نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

گزارش غیبت هایم

حدودا ده روزی میشه که نشد بنویسم .شرمنده ، ده نفر خواننده روزانه ام ،که نومیدشان میدیدم.
دقیقا میتوانم بگویم از روز پنجشنبه که در بیمارستان مطلبی پیرامون پرخاشگری  (انواع آن و طرق بیان آن و نشانه های بروز آن) آرائه دادم .تا امروز که از مهمانی بازگشته ام همه اش مشغول بوده ام .اشتغال میتواند دوری از نوشتن را بر من هموار کند.خب روز پنجشنبه  ۲۳ مرداد روز خوبی بود شب همان روز مهمان برادر همسرم بودیم که برای دختر کوچولویش چشم روشنی کادو تولد  بردیم و کلی خوش گذشت . دختر اول شان امسال امتحان کنکور داده بود و همه صحبت ما پیرامون او و کنکورش بود و چگونگی غلبه بر .....................
جمعه مهمان خانه برادرم بودیم که چون مهمانی دسته جمعه خانوادگی بود کلی خوش گذشت .
شنبه علیرغم بیماری ام برای شرکت در مراسم سوگواری همکارام در عزای مادرش به خوبی همکاری داشتم و خوب بود .
روز یکشنبه در مرکز دیابت حضور یافتم و خبر همکاری قریب الوقوع آسمان را در امر نقاشی های کتاب کودکانه دیابتیک ها را مژده  دادم و قرار شد در تحقیق پیرامون نقش ورزش در کاهش افسردگی دیابتیک های جوان همکاری کنم.
دو شنبه در مرکز روانپزشکی با دانشجویان روز پر باری داشتیم .
روز سه شنبه و چهارشنبه به اتفاق دانشجویان بخش روانپزشکی مردان را مروری کردیم . برای آموزش حین خدمت پرسنل بیمارستان دعوت شدم.که اگر سیر اداری خود را طی کند دو هفته ماموریت پیدا خواهم کرد روزانه دو ساعت کلاس  آموزشی رسمی و دو ساعت  تدریس غیر رسمی داشته باشم.
روز پنجشنبه را هم دست و دلم به کار نرفت تا ظهر که خیالم راحت شد مادرم به سلامت در مشهد است.
و امروز که کلی کار های عقب مانده خانه داری ام را انجام دادم و شب مهمان مادر همسرم بودیم به اتفاق دیگر فرزندان شان و نوه ها که گرچه شلوغ بود ولی شیرین و دلچسب بود دیدار ها.
گرچه فکر نمی کردم امشب جز دوتا خط بتوانم بنویسم ولی خب این گزارش از غیبت ام درین جا را هم نوشتم.
آنچه در هفته گذشته باعث رنجش من شد دیدن صحنه مرگ موتور سواری بود پس از بازگشت از مهمانی خانه برادرم.جوان بی گناه
و آنچه مرا سخت به فکر فروبرد سوال مسئول بخش مردان بود که پرسید: شما چگونه همیشه شاد به نظر می رسید؟
آیا واقعا این قدر خوشحالید.؟که بلافاصله توجیهاتی آوردم تا او را وادار کنم همانگونه که من می خواهم به قضیه نگاه کند.(به این میگن دلیل تراشی/دلیل های مردم پسند و البته نه واقعی)
 ولی مدت دو روز واقعا به فکر فرو رفتم که راستی چگونه است که من همیشه شاد به نظر می رسم.آیا درون مرا اندوهی نیازرده؟
و انچه که این هفته آخر برای دانشجویان سخن رانی کردم از نصیحت.خواهم نوشت.
البته چندین بار خیز گرفتم که بنویسم ولی نشد.چون ویندوز ما از ویروس آسیب دیده بود  و دبروز با راهنمایی های دوست نازنین  ابی/بحث۲بحث.پرشین بلاگ / عیب  آن را اصلاح کردم
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد