نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

اسکیزوفرنی

مرضیه یه خانومی سی و هفت ساله است که از شهر تهران عروس شهر ما شده.همسرش فرزند یه خانوم معلم و آقای ارتشی است و مبتلا به بیماری اسکیزو فرنیاست.
مرضیه دارای یه دختر کوچولو هست .میگه سی و یک ساله شده بودم و هنوز ازدواج نکرده بودم . رفته بودم خونه همسایه مون که خانوم جوانی بود که در طبقه پایین آپارتمان ما زندگی می کرد . آلبوم عکساش را داده بود نگاه کنم.توش یه عکس دیدم از آقایی جوان و خوش ........گفتم : من اگه یه همچین پسری سر راهم سبز می شد ، بدون تردید باهاش ازدواج می کردم.اون همسایه مون با لبخندی (نه شیطانی نبود.مطمئنم)گفت  :اتفاقا هنوزم ازدواج نکرده  است .پسر خاله شوهرمه.اگه بفرستمش خواستگاری ات، قبولش می کنی؟گفتم : باید با مامان و داداشم صحبت کنم.خب به من فرصت داد و من هم با خانواده ام در میان گذاشتم و اونا هم گفتند : بیاد تا ببینیم چه جوریه
درد سرتان ندهم به اتفاق خانواده اشبه خواستگاریم  آمدند  . حالا چه مدل خواستگاری بود و چه اخبار تو همون بر خوردهای اول دیدم بماند.
برادرم گفت  : میتونی جواب رد بدی،. ولی من دیگه نمی خواستم مجرد بمونم . من سومین خواهر بودم و آخرین .عروس شدم و به شهر شما آمدم ولی خیلی زود شوهرم ، من عروس جوان را به دلیل .................کتک زد .مادرش و پدرش وساطت کردند و مرا به خانه خودشان بردند و به خانواده ام زنگ زدند که بیایید ببریدش  . پپسره دیوونه است.رفتم ولی دوباره آمد و گفت که دارو می خوره و حالش بهترشده .  بر گشتم ولیکن......آری او باید همواره دارو بخورذ تا در کنترل باشد .و من......
پدر شوهرم خانه کوچکی  برایم اجاره کرده و برادران همسرم او را در کارگاه شان که دوختن لحاف های پشم شیشه است استخدام کرده اند و حقوق.....
.کامران همسرم بسیار مودب است .فقط بدبین می شود و ممکن است فکر کند من  قصد ....داشته ام.دخترمان را خیلی دوست داره و به من هم خیلی وفاداره.بارها به من گفته اگر تو بری من دارو نمی خورم و ممکنه.....و من مانده ام چون میدانم او به مراقبت دائمی نیاز دارد.با خودم میگویم همه نوع بدبختی ایی میتواند وجود داشته باشد .این نوع از انواع کمتر بد است گرچه زیاد هم خوب نیست .نمی خواهم به نزد خانواده ام باز گردم .چون بچه دارم .ولیکن تازگی ها خودم هم در خانه کمی خیاطی سری دوزی قبول کرده ام و توانسته ام  با پول آن مایحتاجم را  بخرم........
به قدری فهیم است و معصوم کمتر زنی این چنین خرسند یافته ام.فکر کنم تاثیر اسمش  بر شخصیتش باشه .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد