نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

خشم مقدس

وقتی پسرا مریض میشن خیلی خشمگین میشه.کاردش بزنند خونش در نمیاد.همین روزا دنبال مسبب اصلی می گرده.خب حق داره.به خاطر خوشبختی اونا در آینده ها منو هر جور بگی تحمل میکنه.وگرنه مغز خر که نخورده هی کوتاه بیاد و من هی باورم بشه هر چی میگی می ارزم.خلاصه،صداش دیگه تقزیبا فریاد بود یه جوری که با همه کنترل کردناش دیوارا را می لرزوند  شما ببنید حالا با دل من چکار می کرد؟
:خانوم.......به شما هم میگن مادر؟مادر هم مادرای قدیم که بچه شون.......خانوم...شما فکر نمی کنی چراغی که به خونه رواست به مسجد حرامه؟فکر نمی کنی انجام وظابف سنگین مادرانه دیگه نباید واسه تون وقتی بذاره که.....؟خانوم محترم همسر مکرمه شما فکر نمی کنید اگر می خواستید به وظایف حداقل مادرانه تان(حالا همسرانه به درک)به خوبی برسید برایتان فرصت اظهار فضل و افاضات باقی نمی موند؟چرا من باید ناظر نحیف شدن بچه باشم؟شما فکر نمی کنید حداقل توجه به فرزند تان توجه به تغذیه صحیح اوست؟ببینم مزد خوش خدمتی تو وبلاگ تون را از کی دریافت می کنید؟کاری که جز هزینه و وقت از شما تلف نمی کند چه جاذبه ایی واسه تون داره که سعادت و سلامت خانواده را قربانیش می کنید؟شما فکر نمی کنید حرص هایی که من از رفتار های شما می خورم برام معده باقی نگذاشته؟شکایت شما را به کی میشه کرد؟اگر اندک گله ایی بکنم که سیل تهمت و ناروا سرازیر میشه که دلت جایی گیر کرده وگرنه.......اگر بخواهم یاد آوری کنم کجا از وظایف محوله طفره رفتید که به زمین و زمان شکایت می کنید که بی مهری روا می دارد و من در فضای بدون عشق و محبت نمی تونم تنفس کنم.
خانوم عزیز شما مادرای امروز فکر می کنید با به دنیا آوردن بچه ها وظایف تان به پایان رسید ؟و این ظرف زمان است که باید فرزند تان را بپرورد ؟و ......چرا نباید بتوان با خیال راحت به شما بگویم که من به این دلیل مجبورم طاقت فرسا کار کنم که شما از دیگران کم نداشته باشید ؟پس من هم نیز انتظارتی دارم؟چرا متهم به تندی و خشونت می شوم؟چقدر تو دلم به خود بپیچم و خونم خونم را بخورد؟آیا اگر می خواستی همچون همسران فامیل تان به زندگی و امورات خانه و بچه ها رسیدگی کنی برایت فرصتی باقی می ماند که علاوه بر کار در بهترین ساعات روز بدون دریافت حقوق و کزایدی چشمگیر در وبلاگ هم اظهار  فضل هایی بکنید که چند نفر انگشت شمار برایتان به به  ،چه چه کنند؟آیا اگر زنی بودی که زن بودن و مادر بودن و کدبانو بودن را می فهمیدی معتقد بودی و می پذیرفتی دیگر به نوشتن ،آن هم درینجایی که کلی هزیبنه بر اقتصاد خانواده تحمیل می کند فکر می کردی؟تو از زندگیت چی می خوای ؟خودت هم میدانی؟به نظز تو وقار و متانت یه زن اجازه میدهد مطالبی بنویسد که در جوابش یگویند........؟آیا به نظر ت ، تو تنها به خودت تعلق داری؟آیا تو مادر این بچه ها و همسر من نیستی؟و به خاطر ما هم که شده نباید غرور خود را حفظ کنی؟من با چه زبان باید با تو صحبت کنم که برایت همین جاذبه را داشته باشد که اینترنت و آدمایی که نمی بینی شان داشته باشد؟چقدر در کنج خلوت اتاق جلوی مانیتور می خزی و حرفایی می زنی که صنار یه غازه؟معمولا به کی میشه شکایت این چنین رفتار هایی در زنان را کرد؟ما نگفته ایم <، فریاد وا مصیبتا تون به هواست وای از اون لحظه که بگوییم؟چه خواهد شد؟می ترسم رئیس سازمان ملل را هم به کمک بطلبید و ادعای خسارت کنید.آیا خسارت ما را چه کسی می پردازد که در مقابل..........؟او میگفت و می گفت و می گفت و من داشتم فکر می کردم راستی؟اون اینهمه عصبانیه؟چگونه نگذاشته تا حالا از عمق خشمش مطلع بشم؟..من حق بهش میدادم.رفتم یه لیوان آب خنک آوردم .گفتم: ببین همه اونا که گفتی شنیدم ولی چرا گذاشتی تو دلت تلمبار بشه؟ ربز ربز می گفتی.گفت:می دونستم می خوای از یه گوش بگیری از گوش دیگه در کنی این بود که نگفتم .  مثل همین الان که من دارم حرف می زنم تو پا میشی می ری آب خنک میاری که یعنی .آب خنک واسه خشمت خوبه بابا جان من دارم جدی حرف می زنم و جواب می خوام.در جوابش گفتم :  همه اون چیزا که گفتی صحیح بودند .و رضایت تو برای من مهمه.اگر تو بخوای دیگه نه حرف می زنم نه می نویسم.اگر عصبانیت کرده ام عذر می خوام.تو مهم ترین شخص زندگی منی.در مورد نگرانیت واسه بچه ها هم ممنونم پدر خوب ومهریون.در مورد مقابسه ام با خانم های فامیل هم، گردن من از مو هم باریکتره .تحق داری تو ،تو زندگی حروم شدی.یه زنی گرفتی که جای همسر را گرفت ولی نوع بدلی بود زن های خوب و فرمانبر و پارسا حق تو بودند در مورد کدبانو گری و رفتار مادرانه .و....هر چی بگی می پذیرم .حالا میشه حرص نخوری،؟ مبادا فشار خونت بالا بره؟و من بیچاره بشوم.تو نباشی من زیر چتر حمایتی چه کسی..........؟خلاصه بعد از کلی دلجویی میگه میدونی؟بیمار شدن بچه ها سخت منفجرم میکنه.فکر میکنم من عمری را به امید به بار نشستن اینا صرف کردم نکنه چوپان بی مزد بشم؟نکنه حاصل زندگیم به یکباره از دستم بره.تصور نبودن بچه ها و از دست رفتن سلامتی شون دل هر پدر و مادری را به درد میاره.
از من عذر خواهی میکنه.میگه ببخش .فکر کنم زیادی تند رفتم.تو هم محدودیت هایی داری.تعین اولویت هم با خودته. من نباید تعیین کنم چه کاری را در اولویت قرار بدی.ولی دلم میخواد به عنوان هدیه توجه به سلامتی و تربیت بچه اولویت اول باشه.میگه  میدونم کار بیرون از خانه وقت زیادی از تو میگیره و خسته ات میکنه ولی تو که میدونی به ما مردها حقوق کافی نمیدن با وجودیکه حق عائله مندی و ........هم میدن به شما خانم ها دیگه ..پس به در آمد کارت فکر نکن اون کار بیرون را ذوقی بدان و توجه به زندگی مشترک مون و بچه ها را وظیفه اصلی.....مگر ندیدی مدیران زن در آمریکه از ۱۹۷ نفر ۱۰۰ نفر تارک دنیا بودند؟
با خودم می اندیشم مردا هم از دست ما همسران شون حرص می خورند ها..ها....هی به روی مبارک نمیارن که ما نباید ضعف نشون بدیم یهو می بینی قلب شون و........داغون شد.خدا را شکر که به خیر گذشت.خوبه بچه ام حالش بهتر شد تا دوباره بتونم بنویسم
نظرات 7 + ارسال نظر
......... دوشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 07:17 ق.ظ

امیدوارم قصد...نداشته باشید.ازین نوشته چند تا نکته را میشه استنباط کرد که من نمی خوام بگم مبادا رو نظر دیگران اثر بگذارد.طی میل خصوصی عرض خواهد شد

امیر براندو دوشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 09:18 ق.ظ http://endesh.persianblog.com

نمی دونم چی بگم . . . یه جورایی فکر نمی کردم از این اتفاقا برای شما هم بیفته . اونم شما که اونقدر خانواده تون با کاری که توی اینترنت می کنین قاطی بودن . یادتونه دنبال این بودن که ببینن ابی کیه ؟ به نظرم اومد اونا کاملا در جریان و موافقن . ولی به قول شما کاش اگه دلخوری هم هست اینجوری یهویی هوار نشه . آروم آروم و نم نم تا بشه واسه تک تژکشون حرفی داشت برای زدن . . . چیزی که اطمینان دارم اینه که شما می تونین اطمینان بدین به شریکتون . بذارین بازم فکر کنم و بیام دوباره . . . هزار بار موفق باشین خاله .

دایره دوشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 04:27 ب.ظ http://dayereh.blogspot.com

سلام! پسر گلتان از سنش کاملاً بیشتر درک میکند و این جای خوشحالی دارد و طبیعی است که نگرانی مردان با کمی خشم و عصبانیّت بیامیزد٬ امّا به موجی میماند که پس از خروش شوینده اش٬ آرام و بی صدا با غرور عقب نشینی میکند تا زمانی دیگر که فصل بی تحمّلی آید... مردان بزرگ در آغوش مادرانشان آرامش دادن به همسران خویش را میاموزند. سالم باشید و پر از انرژی!‌ حمیدرضا / دایره

عمو سیبیلوو دوشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 06:14 ب.ظ http://amosibilo.blogsky.com/

سلام من الان توی کافی نت نشستم و دارم نوشته های شما رو می خونم ولی واقعا خیلی قشنگ بود این نوشته شما . اما گزارش کار . از این به بعد تصمیم دارم که در مورد تحقیقم برای شما گزارش کار بنویسم . خب از شنبه هفته پیش شروع می کنم . شنبه رفتم پزشکی قانونی . دکتر نبود قرار شد یکشنبه برم . چون خرج زندگی بالاست مجبورم که هم توی معاونت عمرانی دانشگاه با ساعتی ۳۰۰ تومن و هم توی یکی از دفاتر مشاوره کار کنم . خداوکیلی بلانسبت به سگ این قیمت رو برای کار کردن هم نمی دن و بعد هم اسمش رو میزارن کار دانشجویی آخه بابا مگه دانشجو با هوا زنده است . یکشنبه نتونستم برم پزشکی قانونی برای گیر آوردن انواع میمیک صورت . عوضش رفتم یه دبیرستان دیدم آخه یه پروژه دبیرستان شبانه روزی هم داریم . خوشبختانه آقای افشار آدم خوبی بود و خیلی کمکم کرد تا اینکه سر فصل درسها رو گیر بیارم و با توجه به اونها بتونم طراحی رو درست تر انجام بدم .
دوشنبه و سه شنبه هم که تعطیل بود اما من مجبور شدم به خاطر بیماری پدرم برم انزلی ( تا به حال نگفته بودم آخه خانواده من توی انزلی زندگی می کنن )
تا شنبه اونجا موندم . شنبه برگشتم و رفتم سر کار تا اینکه باز فرصتی پیدا شد و رفتم پزشکی قانونی تا دکتر رو ببینم . باز هم دکتر نبود . اما آدرس مطبش رو گیر آوردم . الان مطب دکتر بودم . خیلی آدم خوبی بود . آدرس چند تا روانپزشک رو به من داد . الان هم میخواهم برم پیش یه روانپزشکی به من معرفی شد .
برای این براتون گزارش کار می نویسم که هم دلم می خواد به یه کسی بگم دارم چکار می کنم و هم اینکه چون از اول از شما کمک خواستم می خواهم ببینید که کجای کار رو دارم اشتباه میرم تا به من بگید در روند تحقیقات این اشتباه رو تکرار نکنم . به هر صورت بعدا یا بهتر بگم هر وقت که بیام کار کنتم براتون بیشتر از روند تحقیق در مورد انسان می نویسم . امیدوارم که بخونیدش و کمکم کنید .

مجید دوشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 08:51 ب.ظ http://www.charvadeh.persianblog.com

سلام. من نمی فهمم که چطور یک زن می تونه شاغل باشه یعنی از صبح تا عصر سر کار بره و ظهر که می آد غذا رو بکشه و بعد ظرفا رو بشوره و شام درست کنه و ناهار فردا رو هم پیش پیش آماده کنه و ظرفای شام رو هم بشوره و به بچه ها و شوهرش هم برسه و اونوقت هر روز هم برای وبلاگ مطلب بنویسه و وبلاگهای دیگران رو هم بخونه و در مورد اونها نظر هم بده. من احساس می کنم پرداختن به وبلاگ در این حد باعث می شه شما بخشی از حقوق دیگران رو تضییع کنید. شما ممکنه از حرفای من ناراحت بشین ولی ما به دلیل نقشهایی که پذیرفته ایم و فرزندانی که بوجود آورده ایم خودبخود از بخشی از حقوق خود صرفنظر کرده ایم. چاره ای نیست باید پذیرفت. نباید بگذاریم اینترنت فاصله ما را از اعضای خانواده مان دورتر کند. باور کنید انرژی عاطفی آدمها نامحدود نیست وقتی بخشی از آن را به اینترنت و دوستان اینترنتی اختصاص می دهیم مطمئنا از سهم اعضای خانواده مان کم کرده ایم. یادتان باشد آنها در این زمینه قاضی های خوبی هستند. به نظر من بهتر است در یک برنامه تدریجی هفته اول یک روز از اینترنت دور باشید. هفته دوم دو روز، هفته سوم سه روز تا نهایتا هفته ای یک روز و آن هم دو تا سه ساعت. یادتان باشد شما یک زن هستید و در یک محیط سنتی بزرگ شده اید و هنوز هم در همان محیط زندگی می کنید.

حسین سه‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 06:57 ق.ظ http://hlovesn.blogspot.vom

هیچ چیز و هیچ کس جای مادرو نمی گیره. اما مادرها هم باید یه خورده به روز بشن. مامان من میگه که تو همونجوری باید زن بگیری که من میخوام. بابا مگه اون میخواد زندگی کنه ...

آذر و رضا سه‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 07:33 ق.ظ http://reza1973.persianblog.com

سلام رضوان عزیز خوبی تو میدونی که منو نامزادم اول راهیم نمیدونم وقتی نوشته هات رو خوندم از خدا خواستم این اتفاق برای من نیفته چون من مثل شما طاقت داد زدن شوهرم رو ندارم من دق میکنم دست خودم نیست حساسم به داد زدن به این که یکی سرم هوار بزنه و من گنگ میشم دیگه نمیتونم چیزی بگم همه واژه ها و کلمات جاشون رو به یک بغض میدن و ........به هر حال موفق باشی ولی قانونا پیش میاد
رضوان جونم به ما هم سر بزن باشه منتظرتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد