نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

زیبا تا کجا؟

نگرانیش از چیه؟می خواد دماغش رو عمل کنه.فکر میکنه این همه آرایش چهره  و تغیر حالت ابرو و و تعیین حد و مرز برای چشمها و لبها و رنگین کردن گونه ها وتغییر  رنگ و حالت(وز،فر،تاب) مو و لاغر و چاق کردن های موضعی کافی نبوده .حالا هم باید دماغش هم تغییر مدل بده.طفلک کاش می تونست یه جورایی هم قدش را بلندتر کنه تا مجبور نباشه به همه بگه من از اول هم خوشم تمی آمد زیادی درازو بشم چون دراز ها واسه ام آدم بی عقل را تداعی می کنند . شوهرش داره دیوونه میشه.ازین همه تنوع که هر روز استرسی جدید را به خانواده تحمیل میکنه.بچه هاش یکی ناراحتی تنفسی داره و یکیش سوءتغذیه و بیش فعالی(اضطراب کودکانه)ولی گویا آنچه بیش از هر چیز نگرانش میکنه  در یک حالت ماندن ظاهر  خودشه.گرچه خودش همسرش را در یه جشن تولد نشانه کرده و خانواده اش را وادار به پذیرفتنش کرده  ولی گویا همواره نگران است او را  از دست بدهد.از طرفی از بد لباسی او گله می کند که باعث سرشکستگی من می شود از طرف دیگر وقتی خوش پوش می شود از اینکه دختران جسور و وقیحی پیدا می شوند که  بدون در نظر گرفتن اینکه او همسری دارد واسه اش ابراز احساسات می کنند. عصبانی میشه.میگه چاره نیس همسرم باید هم مراقب باشد و به ظاهر خود  اهمییت ندهد  آخه او همیشه از خانه بیرون است اگر من تغییراتی در خودم میدم خب همیشه تو جمع دوستان و آشنایان شناخته شده  مان هستم و  زندگیمان  تهدید نمیشه. به علاوه من حواسم هست ولی فکر نمی کنم او بتواند مراقب کیان خانواده باشد .از اینکه زندگی محقری دارند که به کمک برادران همسرش و خواهران خودش اداره می شود هیچ گلایه ندارد چون معتقده او بایستی عاشق همسرش می شده تا بتوانند ازدواج کنند که شد ولی  اینکه عاشق جیب او هم  باشد عشق شان قربانی می شد.زندگیشان پس از ده سال ظاهرا سرشار از عشق ورزیست.درسته بعضی وقتها  دستان سنگین همسربا  سیلی جانانه ایی  ظرافت صورتش را می نوازد ولی او  به دل نمی گیرد و همه را نتیجه سعایت بد گویانی تلقی می کند که به همسرش هشدار هایی نابه جا داده اند و خوشحال است که پس از آن میتواند انتظار کادو و ابراز شرمندگی همسرش را داشته باشد.خودش معتقد است من و همسرم شیرین و فرهاد ایم و لیلی و مجتون و وامق و عذرا و .........و.........
اگر این اطرافیان ندیده بدید بگذارند.و اگر فقر مالی مون هم اشک مون رو در آورده خدا بزرگه به زودی(پس از صد سال) دارایی های  یزرگترای خوب مون همه مشکلاتمان  حل میکنه ما فعلا عجله نداریم.حال که میگذرد برای آینده هم خدا بزرگه.آنچه فعلا برایش هیچ اهمیتی نداره اضطراب همسرش جهت عمل جراحی بینی اش هست .از خنده روده بر میشه میگه خب حق داره طفلی ناراحت باشه معشوق نازنینش را ممکنه از دست بده و برای همیشه تنها بمونه اتفاقا اگر با یاد آوری همین اضطراب های او تا مرز بیهوشی برم ممکنه مصمم به هوش بیام نباید انتظار داشته باشید او خوشحال باشد واینکه همسرش ۷ شبانه روزست بی خواب و در نتیجه پرخاشگر شده و کار روزانه را بی حوصله شروع می کند و تنها یه چیز همه ذهنش را اشغال کرده(؛اگر زبانم لال  یه مو از سرش کم شود من با این بچه هایی که سراغ مادر از من میگیرند چه کنم؟ فکرش هم دیوانه کننده است؛.)
به راستی ما خانوما این قدر برایمان زیبا بودن مهمه؟نکند چون شنیده ایم که جناب شکسپیر فرموده اند :(زشتی در زن هولناک تر از زشتی در اهرمن است ) ولی آخه چرا؟چه چیز باعث شده؟اینکه در جامعه ما شایع شده تعداد دختران در بخت در مقایسه با پسران کمتر است؟یا زیبا پرستی؟یا بی وفایی مردان این دور و زمانه؟یا شایعه آزادی تعدد زوجات برای مردان؟یا جوک های نگران کننده(گل خوبه ولی گلستان بهتر تره و گرچه چراغ خوبه ولی پر واضخه که چلچلراغ بهتر تر.....؟ 
ما خانوما را چه می شود؟چرا همواره چشم مان به دهان مردیست تا بگوید ارزش داریم تا خود متوجه شویم نه بابا همچین بی ارزش هم نیستیم ها!یا چرا همه ارزش ها را در داشتن ظاهر خوب و فریبا میدانیم آ یا چون جناب بالزاک فرموده اند: (تحمل زنی که ریش دار است مطلوب تر از زنیست که دانشمند بازی در می آورد )؟هان؟

هر چه هست این هفته فکر کنم این خانم در حال رفتن به اتاق عمل جراحی یا خودش را و یا همسرش را و یا فرزندانش را در خطر .....قرار بدهد البته خودش معتقد است انسان باید از ریسک کردن نهراسد.
نظرات 4 + ارسال نظر
ناز خانوم پنج‌شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 08:25 ق.ظ http://nazkhanum.blogsky.com

و متاسفانه همه تو این زمونه.... حال نمیگیم همه بعضی ها!!!!
به زیبایی بیرون بیشتر از زیبایی درون توجه دارند

عمو سیبیلوو پنج‌شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 08:10 ب.ظ http://amosibilo.blogsky.com/

سلام دوست خوبم . حال و احوال چطوره ؟ برات همیشه آرزوی شادی توی زندگیت و همچنین سلامتی برای خودت و خانواده ات رو دارم . یا حق

مورچه خورتی! جمعه 1 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 02:20 ق.ظ

(دماغ) و لب و لوچه را ول کن۰ بچسب به توهین و تحقیری که شما زنها در رژیم (عدل الهی!!!!) میشید۰
اگه واقعا از در دانشگاه تو رفته بودی و تنت به تن چارپنج تا دانشجو خورده بود بجای نوشتن درباره دماغ از نتایج تو سری و روسری می گفتی و به اندازه و سهم خودت نشون میدادی که بعد از ۲۶ سال بگی نگی یه کمکی تکون خورده ای!!۰

رضا جمعه 1 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:03 ق.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد