نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

تعهد کاری

سلام
امروز کمی حالم بهتر شده.دیروز خیلی گریه کردم.واسه شهرام کوچولو.دوستی به من دلداری میداد که: قسمت اون پسر بچه ،این بوده.قبول نمی کردم. که قسمت دیگه چیه؟ آدما تعهدشون را فراموش کردند.عاجز شد. گفت: اصلا به من چه به تو دلداری بدم؟ تو که منطق نداری. بشین گریه کن .ببین مسائل و مشکلات حل میشن.؟وقتی او از نصیحت من دست کشید؛با خودم  گفتم: راست میگه . با گریه من ،که مشکلی حل نمیشه . این خودم بودم که رفتم تو خونه نشستم و از پرستاری مسئولانه دست کشیدم.که  شاید دیگران باشند.به یادم آمد که ضرورت نمی دیدم ازدواج کنم و مثل زنای دیگه به کار خانه داری مشغول بشم.عینهو ساعت تو بیمارستان کار میکردم ،به طوریکه  کسی از من جرات نداشت غیبت کنه ؛یا کم کاری کنه .اگر کسی غیبت میکرد با برخورد بد من مواجه می شد. زیر دستام از دستم خواب راحت نداشتند ولی آیا یک نفر از مردم فهمید ما چه می کنیم؟زیر دستام عصبانی از سختگیری هام ، بالا دستام به دلیل دفاعم از زیر دستام عصبانی. وقتی همکارانم تو حوزه مدیریت می خواستند اضافه کاری ها بین خود هامون  تقسیم بشه بر آشفته می شدم  چرا  اونا (پرسنل)نباید خبر دار بشن؟ میگفتم وجدانم اجازه نمیده کار ها را اونا بکنند. پولها را ما جمع کنیم .توجیه می آوردند ای احمق حالا حتما میخوای بری صداشو در بیاری تو هان؟  امین نیستی تو خودی نیستی.ولی هیچگاه زیر دستام نفهمیدند که بخوان تشکر کنند چوب دو سر طلا شدم خسته شدم همه چیز را بوسیدم و گذاشتم کنار مثل یه آدم دست و پا بسته رفتم نشستم تو خونه به خانه داری و بچه داری و کهنه شویی.همون چیزایی که دیگه تخصص در حد من هم نمی خواست.از همه کندم و به تنهایی رو آوردم آدما را ناسپاس تلقی کردم ازاینجا رانده و از آنجا مانده شدم.حالا هر وقت یک مسئول می بینم میگم خب مگه من نبودم؟ اینها چرا کلاه خودشونو سفت چسبیدند ؟تا یه مادر می بینم میگم مگه من مادر نبودم؟ پس چرا اینگونه اند؟ تا یه پرستار می بینم میگم مگه من پرستار نبودم.؟بابا جون بودم، بودم  بال نیست هستم هستم باله. می فهمی؟گذشت آن زمانی که آنسان گذشت.یا زنگی زنگ شو  یا رومی روم .اگه مردمت را دوست داری پاشو شال و کلاه کن برو تو جبهه فعالیتت بیمارستان و تا جون داری بجنگ اگر هم نمی تونی پس شمشیر زبونت راغلاف کن و حرف نزن.ای خدا
ای کاش خودم را و سرم را نمی پاییدم.ای کاش مردمم را علیرغم بی اعتنایی ها شون و قدر ناشناسی هاشون دوست می داشتم.و یا ای کاش می توانستم فراموش کنم.و قبول کنم که  آن سبو بشکست و آن پیمانه بریخت 
نظرات 4 + ارسال نظر
سعید پنج‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 02:17 ب.ظ http://saeid.blogsky.com/

هورا
اول شدم.
تعهد کاری خوبه ولی نه اینجوری
قربون شما

سرمه پنج‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 02:37 ب.ظ http://avayeatash.blogsky.com

می خواستی یه ۲ بار دیگه هم پابلیش کنی D:

گل بی خار جمعه 28 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 10:49 ق.ظ http://samangol118.persianblog.com

سلام و سلام و سلام . دقت کن !! نوشته هایت را میگم !! خود شما هم که به نوعی گلی بی خار هستید !! اگه قبول نداری نوشته آخری خودت را بخوان ... مواظب دلت باش و یا حق

شادزی جمعه 28 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:06 ب.ظ http://shadzii.persianblog.com

سلام.ممنون که به من سر زدی.

وجدان درد بد دردیست...........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد