نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

مادر پرستار و پسر ناسازگار

علی کوپول قصه زندگی پسر ۱۷ ساله همکارمه که از فروردین تا به حال با مادرش چپ افتاده .مامانش  اینو از خواص کار با اینترنت میدونه و از من خواهش کرد واسه مشکلش چاره جویی کنم .گفت هر چی کتابهای علمی میخرم و در اختیارش قرار میدم که بخونه میگه کور خوندی اگه فکر میکنی میتونی به من خط بدی.واین در حالیه که این پسر، جونش بود و من.میگم دوست عزیز این پسر در سن ۱۷ سالگی بچه نیس که تو بخوای اونو تو منگنه بذاری.میگم رفتارش تعدیل خواهد شد زمان میخواد .میگه می خوام سر به تنش نباشه اگر بعد ها درست بشه .ایشون همین الان باید آدم بشه .بعد که زمان را از دست داد دیگه چه فایده؟ .بهش میگم سر کار خانوم! دوست عزیز و محترم همش به پرسنل تحت نظارتت که مرد هستند امر و نهی  می فرمایی و اونا فرمان می برند امر بر تو مشتبه شده که نکنه  فرمان هایت لازم الاجراست .نه جونم فرزند پسر با مادر کله میگیره .باید با هاش کنار بیایی.ایندفعه این تویی که باید خویشتن داری نشون بدی میگه: امکان نداره ببخشمش.دخترم مث دسته گل بود شاگرد اول کلاس بود هم من و هم پدرش از دیدارش حظ می بریم این چرا باید...؟میگم اگر مرغ یه پا داره پس من ساکت میشم .دوست عزیز بهتر نیست یه کتاب در باره مشخصات پسرا تو سن بلوغ را بخونی؟ .من تو را می شناسم که حوصله ورق زدن یه کتاب هم نداری. اونوقت از او انتظاراتی داری.خب طبیعیه که اون بدون داشتن الگو بهتر ازین نمیشه.این فرزند مادریست که همه کاراش را با شانتاژ پیش برده .نه جونم. این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیس.کوتاه بیا.پیاده شو با هم بریم. این پسر یه جوری می خواد بهت اثبات کنه اونجور ها هم که فکر میکنی سنگ  یک منی . نیستی . حتی نیم من هم نیستی.هی اومده اوضاع احوال مردان تحت نظارتت را که محتاج یه لقمه نون بودند  رو دیده و هی استیصال پدرش را دیده می خواد همه مردان و از جمله خودش را از سلطه تو رهایی دهد. و شاید انتقام همشون را هم بگیره  و اطمینان داره عشق مادرانه ات مانع تلافیه..قد بازی در نیار تا بنشینیم با هم برای تربیتش فکری کنیم .اون محصول امروز و دیروز و یک سال پیش و دو سال پیش نیست اون حداقل ۱۳- ۱۴ سال هست که ناظر تو و رفتار های توست .اما از شما باز دید کننده صاحب کمال می پرسم برای مهار این چنین پسری که مادرش معتقده از اینترنت آموخته  مقابلش به ایسته  راهی هست؟ببینم اگه یه مادری خودش مسئول بخش  بیماران  روانی باشه باز هم باید بچه اش مشکل پیدا کنه؟
نظرات 4 + ارسال نظر
مسعود سه‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 04:20 ب.ظ http://mimic.blogsky.com

دل من را میان غم نوشتن
تمام واژه اش مهم نوشتن
به این هم رازی ام زیرا که من را
دوباره در کنار هم نوشتن

مسعود-۲ چهارشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 09:42 ب.ظ

اگه اشتباه نکنم بطور مرتب و صد البته بنا به خصلت دیرینه دوستای اصفهونی دانشگاه و دانشجو به رخ می کشی و اصرار داری که بگی قاطی بچه های با معلوماتی!
اما صد افسوس تا ..... سخن نگفته باشه- عیبو هنرش نهفته باشه۰
مثلا این عبارت( کج افتاده) که بکار برده ای توی دکون آدمی که چارکلاس درس خونده باشه پیدا میشه؟۰
همین طور واژه چموش و تره به تخمش میره از تراوشات خاله پیر زناست/ خانم معلم!!!!!!

از توجهی که فرمودید و تذکری که دادید ممنون.شاید شما فکر کنید برازنده یه زن اون هم با ادعای فضل و دانش نسیت اینگونه بگوید ولی با عرض معذرت تو اون لحظه همینا را به همکارم گفتم .هر چند غلط باشد

مسعود-۲ پنج‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:27 ب.ظ

اقرار می کنم که بانوئی با صداقت و از جهت رفتار بسیار شجاع هستی. همین قدر که به موارد اشاره شده توجه کرده و در پی اصلاح کلمات و واژه های (ناهمگون با شئون) بر آمدی- و بعد این قدر صادقانه اعتراف به اشتباه کردی - برایت احترام قائلم۰
خوشحالم که توانستم بعنوان یک غریبه- کار یک دوست را انجام بدهم ۰
راستی هیچ فکر کرده ای که ممکن هست من و شما تحت نام های دیگر سالها با هم گفتگو کرده ایم ؟؟؟؟ نه راستی ممکنه؟!۰

[ بدون نام ] جمعه 29 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 05:14 ق.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد