نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

خونه تکانی

روز های جالبی اند روزهای قبل سال تحویل.همه تلاش شون را می کنند که با خانه تکانی در زندگیشان تحول ایجاد کنند.منکه چندین سال است اصلا تمایل به این کار نشان نمی دهم چرا که معتقدم در طول سال به اندازه کافی تغییر تحول ایجاد کرده ام و دیگر چندان لزومی ندارد.(هر چند هفته یک بار یمی از قسمتهای خانه را با دقت خانه تکانی می کنم)ولی از آنجا که رسم خوبیه و حال و هوای سال نو را به خونه میاره و حرکتی جمعی در سراسر ایرانه یه کارهایی میکنم که متفاوت از کاری در طول سال باشه.معمولا این روزا بیشتر دعوام میشه چون کل خانه را دست تنهایی نمی تونم تغییر بدم و می خوام دیگران را به استخدام در آورم و با مقاومت های آنان روبرو میشم.چون معتقدند دستام را به کمرم زدم و ادای رئیس ها را در آوردم.و چون میگویند تو دلمون اضطراب میندازی و چون می فرمایند از ما نظر خواهی نمی کنی .یه جوری رفتار می کنی انگار ما فقط کارگر و پادو هستیم.دیگه این جور  وقت های تنگ را نمیشه صرف دلجویی و......نمود.ولی خوب که فکر می کنم می بینم حق دارند قشنگ روز های خوبی را که میشه با مشارکت همدیگه شیرین کنیم به بد ترین لحظات برای همدیگه تبدیل می کنیم.روز هایی که از گرده خودمون مث یه کارگر خارجی کار می کشیم انگار نه انگار که سلامتی هم مهمه مراقبت و محافظت بشه.چه بسیار شکستگی های دست و پا و کمر درد ها که ازین روزا شروع نشده.واقعا چرا فکر می کنیم مجبوریم؟اگر دوست داریم کار کنیم اونم از سر شوق.ما را چه شده؟می خواهیم برای نشان دادن به چه کسی خانه تکانی کنیم؟چرا این روزا بعضی اینقدر ریخت و پاش می کنند.همه لوازم را میدن سمساری و یه مدل نو می خرند؟منکه هر چه اسباب اثاثیه کهنه تر میشه بیشتر دوست شون دارم.احساس می کنم طول عمر شون به اندازه طول عمر دوام آوردنم تو زندگی بوده با همه سختی هاش.البته گاهی تبدیل میشم به نوکر لوازماتم(اون وسایل برای منند نه من برای اونا).جوری که عضلاتم کش میاد پام ضربه می خوره ولی اونا را مراقبم عیب نکنند.همین دیروز برای جا به جایی تخت و کمدم از طبقه دوم به طبقه اول کلی آسیب دیدم.یکی نیس به من بگه آخه چرا مراقب نیستی؟؟/اگه شل شدی افتادی گوشه خونه کی میاد ازت بپرسه من ات به چند؟مگه یادت نیس مادر بزرگن قدیما بهت میگفت ننه مراقب باش قلوه ات نگسله؟اون روزا که بچه و جوون بودی خطر بود حالا که پوکی استخوان هم کم کم سراغت میاد.چرا همیشه نشون بدی از کسی کم نداری؟چرا فکر نمی کنی این بدن باید ۳۶۰ روز دیگه از سال باید قفس جانت باشه؟خلاصه که بگم بدونید با همه خوبی های خونه تکانی
۱- اجباری نیست. ۲ تعادل خوبه رعایت بشه
۳ ........
نظرات 5 + ارسال نظر
رضا سه‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 07:31 ب.ظ

خسته نباشید

سعید سه‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 08:03 ب.ظ http://saeid.blogsky.com

ما که خونه زندگی نداریم چی؟

لیدا پنج‌شنبه 28 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 01:38 ق.ظ http://gilda.persianblog.com

سلام و خسته نباشید خوش به حالتون یه دعایی هم برای ما بکنید ..........فکر کردم رفتی مسافرت

پیر پنج‌شنبه 28 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 04:11 ق.ظ

مطلب امروز شما. مرا وا داشت تا در دنباله سخن اضافه کنم که:

ایکاش در کنار خونه تکونی وتر و تمیز کردن اسباب و اثاثیه منزل. یک توجه و نگاهی هم به معادلات فکری و ذهنی مان میکردیم و اندوخته های افراطی و یاد گرفته های اشتباهی خودمان را به لطف بهار که دوباره میروید. با جوانه های تغییر و تعالی جلوه میدادیم ۰
میل دارم تا این مطلب را با امضای (نچاق) اعلام کنم۰

عمو سیبیلوو جمعه 29 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 09:07 ق.ظ http://amosibilo.blogsky.com/

پیشاپیش فرا رسیدن سال نو رو به شما و خانواده محترمتون تبریک می گم و امیدوارم سال خوبی داشته باشید .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد