نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

آزادگان

برای بزرگداشت مقام آزادگان امروز مجلس جشنی در محل کار ما بر گذار شد.
وقتی آن آزاده همکار ما که قرار بود  به نیابت از  جامعه آزادگان تکریم شود از شکنجه هایی که متحمل شده اند میگفت با خود اندیشیدم اگر مردی بودم و در جنگ این چنین شرکتی داشتم و امروز آزاده بودم چه احساسی داشتم.طاقت شنیدن آزار دیدن هایشان را نداشتم.طفلک طفره می رفت که بگوید چه بر سرشان آورده اند.الهه همکار دیگرم وقتی کارشناسی ارشد قبول شد به عقد ازدواج یکی از این آزادگان در آمد.برایم می گوید که : همسرش  اظهار داشته : هرگز از من درباره آن روز ها نپرس تا  تعریف کنم. و گفته بگذار در گذشته ها زندانی بماند .از امروز بگو و از دخترمان رویا که چون در خواب هم نمی دیدم روزی او را داشته باشم اسمش را رویا گذاشتم.الهه که به واقع فرشته ای است بر روی زمین ، نه تنها که همسر یک آزاده است بلکه باز هم باید اندوه و درد را تحمل کند.چرا که دو سال است از پزشکان معالج فرزندش شنیده رویا  دخترشان دچار غده ای سرطانی در بصل النخاع است.و همسر آزاده اش باید پس از آنهمه شکنجه شدن در طول ده سال اسارت ، امروز شاهد پر پر شدن فرزندش باشد.
اگر دستم رسد بر چرخ گردون ازو پرسم که آن چون است و این چون
یکی را داده ایی صد گونه نعمت یکی را نان جو آغشته در خون