خودمون را از دست میدیم؟ببینم این خود بماند بهتر است یا آن دوست؟چقدر با سیلی صورت مان را سرخ نگه داریم مبادا دوست بفهمه که ......و بذاره بره؟میدونید یکی از مشکلات بزرگ ما حفظ اسراری است که می ترسیم به دوستی های مان ضربه بزند؟شما از میزان ارزشمندی صداقت آگاهید.می دانید آدم های راستگو نه خودشون را و نه دوست شون را از دست نمیدن.(نه سیخ میسوزه نه کباب). ولی واقعا سخته.در جایی که رقابت خیلی نزدیکه.در جایی که آدما خیلی خالی می بندن و ......رقابت کردن مشکل به نظر می رسد.حالا چرا اینا را می نویسم؟من با خودم کمی فکر کردم.دیدم زیادی به از دست دادن دوستانم بی اعتنا شده ام.با این بهونه که صراحت کلام دارم و ........دارم هر روز از پیش بیشتر با دوستان قدیمم خدا حافظی می کنم.تا می بینم کسی دست روی دوست نازنینم می گذارد خیلی راحت می بخشم و میگذرم.نگرانی هایم کم شده.اینهمه خونسرد بودن هم تجویز نمیشه.آدم باید دست و دلش کمی بلرزه شما اینجوری فکر نمی کنید؟

مصونیت،امنیت،جنسیت!

با سلام
گاهی اوقات به نظر می رسد در جامعه دختران  و زنان موجودات آسیب پذیرتری هستند.چون نسبت به مردان کم قدرت ترند.(وشاید همه تلاش فمنیست ها همین باشد که از زن در مقابل مرد(بحث جنسیت)دفاع کنند).
ولیکن گوشه و کنار شهر با مشاهداتی به این نتیجه می رسیم که زنان هم برای مردان دردسر هایی می سازند.هفته پیش بود که با مروری بر وبلاگ  فردی به نام بهروز یا کورش یادم نیست مطلبی دیدم که زنانی با همراه بردن کودکانی خردسال سعی در فریب مردان دارند که در بسیاری مواقع موفق هم می شوند و یا بحث طعمه قرار دادن دختران و زنان و دزدی اتوموبیل های پراید در تهران.من همانند بسیاری از چهره های علمی دانشگاهی سعی در نادیده گرفتن اینگونه موارد داشته و دارم و بحث های اینگونه را مسکوت رها کرده ام.ولی با ورود امروز خود به سوپرک محله مان صحنه غم انگیزی را شاهد بودم که مرا واداشت این مطلب را بنویسم.مونث زشت کرداری که با مقدار متنابهی مواد آرایشی از خود دلقکی نفرت انگیز ساخته بود پسرک جوان سوپرک را که الحق و الانصاف بسیار هشیار و تیز و مدیر و مدبر بود به سخن دعوت کرده بود.که شاگرد مغازه( یه مرد ساده دل روستایی) را دچار لکنت زبان و ....ساخت و یک قفسه از مواد بر رویش وارونه شد.نوع نگاه هایی به چنین باج گیران ظریف و ...باعث شد نفرت سراپای وجودم را فر گیرد.قبلا با سوآلاتی مواجه شده بودم که جوانان می پرسند انسانی چون ما(مردان)در مواجهه با زنانی که مظلوم نمایی کرده و یا طنازی و عشوه گری می کنند چیستو پاسخ هایی داده بودم ولی خوشبختانه و یا بدبختانه با صحنه هنر نمایی این چنین خود شیفته هایی مواجه نشده بودم.شاید خودشان به میزان قبح کارشان آگاه نباشند ولی صحنه اجتماع را  سالن مد ی قلمداد میکنند که چشمانی برای تحسین و تاییدشان به آن دوخته شده.در آن لحظاتی که مدیر سوپرک محله ما مشغول تحویل جنس به من بود و فرد مذکور مشغول چانه زنی با شاگرد روستایی بخت برگشته بود پس از اتفاقی که رخ داد نگاه معنی دار مدیر جوان برایم هم تحسین و هم نفرت را یکجا.....
صبح امروز با دو تن زن زحمت کش و نجیب را دیده بودم که برای تحکیم  پایه های لرزان زندگیشان مصمم به مرکز مشاوره رجوع کرده بودند.وقتی آن چنان زنان را با این زن مقایسه میکنم خواه ناخواه به قضاوت می نشینم.
رفتار های ضد اجتماعی زنانی خود شیفته و نمایشگر باعث می شود ..........................
همان بهتر که .......................
در هر حال چه خوب و عالی خواهد بود که..........................
کسی که پرستاری روان میخواند باید بتواند در اجتماع از کنار انواع علائم و نشانه بگذرد بدون آنکه در گیری عاطفی با قضایا پیدا کند.
فقط لزوم واکسینه کردن فرزندان مان (جوانان اعم از دختر و پسر) کاملا حس می شود.
خواستم از زنان انتقاد کنم احتمال دادم بشنوم که ..................
خواستم از این گونه رفتار ها انتقاد کنم دیدم...............................
خواستم ابراز تنفر و انزجار کنم دیدم...........................
خواستم ابراز شرمندگی و خجلت کنم دیدم..................................
پس شتر دیدید ندیدید

عاطفه مزاحم

از خیابان عبور می کنم تا به دانشگاه برسم.کودکان و نوجوانان همه مصمم که در مدرسه با بهترین لباس خود حاضر شوند.جوانی و سر زندگی دانشجویان ،فواره های باز محوطه دانشگاه،دانش آموزان سر آمد مدرسه تیز هوشان که از محل دانشگاه عبور میکنند تا به مدرسه شان برسند جلوه زیبایی از انگیزه های ساکنان این مرز و بوم.مرا با خود به دوران کودکی و تا دانشجویی می برند.مدتها می شد نمی توانستم از ماه مهر فقط و فقط لذت ببرم و بس(همیشه اضطراب و تشویش هم با شروع مهر مرا همراهی می کرد).پسرم گله داشت چرا مرا از جمع همکلاسان پارسالم جدا انداخته اند؟من تحمل ندارم ماه مهر را آغاز کنم مادر.هر آنچه نصیحت در چنته داشتم بیان کردم ولی هیچکدام موثر واقع نشد.فرمود همینقدر بگویم اگر مرا با همکلاسانم در یک کلاس نگذارند به مدرسه نخواهم رفت.میگم خب میخوای مدرسه ات را عوض کنم میگه نه بیایید به آنها بگویید چرا از خود من هم نظر نخواستند.چند بار با کسانی صمیمی بشم و اونا را از من بگیرند.میگم پسرم این رسم روزگاره.تو باید خودت را آماده کنی برای آینده هایی که هیچکدام دوستانت را دیگه نخواهی دید.میگه نه مامان من الان چندین سال هست دارم تحمل می کنم .دیگه بسه.دیگه توان تحمل ندارم.میگم بگو بی حوصله شده ام.

مهر و تداعی خاطرات

صبح اولین روز مهر عازم محل کارم شدم.پسرکان از آب و گل در آمده خودشان مستقل بودند و کاری به من نداشتند.هر دو رفتند.خوشحال و شاد.من هم رفتم دانشگاه.تو خیابان ها ترافیک.وقتی رسیدم دم در دانشگاه از تاکسی پیاده شدم.همکارم مرا تا محل دانشکده رساند.در راه یه دانش آموز سر آمد را سوار کردیم که مادرش نمی توانست وارد دانشگاه شود.همکاران همه آماده شروع ترم بودند .ولی دانشکده ما در تاریخ چهارم بخش را شروع میکند.تدریس من هم در تاریخ ششم آغاز میشه. به مدت یک ماه بخش نخواهم رفت.و تنها در مرکز مشاوره انجام وظیفه میکنم.و تدریس هر دوشنبه. از اواخر مهر ماه من هم با دانشجویان به بخش روان خواهم رفت.طرح مسافرت به مشهد مقدس را برای بعد عید فطر ریخته ام.اگر بتوانم ماه رمضان را به خوبی بگذرانم و سفر مشهد را هم بروم دوباره بخش بیماران روانی دانشجو خواهم داشت. یادم آمد دو سال پیش که در بخش یه بیمار را با مامور دیدم تعجب کردم.دانشجویان به اطلاعم رسانیدند که زنی همسرش را به قتل رسانده.خودش به تنهایی.گفتند میشه شما باهاش مصاحبه کنید ما یاد بگیریم؟برق منو گرفت.گفتم باور نمی کردم کسی بتواند همسرش را به قتل برساند.و یا من چشمم بتواند به او بیفتد.پس به من فرصت دهید.دانشجویان را در جمع بیماران دیدم که گرد یکی از بیماران حلقه زده اند.زنی زیبا و بلند بالا بود.رفتم جلو.نشستم و گوش دادم.ای دل غافل!همان بود که .........فکر میکردم کسی که همسرش را به قتل می رساند رویش از دنیا برگشته.و چهره زشت و قبیحی دارد.ولی نه.هیچ آثاری....... نشستم.گوش دادم.میگفت عاشق همسرش بوده.علیرغم میل مادر شوهرش به عقد ازدواج کیومرث در آمده.زن و شوهری متناسب با هم از حیث ظاهر و شیفته یکدیگر.ای بابا! پس چرا کار به اینجا کشیده؟دو تا فرزند دختر و پسرشان مدت یک سال نه پدر داشته اند(قبرستان)نه مادر(زندان). روان شناسان سعی داشتند اثبات کنند در لحظه ای آنی این اتفاق افتاده.خودش برای زنده ماندن چندان تلاشی نمی کند.پدر شوهرش به مرگ پسر بزهکارش راضی و مادر شوهرش مصمم که عروسش اعدام شود. دانشجویان با چشمانی متعجب به قصه عشق او گوش می دادند.از قرار و مدار هایش با همسرش می گفت.چگونه همسرش کم کم با کشیدن چک بی محل و معاملات منجر به ورشکستگی معتاد شده و ......