نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

تفسیر........

اینترنت وسیله ایست مفید که متاسفانه آزادی افراد باعث میشه ازش استفاده نامطلوب کنند.بعضی تصمیم می گیرند استفاده از را بر خود حرام کنند.حالا چه ضرری می کنند اونایی که مسبب این طرز تفکر می شوند؟هیچ.از طرفی کسانی نیز که از اینترنت استفاده نا مطلوب می کنند در دفاع از خود اقدام به نصیحت می کنند و سعی در توجیه رفتار های خود دارند.این نیز مورد بی اعتنایی قرار می گیرد.عده ایی خیلی آرام و ملایم آهسته آهسته این تکنو لوژی را به کار میگیرند و بدون چشمداشتی مادی و یا حتی معنوی از اون استفاده خوب می کنند. همانگونه که خود را ملزم به رعایت قوانین من در آوردی بعضی ها نمی کنند پا را از دایره خاصی هم بیرون نمی گذارن یه جوری که با اقبال همگان روبرو می شوند قوانین نا نوشته ایی را رعایت می کنند که وجدان بیدار وسالم شان به آن رهنمون شان نموده.آدما و رفتاراشون و تنوع رفتاری شون جذابیتی خاص داره.

اسمش چیه؟بدشانسی؟

از در تو اومد و روبروی من نشست.دو تا دانشجوی ترم آخر هم قبلا تو اتاق بودند.متحیر نگاهش کردند.بی مقدمه شروع کرد به گفتن.خانوم جان من چیکار کنم؟پسرام و دخترم میگن همه چیز تقصیر توست.به خدا من تقصیری ندارم.۵۳ سالمه ولی وقتی بیش از ۱۱ سال نداشتم سر سفره عقد نشاندندم.شما بگو نه بگو یه دختر ۱۱ ساله از دنیا چه می فهمه که با یه لند هور ۲۳ ساله عقد ازدواجش را می بندند.به من چه که مادرش سر زا مرده بود.چرا باید من جور بد شانسی اونو بکشم.منو چه به ازدواج.خدا آتیش به گور مادرم.......به من چه که اگه طلاقمو بگیرند اون برادرم را قیمه قیمه میکنه.چرا من باید بمونم و بد زبونیا و نامهربونی های یک مرد بد دهن را تحمل کنم مبادا برادرم کشته تیر جفای اون بشه.این مملکت مگه قانون نداشته مگه شهر هرت بوده؟چرا بچه هام میگن می خواستی خودکشی کنی ؟من زندگی نکرده بودم که بمیرم .می خواستم زنده بمونم و طعم شیرین زندگی را بچشم.مگه من چی ام کمتر از دیگر دخترای هم قد و هم اندازه خودم بود؟چرا بچه هام میگن چرا از خونه فرار نکردی؟کجا می رفتم؟که وقتی بر گردم خونه ببینم اون خون آشام بی مسئولیت بچه ام را سر به نیست نکرده؟او که یه ریز میگفت این بچه ها از من نیستند چه تضمینی نبود بکشدشان؟خانوم من چه گناهی داشتم؟چرا پدر و مادرم باید دست و پام را ببندند و درسته بندازنم جلو ی این گرگ درنده بی غیرت.هق هق.....(سکوت) ساکت میمونم تا حرف بزنه.خیلی فشار کلام داره.نمیشه متوقف اش کرد.یه ریز حرف می زنه دندوناش همه خراب و منظره زشتی به چهره اش داده ولی زیبایی خاصی در پشت غبار غم صورتش به چشم می خوره.بعد ازینکه چهره اش را با گوشه روسریش پاک میکنه ادامه میده.خانوم جان به خدا من دیوونه نیستما به این خانوم دانشجو های جوان بگو.بگو اگه اونا هم جای من بودند که دختر جوان ۲۳ ساله آموزگارش تو تصادف کشته بشه پس از ۱۵ سال حالا هم بهش بگن جوان ۲۳ ساله دانشجوی عمران دانشگاهت بیمار روانیه و وسواس داره بدتر از من می شدند.منی که فقط ۱۱ سال بچگی کردم.منی که شوهرم را با همه بد دهنی ها و تهمت ها تحمل کردم به امید اونکه بچه هام بزرگ میشن نور چشام میشن.خانوم جان حالا باید صبح از خونه بیام بیرون تو خیابونا سر گردون پیش اما جمعه شهر برم بهم بی اعتنایی میکنه پیش شهردار می رم .بابا ایها الناس یکی منو از دست این شوهر نجات بده.مگه من نبودم خونه مونو که با قالی بافی ساخته بودم فروختم از زندان آزادش کردم؟مگه من نبودم که تر و خشکش کردم و براش بچه دنیا آوردم؟مگه من نبودم که هر چی ظلمم کرد ازش عذر خواهی کردم و گفتم تو راست میگی منو از بچه هام جدا نکن؟خانوم جان بچه هام میگن فریبکار دروغ میگی.ما را کردی توپ فوتبال؟تو با شوهرت هیچ مشکلی نداری جلو ما فیلم بازی نکن.ای خدا .ااااااا بهش میگم حالا آروم آروم بگو از من چی می خوای؟ من چه کمکی می تونم بهت بکنم؟ هیچی خانوم.بیایین به بچه هام بگین من دیگه بریدم.باباشون مقصره مادرم مقصره من بی تقصیرم.ازش سوآل میکنم می خوای مددکار های اجتماعی این مرکز بیان خونه تون اوضاع را بررسی کنند؟میگه نه خانوم ما تو محل آبرو داریم ماشین مرکز تون آرم داره.می خوام صدامو همسایه نشنوند.من هنوز نذاشتم کسی از همسایه بو ببره تو چه باطلاقی دست و پا می زنم .همه مشکلم هم همین حفظ آبرومه خانوم.مگه برام چه میکنند؟میگن نگفتیم دیوونه است؟میگم خواهرات برادرات فامیل شوهرت در جریان مشکلاتت نیستند؟به اونا نگفتی؟میگه چرا خانوم تا شوهر خواهرم فهمید ما با شوهرم مشکل داریم جلوی بچه هام و شوهرم زنش(خواهرم) را تو بغلش گرفت و بوسید و گفت من مثل شوهر تو نیستم.نور علی نور شد گل بود به سبزه هم آراسته شد.تازه از خجالت زیر آب و عرق رفتم که چه زشته بچه هام شاهد این صحنه(بوسیده شدن خاله شون توسط شوهرش)باشند خانوم کسی به تربیت بچه های من فکر نمیکنه جز خودم؟خانوم من دشمن زیاد دارم.خواهر شوهرم هم که تا دید شوهرم وسائل خونه را می بره می فروشه و شکایت بهش کردم گفت اموال خونه خودشه.من با کار کردن و خودم را به آب و آتیش زدن وسیله می خرم تو زندگی واسه بچه هام کدام اموال خودش .وووو...ووو...ووو آری دو ساعت یه ریز دادخواهی می کرد پیش کی؟من .من که قاضی دادگستری نبودم به دادش برسم. هیچ دادگاهی هم تا به حال به دادش نرسیده همه بهش گفتن تو خونوادتون شقاقه. و اصلاح نمیشه مگر اینکه خودت بخوای.کوتاه بیا.مرد قافله سالار خونه است حرمت پدر بچه ها را حفظ کن. برای تعینن مرز های خودت و شوهرت دست به هر کاری نزن.میتونی برای نجات شوهرت از زندان اقدان نکنی ولی نمی تونی بیرون اش بیاری و بهش بگی حالا مدیون منی هر چه میگم بگو سمعا و طاعتا. دانشجو ها آخر الامر پرسیدند خانم.....چرا نگذاشتی شوهرت تو زندون بپوسه؟تو که زندونیش نکرده بودی.بهتر که دستگیر شده بود .چشاش راست وایستاد گفت شما دانشجویید اینو به من میگین؟بذارم ۵ تا بچه با هوش ام انگشت نمای جامعه بشن. گفتم بچه ها این خانوم عزیز و نازنین همه اینا را که میگه حق داره ولی هنوز نتونسته با خودش کنار بیاد.بیش از دشمنان بیرونی دشمن درونی(وجود کشمکش درون روان)آزارش میده.ولی فکر نکنید زندگی چیز آسونیه.بهش دعا کنید و اجازه بدین حرفش را بزنه ولی خودتون را ناراحت نکنین چرا ما نتونستیم واسه اش کاری کنیم .مشکلات اون باید اول طبقه بندی بشه و یکی یکی بهش رسیدگی بشه.باید الویت بندی کنیم اول کدام مشکلش حل بشه گفت خانوم به خدا شما اول یه خونه به من بدین من همه چیزام را به اونجا منتقل می کنم پسر بیمارم و دختر دم بختم را منتقل اونجا می کنم یه جایی که کسی منو نشناسه و کم کم دستم را میگیرم به زانوم و دوباره زندگی بچه هامو سر و سامون میدم.شما بگو من از کی می تونم یه خونه بگیرم.

توجیه

) سلام،چیطورین با قهر و ناز و آشتی های من تو نوشتن؟چرا سانسور نمی کنم؟تا شما شاهد باشین آدم ها همه شون گاه گاهی تجارب متفاوتی دارند.همیشه به یه حال نیستن.اتفاقا در تعریف شخصیت هم میگن:شخصیت سبک زندگیه.یه سیاق همیشگی.که گرچه گاه گاه از خط اصلی خودش منحرف میشه ولی باز می گرده.شما پس از مدتی میتونید یه حساب رو طرف وا کنید.خودتون میدونید باز می گرده دستخوش تغییراتی شده ولی دیر یا زود به هوش میاد.به عبارت دیگه ،کم کم قلق طرف دستتون میاد.آره من هر چند وقت یک بار غمگین میشم.هر چند وقت یک بار خیلی شاد میشم.هر چند وقت یک بار عصبانی میشم و هر چند وقت یک بار مهربون.ولی کم کم به روش اصلی ام آهسته برو پیوسته برو بر می گردم(رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود)البته اینو از زبون خودم میگم .آدما از نظر خودشون ممکنه یه جوری باشن ولی از نظر دیگران یه جور دیگه.واسه همینه که خوبه گاهی از دیگران بپرسیم به نظر تو من چه جوری ام.اونوقت تاثیراتی را که رو دیگران گذاشتیم متوجه میشیم.البته ممکنه صراحتا از دیگران نخواهیم که به ما بگن چه جوری هستیم ولی در پی دانستن این هستیم که تاثیر مون رو دیگران چه جوری بوده . من گاهی از دیگران می شنوم که میگن حاجیه خانوم دیگه چه فرمایشی داشتین؟.تو بعضی مکان ها ،مثل بیمارستان، نگهبان ها بهم میگن سلام خانوم دکتر.تعجب می کنم اینا سمت منو از کجا میدونن رو پیشونیم نوشته؟(البته من پرستارم ولی یه چیزی در حد دکترای پرستاری مدرک ام را هم از حضور تو اینترنت گرفتم)تو تاکسی که سوار میشم راننده تاکسی فکر میکنه یه خانوم معلم را سوار کرده.(گاهی احترامی را که واسه معلم ها قائلند می بینم و گاهی ازم می پرسن .)توبعضی جاها به من میگن بفرمایید خواهر(شاید چون چادری ام).بعضی ها از من می پرسند معلمی؟بعضی کوچولو ها فکر میکنند مجری برنامه کودک هستم.و با اطمینان میگن شما خانم .....مجری برنامه کودکید؟مادر بزرگ ها تو مسجد میگن ماشالله یه پارچه خانمی.تو  پارک یا کلاس موسیقی که می رم فکر میکنن مامور کمیته خواهران نیرو انتظامی ام.گاهی تو خیابون وقتی قدم می زنم پسرای جوون و .....بهم میگن ننه کلاغه  قار ،قار.........چار چارتا میشه قارتا .نیست؟
خلاصه اینکه چه تاثیری بر دیگران داریم هم بخشی از شخصیت مان هست که توسط دیگران دیده میشه.اما آیا ما همه آنچه از خود می دانیم در تعریف از خودمان میگیم؟نه.بعضی چیزا را راز نگه می داریم و به صور مختلف سعی داریم اذهان دیگران را از اون منحرف کنیم.ممکنه کسی از ما یه تعریف بده قبول نمی کنیم و اصرار اصرار که من این نیستم که شما میگی.و از اینکه چگونه توانسته به این چنین تعریف از ما برسه متعجبیم .و هی سعی می کنیم حد اقل جلوی او هم شده عوامل سبب ساز این تعریف را محو و نابود کنیم.خب ما حرف می زنیم و رفتار می کنیم و اینها از مکنونات درون ما خبرها را بیرون میارن(تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد).خوبی وبلاگ نویسی اینه که دیگران فقط از طریق آنچه گفته ایم به تعریفی از ما می رسند ولی دو صد گفته چون نیم کردار نیس.اگه تو جمع وبلاگ نویس ها حضور بیابیم چه بسیار مکنونات که بر خواننده مطالب وبلاگ مون اضافه نمیشه.واسه همینه که میگیم فلانی همونجور بود که من ازش تصور داشتم .ولی آن دیگری از زمین تا آسمون از نوشته هاش متفاوت بود.ما توصیه شده ایم که سینه مان را صندوقچه راز هایمان کنیم و تا میشود لب از روی لب بر نداریم میادا شخصیت مان شناخته شود چون آن برای ما بهتر است ولی گاهی حفظ اسرار درون ما را نسیت به دیگران بی اعتماد می کند و از آنجا که لازمه زندگی جمعی داشتن اعتماد است به توصیه روان پزشکان، باید خود افشاسازی کنیم.و ازینکه دشمنان درون(سانسور،تردید،وسواس)را رسوا کنیم ترسی به دل راه ندهیم (که از ماست که از ماست)یا (ترسیدن ما خود همه از بیم بلا بود اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم؟) آری...شخصیت انواع مکانیسم های دفاعی را به کار می گیرد تا مرموز باقی بماند.به مهمانی دعوت نمیشیم می ترسیم که همه بفهمند نزد صاحب خانه بی اعتباریم از خود دفاع می کنیم می گوییم اگه دعوت ام هم کرده بود نمی آمدم اونجا در شان من نبود .اونجور آدما همپالکی من نیستند.یا،؛ خودش می دونست من به دعوتش جواب رد میدم حرمت خودشو حفظ کرد و دعوتم نکرد مبادا سنگ رو یخ بشه.و.....و....و....و...
اما راستی شخصیت ما همین سه قسمت بود(۱-آنچه از خود میدانم و شما نیز از آن آگاهید---۲-آنچه شما از شخصیت من برداشت می کنید و فید بک آن را در کلام تان یا بر خوردتان به من می دهید----۳ آنچه را من بر آن وقوف کامل دارم و مراقبم شما بر آن آگاهی نیابید) ؟...؟نه روان شناسان معتقدند چه بسیار اعتقادت و انگیزه ها و احساسات که قسمت عمده شخصیت ما را ساخته ولی نه خودمان و نه دیگران را بر آن آگاهی نیست .همه آنچه باید  و نباید بوده و مسبب اکثر رفتار های ماست.(ناخود آگاه)

عقده گشایی

هر چند وقت یه بار تصمیم ام جدی میشه که از نوشتن تو وبلاگ دست وردارم. با وجودیکه وبلاگ رانعمت خدا می دونم.با امکان خوب نوشتن فارسی، تو هر موقعیت و هر زمان که اراده کنم.از قضاوت ها می رنجم.از نزدیک ترین کس تا دوستای دور.هر کی می رسه از لغاتی زشت برای وبلاگ نویسا استفاده میکنه.چند روز همایش کشوری پرستاری بودم.خانم دکتر همکارم وقتی خواست منو به دوست تهرانی اش معرفی کنه گفت: ایشون خانم ......چتیست حرفه ای.فرق چت و وبلاگ را نمی دونست.و برای من جای تاسفه. که با این شوخی هاش گله می کرد.یکی نیس بهش بگه بابا در لفافه گله نکن.جدی بگو چرا ناراحتی؟تو یه خانوم دکتر هستی که درس انواع آموزش دادن میدی.این خود تو نبودی که گفتی تو سالن غذا خوری ،تو سرویس ایاب ذهاب کارکنان هم میشه آموزش غیر رسمی داد؟این تو نبودی که گفتی اگر می خواهید ایران را از نظر علمی بالا ببرید دنبال فضای آموزش نباشید و بهانه نیارید هر جایی می شود آموزشی بود؟ چرا فکر می کنی چت کردن من؟ و وبلاگ نویسی من؟ و حتی شرکت در بحث ها نمیتونه آموزش در بر داشته باشه؟چون من خودم را در حد سن یک جوان پایین میارم؟چون من به فکر حق التدریس نیستم؟چون من قبل از اینکه به فکر آموزش باشم به فکر مرهم گذاشتن بر زخم های عاطفی هستم؟چرا فکر می کنید جماعت وبلاگ نویس و چت کننده در ایران آدمایی( پلنگان تیز دندان )اند.مرفه های بی درد اند؟ما همه ایرانی هستیم.ایران سراسر سرای ماست.زبان شیرین مادری و امکان خوب نوشتن فارسی در تبادلات فرهنگ مابه خوبی موثر است .ببخشید یادم رفت داشتم چی میگفتم.این روزا به من خیلی بی حرمتی شده.به خاطر اینکه با شما ها نشست و برخاست دارم.تهمت بی جا می زنند.اهانت می کنند .زخم زبان می زنند.ولیکن من نمی دانم دردشان چیه.شاید هم دلم نمی خواد فکر بد درباره آدما بکنم.نمی دونم به چه زبان بگویم آدما ،من از دنیای شما این نوشتن را برگزیدم.من که در حد کمترین.... خب اشک امانم نمیده(بهتره ادامه ندم) یادم میره چی میگفتم یکی به اینا بگه بی انصافااااااااا شما ها یی که به خاطر ترجمه یه متن انگلیسی از فلان کشور ،که فلان رفتار را داشته (در مراقبت و یا آموزش)حقوق ۱۰ برابر من میگیرین کسی مو ی دماغ تون شده؟ من تو مملکت خودم باید غریب باشم؟حتی تو خونه خودم؟ عجب مردمانی! بدون اینکه ازشون نظر خواسته باشم می فرمایند: به عقیده من شما باید.......تفاوت من با اونا اینه که خیلی صریح باهاشون بر خورد نمیکنم تا ماست ها را کیسه کنند.عیب بزرگ من اینه که فکر می کنم هر کس متلکی هم بهم بگه شاید توش درسی نهفته باشه بهتره بذارم بگه. اونوقت لبریز میشم.وخشمگین که : مرگم چی بود جواب ندادم.؟ یکی را میگم بزرگتره.یکی را میگم مدیر منه . یکی را میگم سوز داره ولش کن.و به این ترتیب جواب هیشکی را نمیدم.جالبه ْکه اگه درباره کسی تهمتی بشنوم اصلا باور نمی کنم ولی دقیقا از همون آدم تهمت می شنوم.چون روان پرستارم فکر می کنم باید آهنین باشم و هیچی را وقعی نذارم.عجب آدمای بی انصافی می تونم ببینم!لا اله........خدایا اینا چه بندگانی اند تو داری؟بخل می ورزند چرا من وقتم را تونستم آزاد کنم و به نوشتن وبلاگ بپردازم.جالبه که دل کندن واسه شون سخته و غبطه می خورند چرا واسه من آسونه.لا اله ......خدایا من با این بندگان تو چیکار کنم؟گویا از غیب دل من با خبرند.می فرمایند اینجور که بوش میاد خیلی احساس تنهایی می کنی که وبلاگ نویسی می کنی.می فرمایند: خودت خجالت نمی کشی کاری بی هدف می کنی؟اظهار می فرمایند :واقعا بی هدفی هم درد بدیه هااااااااا..... خدایا ما با ابول دعوا نداریم ولی گویا ابول با ما دعوا داره نمی خوام هذیان دادخواهی داشته .گفتم سکوت کنم شاید خود به خود دلم وابشه.ترسیدم گله کنید چرا بهتون اعتماد نکردم و نگفتم از چی دلگیرم.احتمال دادم واسه دلداری به من یه حرفایی خوب بزنید مهر از زبان برداشتم و لب به سخن گشودم. اگه اینجا هر خوبی نداشته باشه ، حضور شما و گوشهای شنوا تون و سکوت شیرین تون و فید بک های بهتر تر تون و تخلیه بار هیجان عاطفی اینجا که ........خوبه

انتظار

سلام
گفته بودم که می آیم.آیا وقت آن نرسیده؟هنوز هم هم آماده نیستم.مرا چه شده؟شما فهمیدید خبرم کنید