نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

گزارش راهپیمایی از نوع من

خب، طبق وعده ای که داده بودم به راهپیمایی رفتم .البته اسمش را نمیشود راهپیمایی نهاد چرا که تا اول خیابان محمد علی جناح تقاطع ......را با ماشین رفتیم و پس از طی نیم ساعت راه به میدان آزادی رسیدیم مقارن رسیدن ما به میدان سخنرانی  آقای خاتمی شروع شد .در مسیر حرکت ،آنچه توجه مرا جلب کرد حضور بساط های فروشندگان دوره گرد بود که به جای احساس وظیفه انقلابی برای راهپیمایی به فکر در آوردن روزی بودند و یا پیرزنی که با پیکر خمیده اش برای انجام وظیفه آمده بود راه پیمایی. و یا کلنی دختران جوانی که با لباسهای سراسر شیری رنگ در جمع راهپیمایان حضور یافته بودند .کوچولو ها  از خوشحالی اینکه اسباب بازی هایی دریافت کرده بودند و زنان جوانی که به اتفاق نامزد یا همسر جوان شان حضور یافته بودند زن حامله ای که همسرش او  را از آزار دیدن مراقبت می کرد و خبر نگارانی از باشگاه خبر نگاران جوان که تمرین تهیه گزارش  می کردند.هر چند وقت یک بار یه جمعی که محسوس بود از دولتیان هستند هم میدان را دور می زد تا مردم احساس کنند تنها نیستند ولی خب برای من حضور در جمع مردمی که به نظر خودشان می رسید به وظیفه شان عمل می کنند ،جالب تر از هر چیز بود. پس از پایان سخنرانی خاتمی رئیس جمهور و گلباران هلیکوپتر ها مردم را  باز گشتیم و منکه همیشه در ذهنم می گذرد مرغ همسایه غاز است به چشم خویش دیدم که اهالی تهران همانگونه مرغ شان مرغ است که اهالی شهر ما.در راه بازگشت به خانه بود که متوجه شدم شهر تهران با کوه های پوشیده از برف و بزرگراه هایش چقدر زیبا به نظر می رسد.تا به خانه رسیدیم با چایی گرم و ناهار خوب خواهر گرامی همسر    توانستیم احساس بهتری داشته باشیم.به ذهنم رسید باید همسایه ها یاری کنند تا ما شوهر داری کنیم .اگر نبود چشم پوشی خانم صاحب خانه از حضور در راهپیمایی ما ناهار گرمی نداشتیم و بر بودجه خانواده خرید ۱۳ پرس چلو کباب تحمیل می شد.
شب  در پایان روزی پر از برنامه، جلسه گفتگو و یادی از گذشته های انقلاب، بحث به استیصال مرد در تصمیم گیری و در نتیجه بی تفاوت شدن آنها مقاومت شان و عدم همکاری شان و سرخوردگی شان به میان آمد.بحث طولانی بود و ما سه یا چهار نفر از بزرگتر ها و اون سه نفر جوان صاحب خانه هر یک اظهار نظری می فرمودیم.همه مون انتظارات مون را و آرزو هامان را که  در بر آورده شدن ناکام شده بود در میان گذاشتیم .جوان ها می گفتند این شما ها بودین که فقط شور داشتید و شعور برای اداره کشور با مشکلات بعدی را لازم داشتید که ندانستید از کجا بیاورید ما بزرگتر ها هم به تدافع افتاده بودیم و ......خلاصه بحث ما فقط به خاطر عشق و محبت کوچکتر ها به ما ،ختم به خیر شد و برای جوانان جوانی کردن های ما جذاب بود.در خاتمه وقتی خوب توجه کردیم دیدیم ساعتها از موقع خواب مان گذشته خوراکی ها و میوه به طرز اعجاب انگیزی ته کشیده و دست این بنده حقیر در مواجهه با کارد میوه خوری زخمی شده .جالبه که هنوز هم با انرژی همان جوانی به بحث می نشینم و گویا گذشت زمان تنها عضوی را که نتوانسته در من فرتوت کند زبان سرخم بوده است .من   با خودم فکر کردم بگو چرا پس از در گذشت پیامبر(ص) تنها علی(ع) توانست سالها خار در چشم و استخوان در گلو تحمل کند چون این کار سخت تنها از او بر می امد و بس(کار هر بز..............................)آری بر صراط ماندن یقین می خواهد ان الاسلام هوالتسلیم و تسلیم هو الیقین.................
ما را چه به انقلابی ماندن!
در مسیر الی الحق هر کدام به کوره رهی خزیدیم و در انتهای راه از آن سی مرغ تنها سیمرغ ماند و بس
خدایا ما را بر صراط حفظ بفرما و از صراط ملغزان.آمین

نظرات 3 + ارسال نظر
رضا پنج‌شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 07:53 ب.ظ

اول

جوتی پنج‌شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 09:13 ب.ظ

به به! تهران میاین و دیدن من نمیاین؟ به به!!

مجید جمعه 24 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 12:02 ق.ظ http://www.charvadeh.persianblog.com

سلام. جالبه بیست و پنج سال از انقلاب گذشته و ما هنوز هم خودمان را انقلابی می دانیم. آخه عزیز دلم الآن دوره ثبات است نه انقلاب.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد