اینم از امتحانات پسر کوجولوم که تموم شد و اونم از خواستگاری که برای پسر داییم فرزاد رفتم .این دو هفته هم که فرصت نخواهم کرد بیام مطلبی بنویسم چون تو بخش با دانشجویان مشغول سر و کله زدن با بیماران روانی هستیم .ولیکن شاید اعتیاد حسین را در بخش به خوردن بنزین مفصل تر بنویسم .ببینم چی پیش میاد .از اینکه نمی تونم زیاد آفتابی بشم این طرفا چندان خوشحال نیستم ولی چاره ایی نیس
یه جوری حرف می زنی انگاری صد ها نفر منتظر دست نوشته های جنابعالی اند.
البته یه ده نفری میشن دوستان من
سلام ، .. این بالائی چرا بی نام ونشون نظر داده ، این از انصاف به دوره ! ... هر جا که هستی موفق باشی و پیروز ...
سلام حسین جان.
اگر در خونه کسی را بزنیم با انگشتی ممکنه روزی در خونه مون را بزنند با مشتی.
نباید به رسم بد آیین نهاد که گویند لعنت بر او کین نهاد
منم عاشق بنزینم ، نکنه منم لازم باشه تو بخش باشم و دارم آزاد می چرخم؟
بوی بنزین بدین دلیل مورد علاقه حسین جان بستری در بخش ماست که او دارای دو خواهر و مادر است و از نعمت وجود پدر در خانه محرومه .از بچگی که تو دست و پای پدرش بوده و باباهه موتوری داشته که ازش بنزین می چکیده و اون بچه چهار دست و پا لیس به بنزین ها می زده الان در غیاب پدر فقط بوی بنزین بابا را به یادش میاره
سلام رضوان. اون یادداشت گمنامی که اون بالا نوشته شده رو حمل بر بیماری نویسنده بکنید. من از اینکه بعضی ها چنین احساسی نسبت به یادداشتهای دیگران دارند واقعا متاسف می شم ولی بخاطر بیمار بودنشون اونارو لایق ترحم می دونم.
مجید جان اینجا برای هر نوع مخالفت بیشتر جایزه تعیین میشه تا .....پس حق دارند که اینجوری بنویسند