نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

آزادی

شما چقدر آزادی دارید؟به نظرتان تا چه حد از آزادی لازمه؟چرا عده ایی با داشتن آزادی فرزندشان همسرشان همشهری شان مرئوس شان مخالفند؟مگه داشتن آزادی سیلابه که می ترسند با خودش ببردشون؟اگر خودشون قنداق شدن را دوست دارند پس چرا دوست داشتن آزاد بودن دیگران براشون عجیبه؟آیا فکر نمی کنین آزاد بودن دیگران دلشونو می سوزونه که چرا ازشون دریغ شده؟چرا بعضی آدمای آزاد از هر قید و بند رو دیوونه و یا بی تربیت میدونند؟چرا فکر میکنند مبادی آداب بودن از خلاق بودن بهتره؟اینا آب را به آسیاب کی می ریزن؟چرا تو را تو نقش هات گیر میندازن؟و معتقدند باید در قالب نقشی که واسه ات تعیین شده باید رفتار کنی؟مثلا به اونا چه ربطی داره که یکی میخواد هر چند وقت یک بار واسه تفریحم شده قالب خودشو از تن خارج کنه؟چرا زن بودن.مسن بودن مهم بودن معلم بودن باید از تو یه اسیر بسازه؟چرا ما ها وقتی آزادیم با پای خودمان میریم تو قفسی که درش بازه و اونقدر غافل میشیم تا یه وقت به خود می آییم می بینیم چند قفل بهش زده شده؟راستی چرا مردمان تنها با کسی راحتند که بدونند مرز های تعریف شده داره؟مگه آزادی بمب اتمه که ازش اینهمه هراس دارند؟چرا اگه تو به یه ارزش هایی به یه قیودی به یه تعهداتی پابند نباشی ازت می ترسند؟
چرا آدما وقتی می بینن یکی راحت هر چی بر زبونش میاد میگه خودشون را از دم پرش دور میکنن؟ نکنه یهویی یه چیزی بگه فرو بریزن؟آهان
فهمیدم.مخالف اجتماعی بودنه.آهان آدما تو اجتماع خودشون روی کمک همدیگه حساب وا میکنن.آهان پس بگو چرا.میخوان بتونن رفتار طرف خودشونو پیش بینی کنن.خب بعضی وقتا هم حسودیشون میشه که نمی تونن دست طرف را بخونند و مشتشو وا کنند.عجب!من چقدر دو زاریم کجه.میدونید؟حضور در جمع خواص داره.(یدالله مع الجماعه)تو کتابای روان شناسی اجتماعی هم میگه آسان سازی اجتماعی.آدم تو جمع میتونه مسئولیت کاراش را رو گردن یه جمع پخش(تقسیم)کنه و از سنگینی بار مسئولیت کارهاش بکاهه.از اونجایی که کاسه جایی رود که قدح باز آید در ازای این چندین و چند خاصیته که یه عده میان میگن حالا که از خواص جمعی که ما مدیریتش میکنیم بهره برداری میکنی باید در ازای آن اینکارا که می میگیم بکنی وگرنه کاری میکنیم که این جمع که قرار بود قاتق نونت بشه بلای جونت بشه.کاری میکنیم که همه تفت کنن و تو یه سوراخ موش را بخری صد هزار تومن بری خودت را گم و گور کنی مبادا یه جمع سر به جونت نکنند .بری بگی از دید و دد ملولم و انسانم آرزوست.آهان.فکر کردن هم میشه مفید باشه ها.منو بگو که فکر میکردم این جمعیت دور و برم در راه خدا حمایتم میکنن.نگو که گربه هم در راه خدا موش نمیگیره.از اینکه یه چیزای بدیهی را  اینقدر دیر میفهمم از خودم بدم میاد.
من احمق را بگو که فکر میکردم کاسب کارانه است دیگران را دوست بدارم وقتی واسه ام فایده دارند.منو بگو که میگفتم مهم نیس که دیگران ریگی به کفش شونه همین که من ریگی به کفشم نباشه کافیه.منو بگو که فکر میکردم بدی های آدما را باید از صافی وجودم عبور دهم و خوبی ببینم.کاش یه دیوار بود که سرم را بهش می کوبیدم.
چندیدن و چند سال از عمرم گذشته و هنوز سود و زیان خویش را تشخیص نمیدم.راستی چگونه است که بعضی ها حرفای بزرگتراشون را گوش میکنن؟و از اینکه آزادی نداشته باشن هیچ گله ندارند؟و بعد هم میشن رئیس های همین جامعه ایی که توشیم؟و برای ما خط و ربط تعیین می کنند؟
تازه چه جالبه.که کسانی که خودشون هم واسه آزادی سر و دست می شکنند همین آدما را تبلیغ می کنند.ببینم.مرا چه شده؟چرا دارم پرت و پلا میگم؟مگه من تو زندگیم چی کم دارم؟هان؟
والله اگه نبود اعمال مدیریت معتدلانه همین مدیرانی که ازشون بد میگم معلوم نبود تا حالا دوام آورده باشم.خوبه خودم کلاهمو قاضی کنم و.....................بابا شجاعت تنها زیستن را داشته باش طاقت بیار بی یار و یاور باشی کسی جلویت را نگرفته.
نظرات 3 + ارسال نظر
احسان کالچو چهارشنبه 31 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 10:01 ق.ظ http://calcio.blogsky.com

سلام
وبلاگ فوتبال ایتالیا هر روز آپدیت میشه،
خوشحال میشم که به من هم سر بزنید.
اگه به فوتبال ایتالیا هم علاقه دارید بگید تا لینکتون رو بگذارم.
موفق باشید.

من عاشق فوتبالم.ولیکن می ترسم به من بخندند هیچی نمیگم که

گل بی خار چهارشنبه 31 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 10:42 ق.ظ http://samangol118.persianblog.com

راستش مدیران هم سیاستمداران خوبی شدند ! گاهی کاری رو انجام میدند که از دید کارمندانشان بی عقلیه ولی خودشون اینو میدونند که همین بی عقلی کردن هم سیاست خودشونه .. سلام و هزار سلام

منظورتان کدام مدیرانند؟مدیران ادارات یا مدیران......

مجید یکشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 10:55 ق.ظ

سلام رضوان آزادی تنها یک مرز دارد و آنهم آزادی دیگران است. یعنی شما نباید آنقدر آزاد باشید که آزادی دیگران را محدود کنید. به نظر من مشکل همه ما این است که در زمینه محدودیتهای اجتماعی مجاب و توجیه نشده ایم. اینکه ما چرا باید فلان قاعده را رعایت کنیم خیلی مهم است. ضمنا همینکه شما نقشی را قبول می کنید به این معنی است که به قیمت برخی مزایا از آزادی خودتان چشم پوشی می کنید. یعنی شما آزادی خودتان را می فروشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد