نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

خویشتن داری

دیشب تو یه وبلاگ آشنا مطلبی خوندم که تصمیم گرفتم واسه اش کامنت بذارم ولی بعد منصرف شدم. چون او به من اثبات کرد که فقط میخواد حرفای خوب و قشنگ بزنه و در مرحله عمل او هم همانند آن دیگران است که دوصد گفته دارند ولی نیم کردار خیر.جالبه که مدت یک سال با فرد مذکور ارتباط کلامی داشتم ولیکن او را جسور و گستاخ و بی ادب تر از روز اول آشنایی یافتم.جالبه واسم دخترانی که با پسری مدتها صحبت می کنند تا بعد باهاش ازدواج کنند چگونه زندگی ایی دارند .چون تناقض هایی در بین گفتار و رفتار طرف می بینند که دیگه باید مغز خر خورده باشند که باهاش ازدواج  کنند.یه جوری از قوانین مملکتی صحبت میکرد و از مجازات و عرف و نظم.که انگاری خودش قادر است دقیقا رو مرز ها و حدود تعیین شده حرکت کنه.تصور اینکه مثلا خودش یکی از اون آدما باشه که قراره مجازات بشه......بگذریم.آسه برم آسه بیام که گربه شاخم نزنه.حوصله بعضی آدما را ندارم.و یکی از خوش شانسی های خودم را این میدونم که چشمم به جمال این چنین آدما روشن نمیشه. چه خوبه آدما کسانی را نبینه که جلوه بر محراب و منبر میکنند و چون به خلوت می روند خود کار دیگر می کنند.چه خوبه آدم چشمش به کسانی نیفته که پوستین وارونه می پوشند و جا نماز آب می کشند.اصولا همه ما ها تو عمل می لنگیم.خوش بود گر محک تجربه آید به میان تا سیه روی شود هر که در او غش باشد.دیروز تو کوچه ما یه زنی فریاد میزد نمی خوام شما داربست فلزی تون را تو حیاط خونم بزنید تا پشت دیوار ساختمان تون را سیمان بزنید.خانوم دیگر بهش میگفت ستاره خانوم آروم باشین ببینین مشکلی پیش نمیاد واسه شما .جبران محبتت را می کنم .میگفت به من بگو سگ خانوم.ولی من نمیذارم.
یادم اومد به همین دوست بی منطق خودم که چقدر در طول یک سال به نوشته هاش عادت کرده بودم.و چقدر تندی هاش را به فال نیک می گرفتم و چه خوب نجات یافتم از زهر سخن هاش.
راستی یادم آمد از شما خواسته بودم که به خاطرم آورید در روز بیست و ششم شهریورسالگرد آشنایی ام را با وبلاگ مجید (پنجره ای رو به جامعه) به خودم تبریک بگم.
مجید که برایم گفته رتبه چهارم ورودی دانشگاه شهید بهشتی در مقطع دکترا بوده و.........از دوستانیست که وبلاگش هر هفته به روز میشه و از نظریات روانشناسانی همچون مازلو اریک فرام استفاده میکند و معمولا به دلیل رشته تحصیلی اش که جامعه شناسی است موضوعات اجتماعی را طرح کرده مورد بحث قرار می ده.احتمالا یکی از خوانندگان دائمی وبلاگ من هم هست.در طول یک سال گذشته خیلی راحت هر چیز به ذهنم رسید با مجید مورد بحث قرار دادم و او خیلی مودب و با حوصله با بحث پرداخت و هرگز از یکدیگر نومید نشدیم.انشا الله قرار است ایشان به اتفاق خانواده محترم(همسر ،مادر و دو فرزندشان)مهمان نورزوی سال هشتاد و چهار ما باشند.اگر عید فطر بیایند که بهتر

عرف یا شرع؟

جشن تولدشه.ولی رفته تو تختش و داره گریه میکنه.هیچکس را که به اتاقش راه نداده.خیلی خاطرم را خواسته که راهم داده.بهش میگم عزیزم نازنینم چته؟همه مخارج امشب واسه اینه که تو خوشحال باشی و بخندی.اینهمه اشک ریختی چشمات از ریخت افتاده که.حالا تو عکسات زشت می افتی.میگه نمیخوام دیگه عکس بگیرم.دارم از خجالت آب میشم.بابام نذاشت ببوسمش واسه چی؟حالا چی فکر میکنه؟نگرانم که فکر کنه من بی چشم و رو و بی ادبم.بابام گفته همه نامه هاش رو هم پاره میکنم.دیگه بابام دوستم نداره.مگه من چیکار کردم؟خب دوستش دارم مگه کار بدیه؟بهش میخندم.میگم آره عزیزم.زشته.کار بدیه تو اونو ببوسی.آخه اون پسره.تو دختری.دیگه نه سالت تموم شده.دخترا از پنج سالگی دیگه نباید نامحرم را ببوسند.اینو باید قبول کنی.تو دختر مسلمانی هستی.دلت میخواد که از همین الان که تازه به تکلیف رسیدی مرتکب گناه بشی؟میگه پس نمی خوام مسلمون باشم.چون که زشته بهش نگم دوستش دارم.اونکه اینهمه واسم کادو خریده.اینهمه واسم نامه فرستاده.اینهمه دلم برای دیدنش لک زده بوده.حالا نبوسمش؟بهش نگم ازش ممنونم.بازم بهش میخندم.میگم عزیزم اینجا ایرانه.بابات مسلمونه.تو دختری مسلمان هستی.اینا قانونه؟میتونی اینا را بفهمی؟ممکنه خیلی سخت باشه.ولی همه مردم دیگه هم مث بابات فکر میکنن.تو باید از همین الان یاد بگیری آقایون را دوست نداشته باشی.یا اگه دوست شون داشتی بهشون نگی.یا کسی دیگه هم ازین قضیه مطلع نشه.باید کتمان کردن را یاد بگیری.حق با باباته.میگه منو بگو که فکر می کردم شما مهربونید.شما مث بابام فکر نمی کنید.لطفا شما هم از اتاقم برین بیرون.میخوام تنها باشم.مث اینکه فایده نداره با کسی حرف بزنم.همتون عین هم هستید .هیچکدام تان منو درک نمی کنید.(با خودم میگم اوهو.نیم وجبی!چه سر و زبونی داره.وقتی به دختر بچه اینهمه رو بدی تا به این سن باید هم اینهمه بلبل زبونی کنه.حالا چه اصراری که یهویی جلوش دربیایی و خودت را با شاخ گاو در بندازی؟)چون دیگه اجازه موندن ندارم محترمانه از اتاقش خارج میشم تا بار دیگه در را به روی خودش قفل کنه.ولی گویا واسه اش واقعا سخته.که اینجوری گریه میکنه.به احتمال قوی حق با اونه و ما در درک او عاجزیم.ولی چرا ما وقتی بچه بودیم همه چیز را خیلی راحت می پذیرفتیم و هیچ حرفی رو حرف پدر و مادر نمی زدیم؟شاید چون ما مث این خانوم طلا یکی یه دونه و عزیز دردونه نبودیم.شاید چون ما امکاناتی را که او الان در اختیار داره در اختیار نداشتیم.شاید چون گذشته آن زمانی که آن سان میگذشته.به هر حال با پدرش صحبت کردم.میگم تندی نکن باهاش.عادت نداره.براش سخته.فرصتش بده.نرم تا کن.دختره.حساسه.رنجیده خاطر میشه.تو که واسه اش سنگ تموم گذاشتی حالا این چه بحثیه ؟پسر عمه اش هم که دوازده سال بیشتر نداره.هنوزم که به سن بلوغ نرسیده.میگه ببینید خانوم جان.جونم به لب رسیده.بذار هر طور میخواد بشه بشه.این دختره با اون دل نازک و حساسش آخر کار دستم میده.مرگ یه بار شیون یه بار.تا زوده باید جلوش دربیام.میگم اونوقت همین امشب که همه مهمونا دمق بشن؟میگه آره همین امشب.اتفاقا فرصت مناسبیه.چون همه حالا بهش حالی میکنند اگه دوستش نداشتم اینقدر مخارج را متحمل نمی شدم.ولی صلاح و مصلحتش در اینه.حالا خاله ها و مادر بزرگاش توجیهش میکنند.بذار یکی شاهد باشه این چه آتش پاره ایی داره میشه .و نصیحتش کنن.بیشتر از این صبر کنم ممکنه دیر بشه.
با خودم می اندیشم نکند تربیت دختر تو جامعه ما سخت باشه.نکنه چون پسر داشتم مشکل دختر دار ها را درک نمی کنم؟

پرخاشگری

شده به کسی پرخاش کنی؟میدونی بهت میگن فرد پرخاشگر؟میدونی رفتار جسورانه انجام داده ایی میدونی میشه به خودت هم پرخاش کنی؟حتما کلماتی مث خود زنی ،خودکشی را شنیدی؟خب آدما گاهی هم دیوار کوتاه تر از خودشان پیدا نمی کنند تا همه دق و دلی هاشون را.....خب چرا خود؟نکنه ترس از انتقام باعث میشه؟هان.نکند می خوای بگی دیگی که واسه من نجوشه می خوام توش سر سگ بجوشه؟ای بابا.
خب میدونی اگر پرخاشگر نمی شدی حتما بی تفاوت می شدی یا افسرده؟میدونی موتور حرکتی این سه تا همون هیجان خشم است؟میدونی انسان با سه تا هیجان اصلی ترس و عشق و خشم پا به دنیا میذاره؟
میدونی پرخاشگری وحشیانه تلقی میشه؟میدونی فقط حیوانات میتونند وحشی باشند؟میدونی از آدما بعید هست رفتار نسنجیده و غیر قابل کنترل داشته باشند؟
میدونی همه جنگها نشانه خوی حیوانی بشر است؟میدونی حیوانات فقط دفاع می کنند و جنگهای تدافعی طبیعی تلقی میشند؟میدونی حق هر بشر هست همانند حیوانات از قلمرو خودش محافظت کند و قلم کسی را که وارد قلمروش میشه بشکنه؟میدونی انسانهایی که جهانگشایی می کنند قلمرو شخصی شان را وسعت می دهند؟میدونی فقط انسانها زیادتر از حق شون می خوان؟میدونی اگر آدم طلب کار نشه بدهکار میشه؟پس فهمیدی چرا یه عده هی میرن تو دل دیگران هان؟احساس عدم امنیت.میدونی اگر احساس امنیت داشته باشیم به حق خودمان راضی هستیم ؟میدونی گاهی اوقات احساس عدم امنیت فقط یه احساس کاذبه که در اثر کودکی های سخت مون به وجود اومده؟میدونی اگر کودکی هایمان را با احساس امنیت پشت سر گذاشته باشیم هسته اولیه شخصیت مون درست بنیان گذاشته شده؟میدونی آغوش مادر امن ترین جای دنیا برای دوران کودکیست؟میدونی ۵ ساله اول شخصیت مون در دامان پر مهر مادر شصت در صد شخصیت مان را رقم زده؟خب من دیگه جواب سوالات را نمیدم خودت فکر کنی نتیجه و جواب را خواهی یافت.
چرا اینا را نوشتم؟
آخه از من خواسته اند راجع به پرخاشگری برای یه کلاس آموزش حین خدمت تدریس کنم.
میدونم کارکنان خسته در ساعت یک بعد از ظهر حوصله گوش دادن به درسای یه معلم را ندارند.اما فکر نمی کنم از فکر کردن بدشون بیاد.
فقط ممکنه چند تا مطلب کوتاه را درس بدم و السلام.
اونم از تو کتابایی که راجع به پرخاشگری نوشتند.
کدام کتابا؟
کتابهای روانشناسی عمومی.
همونجایی که از نقش انگیزه در رفتار صحبت میشه و همونجایی که نظریات فروید را هم درباره انگیزه نوشته.فروید معتقد است انسان دو غریزه اصلی مرگ(پرخاشگری)و زندگی(عشق)داره.
پرخاشگری چیست؟
در لغت به معنای ستیزه جویی جنگجویی.
در روان شناسی عمل خصومت آمیز مستقیم را پرخاشگری گویند
آدلر روان پزشک اتریشی(سویئسی)پرخاشگری را بروز انگیزه قدرت طلبی بر دیگران و پاسخ به نیاز ناکام شده می داند.
پرخاشگری عملی است که به مقابله رفتن را تصویر میکند.
فرد پرخاشگر بر خلاف آنکس که کنج عزلت را برگزیده و به گوشه ای دنج پناه برده حمله میکند.(رفتار فعالانه و نه منفعلانه)
شاید او الگویی داشته که آموخته شاید به تقلید از....
شاید غریزی است شاید آموخته شده(یادگیری شده)
به هر حال واکنشی است برای از بین بردن تهدید
یا دور ساختن تهدید
نوع تهاجمی آن ویران گر و خاص انسان و از نوع بدخیم است.
ورزشهایی مثل شمشیر بازی و تکوانده و جودو و کاراته و هدف گیری با اسلحه را پرخاشگری سرخوش می گویند چرا که فقط تمرین مهارت هاست بدون قصد آسیب رسانی و یا داشتن نفرت
هر نوع جسارت پا پیش گذاشتن و غلبه بر موانع که در افراد مطرح جامعه(کوهنوردان ،جراحان ،شکارچی ها ) دیده می شود پرخاشگری از نوع اطمینان به خود است.
-----------------------------------------------------------------------------------
روانشناسان علت بروز پرخاشگری را عدم ارضا نیاز می داند.این نیاز ها شامل نیاز های جسمانی و نیاز های روانی است.
وقتی دونه به دونه نیاز های جسمی را بر شمریم میتونیم راجع به هر کدام کلی با هم بحث کنیم.نیاز به غذا(تنگیزه گرسنگی)مهمترین نیاز بشر است
عمر گران مایه درین صرف شد تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا
ای شکم خیره به نانی بساز تا نکنی پشت به خدمت دو تا
نیاز به خواب
فردوسی هم نهیب می زند بخواب ولی......
خور و خواب تنها طریق دد است برین بودن آیین نابخرد است.
نیاز سکسوآل
نیاز های روانی/نیاز به پیشرفت(چه حالی پیدا می کنی ببینی از سال گذشته تا امروز هیچ تغییری تو زندگیت رو به بهبودی رخ نداده؟/حالا یک سال را بکن دو سال/۵ سال/ده سال/از اول زندگیت تا امروزت؟چه حالی پیدا می کنی؟
نیاز به مقبول بودن/چه حالی پیدا می کنی؟که به تو بفرمایند تنها زمانی قبولت داریم که اینجوری که ما میگیم باشی؟یه قالب بزنند و به شما بگن بفرمایید این تو ببینم اندازه این قالب که من ساختمش هستی یا نه؟تنها زمانی مقبول من هستی که اندازه هات با این قالب من جور در بیاد مث لنگه کفش سیندرلا که.......
ای بابا هر کس به ما می رسه یه قالب میده گویا ما باید بار بابا باشیم که هی شکل عوض کنیم و هر کسی قالب ارایه داد همرنگ او.ن بشیم.انگاری ما خودمان به حساب نمی آییم که چه جوری می خواهیم باشیم.
انگاری ما خودمان نمی تونیم نظر داشته باشیم آرزو داشته باشیم هدف داشته باشیم.عجبا!اینکه نیاز های من منو وادار کنه هر لحظه به رنگی و شکلی در بیام که دیگران انتظار دارند منو از خودم سیر میکنه.مگه من آفتاب پرستم؟
پس نیاز دارم همه آدمای دور و برم منو قبول داشته باشند همونجوری که هستم.در واقع اونا به راحتی من فکر کنند نه راحتی خودشان.این نوعی احترام به من و شخصیت شکل گرفته منه.و این یکی از نیاز های روانی هر انسان هست
نیاز به موفقیت/بله باید بتونم موفق بشم تا عزت نفس پیدا کنم.من که هی شکست های مکرر را تجربه می کنم اعتماد به نفسم را از دست میدم.خب باید یه اهدافی برای خودم تعیین کنم که دسترسی با آن امکان پذیر باشه.نشنیدی عده ای میگن ما سر نهر آب هم که بریم خشک میشه.یا من به هر دری میزنه وا نمیشه؟نشنیدین میگه خر ما از کرهگی دم نداشت؟
اینا همه شکایت از عدم موفقیت است که منجر به افسردگی و نومیدی شده.یعنی یکی دیگر از نیاز ها بر آورده نشده.
نیاز به محبت.کدامیک از شما یادش میاد که بعد از پنج سالگی بازم رو زانوی مان باباش نشسته باشه؟خانواده ها خیلی زود از نثار محبت به فرزندان خویشتن داری(خود داری)می کنند.چرا؟چون اونا معتقدند دارند ما ها را تربیت می کنند و طبیعت تربیت هم خشن هست و اگه دیگه بخوان محبت مان کنند لوس میشیم و آدم لوس هم ضد اجتماع هست و خود پسند.پس ما محبتی را که مث نون شب واجبه(مث اکسیژن واسه تنفس)خیلی زود برای تربیت شدن از دست میدیم.البته افراط و تفریط هایی هم صورت میگیرد. آنچه هست همه ما به محبت نیاز مندیم ممکنه صور گوناگونی از محبت ولی......
در هر مقطع از زندگی به شکلی محبت را لازم داریم.خب کسی که محبت لازمی را که نیاز داشت در زمان خودش دریافت نکرد پرخاشگر میشه
نیاز به احترام.کدامیک از ما هست که از بی حرمت شدن خوشش بیاد؟ما به دیگران احترام میذاریم تا احتراممان بگذارند وگرنه مگر احساس حقارت کرده ایم که......؟کاسه را میفرستیم تا قدح دریافت کنیم.گربه هم در راه خدا موش نمیگیره.واسه شیر کردن شکم خودشه.

نیاز به همدلی چقدر خوشحال میشیم وقتی غمگین هستیم کسی ما همراهی کند.نمک رو زخم مون نپاشه و با سکوت مون سکوت کنه .و وقت گرانبهاش را در کنار ما بگذرونه چون نگران مونه.؟
خب بابا بگذریم
از اینکه انسان موجود ضعیفی است و سخت محتاج و نیازمند بگذریم.ما یه پارچه نیاز ایم.نیاز های ریز و درشت.باید قناعت پیشه باشیم.وگرنه محرومیت ها را بیشتر احساس می کنیم و بیشتر طعم تلخ رنج ناشی از محرومیت را مزه می کنیم.
خب
آیا همه ما آدمایی که نیاز هامون بر آورده نمیشه.به عبارت دیگه بر آورده شدن نیاز ها با مانع بر خورد می کنه پرخاشگر میشیم؟گفتم که نه.پرخاشگری اجتماع پسند نیست و ما هم اجتماعی هستیم و پسند اجتماع واسه مون مهمه ما آموخته ایم مطابق با عرف و پسند جامعه بر خورد کنیم پس خشم ناشی از ناکامی را به نا خود آگاه خود تبعید می کنیم و حتی اگر موقت هم باشه خودمون را از عواقب اون رهایی میدیمولی ممکنه یک عکس العمل تاخیری رخ دهد و یه جایی تلافی کوره را تو دل کره در بیاریم.یه جابه جایی خشم .دنبال یه قربانی بی گناه می گردیم که تقریبا بی دفاع هم باشه و نتونه تلافی هم بکنه.اونوقت همه کاسه کوزه ها را تو سرش می شکنیم.خلاف اون آهنگر بلخ و زدن سر مسگری در مرو
زیر دستان/اقلیت ها جنس دوم(زن) معلولان کودکان معیوب ها متخلف ها هر کس که دیوارش از همه کوتاه تر بود میشه همون قربانی بی گناه

تفاوت های فردی
چرا همه آدما یه جور عکس العمل نشان نمیدن؟خب بابا انسان ها از هم متفاوتند.یکی شون بلند هست یکی شون کوتاه یکی شون چاقه یکی شون لاغر یکی شون زشت هست یکی شون زیبا.یکی شون عادت داره به رنج و درد کشیدن و محرومیت یکی شون ازین بد عادتی ها نداره.یکی شون گرگ بارون دیده است یکی شون آفتاب و مهتاب ندیده است.

به علاوه نیاز های انسان از لحاظ قدرتمندی هم متفاوتند.تشنگی گرسنگی نیاز سکسوآل به ترتیب قدرت مند ترین نیاز های انسان از لحاظ جسمانی هستند.یعنی اگر شما روزه باشید درد ناشی از گرسنگی و تشنگی نیاز سکسوآل را در شما تحت الشعاع قرار میده و توصیه قرآن است که اگر برای شما امکان ازدواج وجود ندارد با روزه گرفتن عفاف بورزید.غم نان عشق و عاشقی را از کله آدم می پرانه.گرچه آدم عاشق هم دیگه غم نان ندارد.

به علاوه میزان ارزشمندی نیاز برای افراد مختلف هم متفاوته.یکی اگه سرش بره این آرزو از دلش نمی ره.
از اونجا که افراد محروم سریعا و ماهرانه خود را با شرایط و محیط وفق میدهند.نمی توان متوجه شد کدامیک از محرومیت ها باعث و بانی این فقره پرخاشگری است که در حال وقوع است. گرچه پرخاشگری رفتاری فعالانه است ولی فقط ده در صد افراد آن را تحت تاثیر خشم انجام می دهند.
و نود در صد آموخته اند که اینگونه رفتار کنند.
افراد خجالتی و افراد مبتلا به وسواس فاقد اینگونه پرخاشگری هستند.
شاید خوب بدانید افراد وسواس تصمیم گیری خود را به تعویق می اندازند تا کاملا جوانب امر را بسنجد و خیلی دیر به یقین می رسند و از خصایص آنان اینست که بر اوضاع کنترل داشته باشند. و بیگدار به آب نزنند.
هر نوع تهاجم کلامی  همانند جنگها برای نشان دادن شجاعت و جسارت است هر نوع نزاع قانون شکنی و رفتار های ضد اجتماعی پرخاشگری تلقی می شود.
تربیت و آموزش افراد در نوجوانی و قبل از آن عامل موثری در بروز یا عدم بروز این واکنش هاست.چنانچه فرد از شرایط تربیتی و آموزش سالمی در محیط خانه مدرسه و اجتماع بر خوردار باشد چنین رفتار های ناهنجار از خود بروز نخواهد داد.
بعضی  نیز  با عدم کار آیی عمدی در حیطه شغلی اجتماعی تحصیلی پرخاشگری خود را نشان می دهند.
گاهی سکوت پرخاشگری را نشان میدهد.و اینست دلیل آنکه دوست داریم سکوت کسی را بشکنیم.فردی که می خواهد پرخاشگر شود ابتدا غر و لند میکند(با کلماتی که روشن و واضح نیستند خصومت کلامی بروز میکند).
سپس از خراش دادن(اشیاءبیجان/خود و یا دیگران) شروع می کند تا......
برای مثال می بینید مددجو سیگار خود را می شکند صندلی را به طرفی پرتاب میکند با پا به هر چه سر راهش است لگد می زند تو دماغ دیگران مشت میزند
شیوه برخورد با فرد پرخاشگر نه فرار از سر راه او(خالی کردن میدان و نه رفتار تلافی جویانه)شیوه های آرام سازی مهار فیزیکی با در اختیار داشتن نیروهای کافی(نفرات) و سپس صحبت با مدد جو با تون ملایم صدا
باید به او نشان دهید علیرغم رفتار پرخاشگرانه اش همچنان به عنوان یک انسان محترم است.گرچه رفتارش مقبول نیست ولی خودش مقبول است.
بهترین شیوه مقابله با فرد پرخاشگر آنست که زود مداخله شود.چنانچه فردی مکرر پرخاشگر میشود به محض آنکه مشت ها را گره کرد با نگاه خصومت آمیز نگاه کرد دندان ها را بر هم فشرد وشروع کرد به قدم زدن(رفتار های غیر کلامی دال بر بروز خشم از خودنشان داد).مداخله را آغاز کنید.بسیج نیروهای در دسترس، دور کردن وسایل برنده /آتش زا و اانفجاری و شیمیایی
کمک کنید مدجوی شما متوجه شود چه زمانی خشمگین میشود و شدت و حدت آن چرا تا به این حد اوج گرفته.

سه چهارم پرستاران درباره اداره و جلوگیری  پرخاشگری آموزش ندیده اند.

 سه چهارم همه پرستاران با اهانت و آزار های کلامی مدد جویان مواجه می شوند.
ثلث پرستاران گزارش کرده اند که شاهد بد زبانی افراد پرخاشگر با دیگران بوده اند.
خمس پرستاران با مددجویانی که استاف ها را آزار بدنی داده اند مواجه شده اند..
ثلث پرستاران خودشان با فردی مواجه شده اند که آزار بدنی شان داده.
باید یک پرستار محرومیتی را که بیمار احساس می کند درک کند و استراتژی های مقابله را فراگیرد.برای کار با افراد روانی باید آنان را دوست داشت.علیرغم نوع ناپسند رفتار های شان.

با سلام
نوشتن تو وبلاگ باعث شده مث یه خبر نگار همیشه منتظر شکار موضوع نوشتن باشم.حالا دیگه تو مهمونی و تو سفر و حین انجام کار های منزل ،به هنگام درک هر احساس و به هنگام انجام هر رفتار در صدد هستم اونو بنویسم و همش تو ذهنم کلمات را جا به جا میکنم تا ببینم چطوری بنویسمش قشنگ تر میشه.(عینهو یه دکوراتور).به نظر من می رسه این وبلاگ نویسی واسه افرادی مثل من مفید باشه.

قصه دانشجوی فارغ التحصیل من

آمده پیش من و از همسرش گله میکند.اظهار می دارد بسیار بلند پرواز است و تو سرش اهداف غیر قابل دسترس دارد .یه جوری حرف میزنه گویی سالهای بی پایان فرصت دارد که به اهداف خویش برسد.نشسته تا پدرش واسه اش پول جور کند.(حتی پدر و مادرش بارها از اینهمه سریش بودنش ابراز انزجار کرده اند).به من میگه برای ازدواج مون چه عجله ایی؟از پدر و مادر من بدش میاد و فقط با دو تا برادرم که کم سن و سال ترند خوبه.(حتی برادر بیست و یک ساله ام میگه چرا این همسرت نمیاد ازدواجش را بکنه تو را با خودش ببره)میگه خانوم صدای همه تو فامیل در آمده شما به من بگین چکار کنم؟. ازش می پرسم: خوش بین است یا بدبین؟ سنش چند ساله؟تو دانشگاه که درس میخونده درسش خوب بوده یا بد؟ بچه چندم هست؟ پسر چندم هست؟ وضعیت مالی خانواده اش چگونه است.؟ استقلال مالیش چگونه است؟ تو را دوست داره یا نه؟ نظرش راجع به مراجع قدرت چیه؟ میگه خانوم پاسخ دادن به این سوآلاتون الزامیست؟ میگم: خودت چقدر مستقل از اویی؟ نظرش راجع به تفریحات شخصی و مستقل تو چیه؟ نظرش راجع به نشست و برخاستت با دوستانت چیه؟ چه احساسی داری که باهاش ازدواج کردی؟ خودت چگونه ارزیابی اش میکنی؟ دوستش داری یا نه؟ راجع به خانواده اش نظرت چیه؟ نظر خواهر برادراش نسبت به تو چیه؟ هیچوقت شده تو را با دختران دیگر و یا همسر دیگری مقایسه کند؟ جهیزیه ات جوره؟ مشغول به تهیه کم و کسری های جهیزیه ات در فرصت به دست آمده هستی؟ دنبال کار گشته ای؟ بازم میگه :خانوم، چقدر آدمو بمباران سوآل می کنی؟ ازش می پرسم: او را دوستش داری؟قبولش داری؟میتونی بهش اعتماد کنی؟فکر می کنی بتونه در آینده زندگیت خوشبختت کند؟ .............عجب دخترایی پیدا میشن! به هیچ وجه حاضر نیست همسرش را از دست بدهد.میگه: تو ذهنم می گذره ؛بگرد تا بگردیم.زندگی را مبارزه ای فرض می کنم که هر کس خونسرد تر موفق تر.بهش گفته ام: لازم نیست بیایی خونه مون.چون من لزومی نمی بینم.از اینکه منو با همسر برادرش که دانشجوی سال آخر رشته حقوق دانشگاه آزاد هست مقایسه می کنه عصبانیم.هرگز آنگونه که او می خواهد تغییر نکرده و نخواهم کرد.از اینکه پدر و مادرم را که دلسوز منند آزار می دهد عصبانیم.از اینکه باعث شده مضحکه همه بشوم ازش عصبانیم.از اینکه مکرر مشروط شده دلم چرکین است .از اینکه فکر میکنه مدیون باباشه ناراحتم.گرچه وقتی باهام حرف میزنه میتونه مجابم کنه و من حرفاشو در بست قبول میکنم ولی دیگه ازین وضع خسته شده ام.دو و نیم سال پیش که می خواستیم عقد کنیم نگران بودم درسم نیمه کاره بمونه ولی حالا شش ماهه که دیگه درسم تموم شده نمیخوام تو خونه پدر و مادرم باشم.دیگه میخوام برم سر زندگی مستقل خودم.بهش میگم :دختر خیلی جالبی هستی.فکر میکنی دور گردون همواره بر مراد ماست.اون روزی که خیالت را راحت کرد و از سر در گمی و بلا تکلیفی درت آورد و تو را به همسری برگزید با دمت گردو می شکستی ولی حالا که او اطمینان یافته تو مال خودش هستی و سر صبر داره برنامه ریزی دراز مدت میکنه برای آینده هایی که همه چیزش را محاسبه کرده داری بهش نق می زنی.بهش میگم خب چرا تغییراتی که اون دوست داره نمی کنی؟مگه نمیدونی انعطاف به خرج دادن در زندگی نشانه حسن نیت و گذشت و بزرگواری است؟دلت نمیخواد یه آدم با گذشت باشی؟میگه خانوم من از خودم خوشم میاد که تو زندگی آدم قانعی بوده ام که در محدوده توانایی های مالی خانواده مان مانور داشته ام.من از اون دخترا نبودم که بگم رشته را دوست دارم چون دانشگاه دولتی همین رشته قبول شدم علیرغم آنکه نسبت بهش چندان علاقه نداشتم خوندم و خوب هم خوندم به طوریکه ممتاز شدم.اونوقت او همسر عقد شده برادرش را تو سر من می زنه که دانشگاه آزاد میره و رفتاراش از نظر من چندان هم موقرانه نیست.میگم عجب اشتباهی میکنن آقایون جوان که حدس می زنند با به رخ کشیدن دختران دیگر ما را به تک و تقلا خواهند انداخت و به رقابت خواهند کشید