نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

هر چه میخواست دل تنگم گفتم

اینجا وبلاگ منه.ولی شما فکر میکنید من هر چه به ذهنم برسه می نویسم؟خیر.چون نمیشه.دوست داشتم جایی ناشناس بودم .می نشستم یه کناری.دستم را میذاشتم زیر چونه ام.به دور دورا نیگا می کردم.صدای شر شر یه جویبار را می شنیدم .نسیمی ملایم گونه هامو نوازش می کرد و چشام دور دستها را در ابهامی ناشی از ...میدید.چقدر دلم میخواست کمی تنها می شدم.یه آدم عجول نبود که بهم بگه زود باش تند باش وقت تنگه.یه آدم هدفمند کنارم نبود که هی بگه :چرا اینو نگفتی ؟چرا اونجوری نمیگی؟چرا.....؟ خدایا من آدما را دوست دارم .ولی چرا اینهمه ازدحام و شلوغی؟چرا اینقدر باید و نباید؟خدایا خودم هم با خودم به یه نتیجه نمی رسم.این آدما را می خوام کنارم داشته باشم ؟یا نمی خوام.امروز چقدر خسته ام.دیروز چه اسباب کشی کردم.همش باید ......اه.بابا این کارهای ......کی تموم میشه؟ البته خوشم آمد غذایی که پخته بودم پسند بچه ها و همسر افتاد.منکه حظ میکنم ببینم با اشتها میخورند و کیف می کنند.عجب توجه به تغذیه صحیح احساس آرامش به جا میذاره.!آفرین به مامان خوبا مون.که عمر گرانقدرشونو تو آشپزخونه ها حروم شکم (سلامتی)ما کردند.دستاشونو می بوسم.طفلکی اونا.چه اجباری داشتند.ولی من چی؟هرگز خودم را مجبور نکردم.واسه همینه که وقتی اتفاقا روزی یه غذای تمیز و از روی حوصله درست می کنم صد بار تشکر می شنوم .انگار شق القمر کرده ام .نوش جون شون.چقدر خوبه دخترا به نقشی که اجتماع واسه شون در نظر گرفته تن بدن.و از زیر بار غذا پختن شونه خالی نکنن.منکه هرگز حاضر به انجام آشپزی نبودم.مبادا تکلیفم بشه.ولی واقعا چه کار با ارزشیه.خوش به حال آشپزا که یه عالمه آدم دستپخت شونو می خورن. یادمه اوائل ازدواجم دستپخت بدی داشتم .بیچاره همسر که غذا هایی را می خورد که خوردنش واسه خودمم هم فاجعه بود .ولی خب چیزی نمیگفت.تا اینکه ماه رمضان از راه رسید و او مجبور بود هم سحری و هم افطاری از دست پخت من نوش جان کنه.خب چه میشد کرد؟ .اگر رسم خوب افطاری دادن فامیل نبود که من همون روزا باید به خونه پدرم باز می گشتم .ولی عجب صبری داشت .خودم بودم بعید بود تحمل کنم .وقتی مصمم بودنش را واسه روز گرفتن دیدم .یه جوری متحول شدم که بی سابقه بود . .او حتی اگر سه روز بدون سحری و افطاری میموند روزه را می گرفت .چندان در اندیشه نبود که چی بخوره .به ناگهان عزمم را جزم کردم (با همه توان و استعداد) غذا بپزم و اگر نبود تشویق اطرافیان فکر نکنم حالا هنوز... چقدر دوست دارم بدون کمک گرفتن از هیچکس سفره رنگینی را بچینم .ولی کم پیش میاد . سفره هام آخرش از یه سادگی برخورداره.
نظرات 6 + ارسال نظر
مهتاب شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 02:58 ب.ظ http://paradise.blogsky.com

حرفای دلتو خوندم اما من فکر نمیکنم اینایی که نوشتی همه چیزایی بود که تو دلت جمع شده بود و میخواستی بگی!! درسته؟؟
آدم گاهی هیچ گوش شنوایی هیچ سنگ صبوری واسه گفتن حرفایی که دلشو به درد آوردند پیدا نمیکنه و لاجرم همه رو تو دل خودش جا میده. حتی همین وبلاگ هم گاهی به درد درد و دل کردن نمیخوره.چون ادمای نامحرم آدمایی که لیاقت خوندن درد و دل و اسرار آدمی رو ندارند هم دزدکی سرک میکشند. در مورد آشپزی هم حق با شما است.چون مامان خود من هم تمام زندگیشو وقف ما کرده و همیشه مثل آشپزهای رستوران مشغول سرویس دهی به ما هستش اما امان از روزی که کاری داشته باشه و نرسه غذای مفصل درست کنه همه شاکی میشن از دستش!! گاهی دلم براش خیلی میسوزه :( موفق باشی و شاد

حسین شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 05:24 ب.ظ http://farahan.blogsky.com

سلام بر بهشت .... خیلی وقت بود که از شما خبری نداشتم تا امروز که اومدم اینجا ... خوشحال هستم که شاد و سر حال هستی ... به کلبه ما هم سر بزن !!!

رضا شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 08:26 ب.ظ http://ladan.persianblog.com/

منم با شما موافقم که یه جای ناشناس راحت تر میشه هرچی آدم دوست داره بگه!

پیر جمع سه‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 11:24 ب.ظ

زن مال آشپزخانه هست و مرد مال بیرون... از حرفای دوران ماضی بود و نتیجه اش را هم دیدیم و دنده مان هم نرم شد و فهمیدیم که نیمی از آحاد یک ملت و تقریبا ۵۰ درصد کل جمعیت شش- هفت میلیاردی جهان . اگر فقط به آشپزخانه فکر کنن و کارشون از صبح تا ظهر سبزی پاک کردن باشه و نهار پختن - نه تنها ره بجائی نمی برن که فقط خودشان با دست خودشان یک آقا بالاسر درست کرده اند ودر مقابلش. بدون تعارف کلفت و کنیزی هستند که دلشان خوش است (خانم خطابشان) می کنند!!۰
رضوان بانوی عزیز: بنظرم شما فرزند دختر نداری. اما اگه داشتی خیلی راحت تر ( کمبود هائی)راکه جامعه و سنت و نه
(شخص) به شما تحمیل کرده برایش می شمردی و توضیح میدادی ۰
زن و مرد همانطور که امروز هر دو نان آور خانه شده اند- باید باتفاق نیز درکنار هم بفکر تهیه نهاروشام و حتی پاک کردن سبزی و شستن ظروف باشند۰
(زن) مایه تداوم آن نوع از زندگیست که اگر وجود نداشت حتی یک لحظه نفس کشیدن مرد بنظر ( خودش) زیادی میآمد!!۰
پس باید اگر مدعی کمال و حق و بینش و معرفت و عاطفه و عشق و خلاصه جوانمردی هستیم....... بانوی خانواده را رفیق و همدم و همپا و هم پیمان خودمان بدانیم و در تقسیم کار ها- بهیچ عنوان باین حرف باطل نچسبیم که میگویند:
زن مال آشپزخانه هست و برای گرم کردن ...... اطاق خواب!!۰
و مرد نان بیار هست و سرور و سالار زن!.. که اگر چنین فکر کنیم متاسفانه هنوز اسیر سنت های عوام هستیم و بجای رفیق و شریک و هم نفس . خدمتکار در خانه داریم۰۰۰۰۰۰
توجه داشته باشید که روی سخن من به امثال رضوان بانو هاست . وگرنه بخصوص در جوامع اسیر خرافه و سنت های پوسیده . باور و قبول و نگاه به چنین (قاعده)ای. حتی کفر!! توصیف میشود۰۰۰۰۰۰
دوستدار شما - به همسر و به اعضای خانواده درود میفرستد
و توصیه میکند که کمی بیشتر(!) به سایت آشنایان سر بزنید!۰

مجید جمعه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 07:37 ق.ظ http://charvadeh.persianblog.com

وااااااااااااااااااااااااااااای. تو رو خدا بازم از این کارا بکنین. شما

بختک دوشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 04:08 ق.ظ

خیلی خوشحالم که هم اینجا هستین و هم تو بحث ۲بحث/۰

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد