نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

آنچه که بیند دیده

امروز برای من روز شلوغی بوده تا حالا که ساعت ۳و ربع است.صبح به اتفاق دانشجویان راهی بیمارستان شدیم .در بخش بیماران روانی که بسیار دوست داشتنی بودند بین بچه ها تقسیم شدند و الحق و الانصاف چه دانشجویان کوشا و با انگیزه ایی !همه شون با بیماران سخت در تکاپوی آموختن اند با آنها ورزش می کنند با آنها چای و بیسکوییت می خورند و با آنها به تماشای برنامه های تلویزیون می نشینند و هرگز خود را تافته جدا بافته نمی دانند در حالیکه بیماران به طرز واضحی عجیب و غریب رفتار می کنند هرگز از محبت اینان محروم نمی مانند .بهد به صرف ناهار با خانم دکتر خواهر آقای وزیر .....دعوت شدم کلی گپ زدیم .سپس به خانه و از آنجا برای تدریس به دانشگاه پیام های لیدا و ایکس پی را خواندم و دختر خوب هم پاسخی داده بود از الطاف دوستان کلی شاد شدم و الان هم که دارم می رم کلاس تا ؛؛نقش انگیزه را در رفتار انسان؛تدریس کنم.شما میگین من می تون یک ساعت و نیم بدون مراجعه به کتاب حرف بزنم؟آره همه به من لقب دادند کسی که بلد آسمون و ریسمون را به هم ببیافه

اسباب کشی از سرای بی کسی به اینجا


دوشنبه 29 اردیبهشت 1382

غم و اندوه
دیشب وقتی مهمونی تموم شد و ما به خانه باز می گشتیم تو راه احساس کردم قلب لطیفم زیر بار سنگین غم داره می ترکه .ولی هر چی فکر کردم نتونستم علتش را بفهمم .فقط خواب بود که به این غم پایان داد و صبح وقتی از خواب بیدار شدم احساس کردم از غم دیشبی هیچ خبری نیس.

+ نوشته شده توسط رضوان در ساعت 09:28am

نظرات [0]

........................................................................................


دوشنبه 29 اردیبهشت 1382

آش پشت پا
دیشب جای شما خالی دعوت بودم به یه مهمونی آش پشت پا
مادر زن داداش کوچولو یم به مکه مشرف شده بودند و بعد تدریس و خستگی روزانه اون آش پشت پا خیلی چسبید.

+ نوشته شده توسط رضوان در ساعت 09:25am

نظرات [0]

........................................................................................


دوشنبه 29 اردیبهشت 1382

خواستگاری
در چنین روز مبارکی منی نه چندان مبارک برای همسر فعلی خواستگاری شدم و در عین ناباوری به خانه بخت رفتم.
هر چی تو زندگی سختی بکشم از چشم حضرت پیامبر می بینم که به عشق او در چنین روزی به زندگی روی خوش نشون دادم .
خب تا مفصل تر توضیح بدهم خدا نگه دار

+ نوشته شده توسط رضوان در ساعت 09:23am

نظرات [5]

........................................................................................


دوشنبه 29 اردیبهشت 1382

بینوایی
من از بینوایی نیم روی زرد غم بینوایان رخم زرد کرد

+ نوشته شده توسط رضوان در ساعت 09:18am

نظرات [0]

........................................................................................


خوشحالی


باور نمی کنید از اینکه پاس وردم را یافتم چقدر خوشحال ام
اگر شما را اینجا ببینم گل از گل ام شکفته میشه.
اگر پیام بگذارید در خوشحال کردن من کوشیده اید.

غیبت

اگرچه اهل غیبت کردن نیستم ولی مدتی مدید غیبت کردم
حالا چرا بماند.
سخت فراموشکارم
نمی دانستم پاس وردم چی بود
حالا دیگه ازین به بعد مرا دوباره خواهید دید.