نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

بررسی یک مورد نایاب از بیماران ....

با دانشجویان صحبت می کنم.میگم امروز قرار خانم دکتر......(پاتولوژیست)را به عنوان مورد (کیس)مورد مطالعه قرار دهیم. فریاد یا حسرتا ی دانشجویان به آسمان رفت.که مگر می شود پزشکان هم مبتلا به بیماری روانی شوند؟برای پایان دادن با تحیر و تعجب شان گفتم بهتر است کتاب جراح دیوانه را بخوانید.برایشان موارد بیماران روانی که پزشک بوده اند را بر شمردم.یکی از پزشکان جراح زیبایی .یکی از پزشکان زنان مامایی خانم پروانه..میم یکی از استادان دانشگاه .......(هماتولوژیست) بعد گفتم یک چیز را بدانید.ما هیچکدام مصونیت نداریم فقط کافیست استرس های وارده بر ما از حدی بگذرد که می توانید جدول استرس هلمز و راهه را مطالعه کنید.بدن ما نسبت به حدی از استرس ها مقاومت می کند کافیست حد بالایی از استرس بر ما وارد شود.... بعد خانم دکتر را مورد مطالعه قرار دادیم ایشون فقط ۹ ساله بوده که پدر نازنین و پزشکش مادرش را طلاق داده و این خواهر و برادر که بعد ها هر دو پزشک شدند ماندند تنها و.....گرچه دایه داشتند و راننده و مستخدم و حتی آشپز ولی خب مادر کجا و دایه کجا(اگر مادر را دل بسوزد دایه را دامن می سوزد). بعد ها پدرش همسری دوم اختیار می کند همسری جوان که دانشجویش بوده و این همسر زیبا و جوان که لیسانس هم داشته دو خواهر برایش به دنیا می آورد ولی او نیز با پدرش نا سازگار در می آید و گرچه در کشوری دیگر زندگی می کرده اند و ایشان در حال ادامه تحصیل در رشته پزشکی بوده است دوباره جغد طلاق درب خانه شان را به صدا در می آورد و این بار با دو خواهر بی مادر و ناتنی باید زیر یک سقف زندگی می کردند .با پایان یافتن تحصیلات پزشکی به آمریکانزد برادرش می رود تا تخصص پاتولوژی بخواند. ولی پس از پایان یافتن درس اش متوجه می شود قادر نیست پایان نامه بنویسد.راهی ایران می شود و در خانه مجلل و زیبای پدری با مستخدمه ها و رانند شان مدتی تنها زندگی می کند که متوجه می شوند دیگر از برقراری ارتباط حسنه با دیگران عاجز شده.پدرش را در جریان می گذارند و مدتیست بستری شده.خدا را شکر دارو ها موثر می افتد و حالش به می شود.اکنون ایشان از بیمارستان مرخص گردیده ولی با من درد و دلی کرد.خانم چرا پدرم هرگز در زندگی نظرات مرا نیز جویا نشد.من از پدرم جرات ندارم سوالی مخالف میلش بکنم.در مدتی که در بیمارستان بستری بود چندین مقاله آمریکایی را که مداخلات پرستاری از بیماران را آموزش می دهد تر جمه کرده است و همانند شاگرد اول کلاس درس بر پنجه پا ایستاده و توضیح داده و تشریح کرده است.او اکنون که چهل ساله است همچنان مجرد مانده و همانند دختر کوچولویی هشت نه ساله موی خویش را می آراید.واقعا کدامین استرس ها بهترین روز های زندگی این دخترک با هوش و مستعد و مرفه را به باد داد؟آیا طلاق مادر یا ازدواج مجدد پدر یامهاجرت به کشوری بیگانه و یا طلاق همسر دوم پدر و یا خواهران ناتنی و یا مهاجرت مجدد به آمریکا و یا درس های مشکل پزشکی و تخصص و یا مجرد ماندن تا چنین سنی؟ و تنهایی ؟
نظرات 1 + ارسال نظر
رضا چهارشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 10:34 ق.ظ http://ladan.persianblog.com/

چه زندگی جالبی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد