نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

زنی مغموم

طفلکی اشک می ریزد.
با حسرت از روز های جوانیش یاد می کند.آن زمان که به کمتر پسری از غریبه و آشنا رو نشون می داد.غرور داشت و با امید و آرزو به آینده های زندگیش می نگریست.
روز هایی که تصور نمی کرد از پای در آید.
هنوز خود را برای ازدواج و قبول مسئولیت آماده نمی دید. آمد و رفت خواستگاران نگرانش می کرد.مبادا خانواده اش به تنگ آیند و از رو بروند و به یکی از خواستگاران جواب قبول دهند.از اینکه همه عمرش تا به آن روز در سختی و فقر گذشته افسوس می خورد.توقع کم او از زندگی میتوانست همه نداشتن ها را قابل تحمل کند . ولی در بین هم  سن و سال هایش از همه کناره می گرفت.اونکه از همه بیشتر دوستش داشت هنوز خواستگاریش نکرده بود.می دانست نداشتن امکانات کافی مانع اوست تا به وصال فکر کند .سر انجام در یک غروب زمستان آخرین خواستگارش که به اصرار از در وارد شده بود تصاحبش کرده بود .خانواده از اینهمه سر سختی اش در انتخاب همسر به تنگ آمده بودند. به باد تمسخرش گرفته بودند که چه کسی میتواند خواهان تو باشد با آن همه بد دهنی و بد خلقی؟ فقط خودش بود که کمترین اهمیتی نمی داد چون برادرش نیز ازدواج نکرده بود کسی نمی توانست زیادی متعرض اش شود .
عاقبت به عقد ازدواج مردی در آمد که از همان ابتدا می دانست هرگز نخواهد توانست دوستش داشت.عزیزترین کسی که دیدارش باعث میشد قلبش به شدت بتپد حاضر به ازدواج با او نشد.چون میگفت باید زنی زیبا بگیرم.
ماند با همه غروری که از او شکسته شده بود.با ازدواجی که فقط خواست های خانواده اش را بر آورده می کرد . اکنون آنها می توانستند مباهات کنند که دخترشان به عقد ازدواج مردی در آمده که مهندس متمولی است .و از خانواده ایی که از بزرگان است.خودش باورش نمی شد آن مرد نا زیبایی هایش را تحمل کند ولی با تعجب فراوان میدید مرد نه تنها نا زیبایی هایش را که بی مهری هایش را نیز هم و نداشتن جهیزیه و مهر خانوادگیش را تحمل می کند .هرگز به روی همسرش لبخند نزد و هرگز به او نشان نداد که از زندگیش راضی و خوشنود است .بچه هایش یکی یکی به دنیا آمدند و بزرگ و بزرگتر شدند.در فضایی که مادری بی مهر و پدری دل شکسته باشد فرزندان نیز می آموزند مضطرب باشند و دلمرده . خانواده همسرش دوستش داشتند که توقعی ندارد و خانواده خودش ناراحت که اگرچه او بی زبان و نومید است چرا خانواده همسرش تکلیف خود را نمی شناسند.؟
حالا دیگر صحنه زندگیشان میدان تاخت و تاز دو خانواده بود.همانند گوشت قربانی دست به دست می گشتند.تا اینکه همسرش ازین وضع به تنگ آمد و به خواست خانواده اش باب مراوده را با نامزد قبلیش که حالا از مردی معتاد طلاق گرفته بود باز کرد.زن گرچه حالا فهمیده که پس از داشتن فرزندانش همسرش را دوست دارد ولی دیگر بازگشت همسرش به زندگی با او و فرزندانش غیر ممکن است.نامزدقبلی همسرش که او هرگز از داستان عشق شان اطلاعی نداشته حاضر به باز گرداندن  همسرش نیست . فرزندانی که او دارند به مراتب محبوب تر از فرزند این مرد و زنش می باشند.مادر با نشاط و قبراق آن بچه ها توانسته هم همسر خودش را و  هم همسر این زن را  از خود راضی سازد . او که ظاهرا از همسرش طلاق گرفته به بهانه احترام به فرزندانش کمک های مالی به همسر قبلیش می کند . این کمک ها را به توسط فرزندانش برای او ارسال میکند .
حالا این زن به خود آمده و می خواهد آب رفته را به جوی باز گرداند . ولی امیدش به موفقیت اندک است. فرزندان این چنین مادر بی انگیزه ایی چه کمکی می توانند به مادری کنند که همواره به دلیل بی حوصلگی ناشی از افسردگی کتک شان زده است.؟
خانواده اش که قبل از ازدواج از سماجت هایش به تنگ آمده بودن و بعد از ازدواجش از سو ءتدبیر در اداره امور منزل سر شکسته بودند رهایش کرده اند . خانواده همسرش که هر روز مقاومت های او را در امر همسر داری دیده اند حاضر به مجاب کردن پسرشان برای بازگشت به این خانواده (که برایش حکم جهنم را داشته ) نیستند.او تنها یی را احساس میکند.
اشک ندامت او بر گونه هایش روان است.
از من می پرسد : امیدی هست؟
می گویم :در نومیدی بسی امید است.
میگوید :حتی حاضرم با آن زن در دو طبقه خانه مان زندگی کنم.او در بهترین طبقه زندگی کند و من در انباری هم باشم اشکال ندارد.
به حال زنان بیمار و افسرده مملکتم افسوس می خورم.
ناتوانی های زنان ناشی از نداشتن فضاهایی است که ابراز وجود کنند.کدامین سالن های ورزش برای قشر کم بضاعت تدارک دیده شده است؟
کدامین کلاس آموزشی به زنی که می خواهد وارد یک زندگی با کلی مسئولیت شود آموزش می دهد.؟
کدامین میز گرد برای ترسیم آینده های زندگیشان با هم دارند؟
کدام خانواده را می شناسید که معتقد باشد بدون شناخت ماهیت زندگی خانوادگی نمی شود زندگی فرزندان شان آغاز شود؟
تا کی آزمایش و خطا؟تا کی بی اعتنایی به سرنوشت خود و همسران و فرزندان؟
کدامین بر نامه تلوزیونی برای اینگونه زنان دارای مشکل تدارک دیده شده است؟
از آنجا که مطمئن هستم کمترین کمکی از دستم بر نمی آید به روان شناس مرکز ارجاعش می دهم.آقایی با موهایی سپید که گواه سی سال تجربه موفق اوست در امر مشاوره.
اما در خلوت خویش بر اینگونه سر نوشت های زنان جامعه ام اشکها می ریزم.و از اینکه ببینم در وصفم بگویند حاجیه خانوم احساساتی هیچ ترسی به خود راه نمی دهم.
کاش خدا اینقدر صبر نداشت.
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او باشم.
..........................
...............................................
همان بهتر که او خود جای خود باشد
نظرات 2 + ارسال نظر
... جمعه 26 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 07:48 ب.ظ http://iranamrooz.persianblog.com

سلام خاله . هنوزم قشنگ می نویسی ...

از لطف تان ممنونم مانی

مجید شنبه 27 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 07:23 ق.ظ http://www.charvadeh.persianblog.com

سلام رضوان. مشکل اکثر ماها این است که می خواهیم از همه چیز زود سر در بیاریم. به نظر من مطلب قبلی از جمله مطالبی است که تامل بیشتری می خواهد. و حتما هم خودتون یه چیزایی ازش دستگیرتون شده. به هر حال من فکر می کنم اساس مطلب مربوط قابلیت رمز گذاری بر پیام است. نویسنده معتقد است بر پیامهایی که در تعاملات انسانی مستتر هستند به سختی می توان رمزگذاری کرد. اما بر پیامهای مکانیکی ساده تر است. این ادعا درست است ولی نه آنقدر که این کار عملی نباشد. چون تحلیل محتوای مکتوبات و شفاهیات در ده بیست سال اخیر پیشرفت چندانی کرده است و خیلی راحت تر از گذشته می توان به منویات نویسندگان یا سخنرانان پی برد. به نظر من خود شما هم در شغل خودتان به رمزگشایی از رفتارهای بیماران مشغول هستید. اینطور نیست؟

ممنون از جواب بلند بالای تان مجید جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد