نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

توجه

چه جلب بود
کتاب توجه از خانم دکتر فردوسی استاد دانشگاه ...را داشتم می خوندم
نوشته بود چه بسیار محرکاتی که به حواس انسان وارد میشه ولی انسان انتخاب گر تنها بخشی از آنها را انتخاب می کند که ادراک شوند و تنها به بخش کوچکتری از آن پاسخ میده.
بعد هم نوشته بود که این تنها انسان انتخاب گر نیست که در توجه نقش دارد با انتخاب بخشی از آن بعضی محرکات هم خواصی دارند که انسان را وادار میکنند توجه شان کنی و در رقابت برنده می شوند.به قدری برایم جالب بود
چون به ذهن ام رسید نقش تبلیغات و بو و رنگ و صدا و تصویر ها ما را وادار به توجه می کند

سلام
دوستانی هستند که به اینجا سر می زنند پیام می گذارند و من ممنون سرکشی شون هستم.گرچه تشکر می کنم ولی منظورم این نیست که باز هم بیشتر.اختیار دار تام هستید.
بعضی دوستان تعریف میکنند که از ضعیف نوازی شون ممنون ام ولی قابل تعریف نمیدونم.گاهی اوقات واقعا دلم میخواد جایی حرفام را بزنم که کسانی بخونند ولی بسیاری نوشته هام را دلم نمی خواد کسی ببینه و پنهان میکنم گرچه به دور نمی اندازم ولی پاکنویس هم نمی کنم .زیدی میگفت نکنه پیش خودت فکر کنی این دست نوشته هات ارزشی داشته باشه ها.پاره کن دور بریز ولی نمیدونم چرا برام جالب اند.
امروز فرصت نوشتن دارم و مفصل خواهم نوشت.
روز خوبی داشته باشید.

فعلا ......

امروز فرصت چندانی ندارم که بنویسم ولی باید بیام تا شما بدونید هستم.تا بعد خدا نگه دار

روز پر دردسر

دیروز از اون اول صبح که من پایم را از خونه گذاشتم بیرون تا اون شب که سر بر بالش گذاشتم نامرادی بود و حرص و جوش و حاصل آن امروز فقط سر درد است و بس
تا بعد که بیشتر خواهم نوشت.

چت

مدتی پیش حدودا ده ماه پیش وقتی خیلی دلم واسه تعطیلی ایران بحث تنگ شده بود با چت کیمیا آشنا شدم.پسر همکارم آدرس اونجا را گذاشته بود تو حافظه آدرس بار کامپیوتر اتاقم در محل کار.
با ورود به اتاق چت تصادفا با کیا آشنا شدم که از ادعا یش اینگونه بر می آمد که از تنکابن است ولی در بندر ماهشهر کار میکنه.یه قضیه واقعی زندگیم را در ایام جوانی به تصویر کشیدم و ازش راجع به اون قضیه نظر خواهی کردم.خیلی توان جواب می نوشت و این باعث شد ۱ونیم ساعت بحث ام را با او ادامه بدم.از شخصیت اش خیلی خوشم آمده بود.چگونه پسری جوان توانایی هماوردی کلامی با من را داشت. برای گفتن به کلمه نیاز نداشت گویا ادراک معلنی می کرد.کم کم به این نتیجه رسیدم علیرغم بد گویی هایی که از چت میشه خواصی هم بر آن مترتب است.از جمله اینکه در فضایی صحبت می کنی که تو را کسی نمی شناسد و به خوبی می تونی ایفای نقش مورد علاقه ات را بکنی.میتونی از همدلی فردی برخودار بشی ممکنه راهنمایی هم بشی میتونی در فضایی که به نظر امن است دعوا کنی و هیچ کتکی هم نخوری پرخاشگری کلامی داشته باشی.از زننده ترین کلمات که تابو بوده برای بیان احساسات درونی ات کمک بگیری.میتونی تمامی خشمت را از دنیایی که در اون زندگی می کنی بر سر قربانی بی گناهی تخلیه کنی میتونیمیزان نفوذ خودت بر دیگری را محک بزنی.میتونی از بلبل زبونی های بعضی ها درس بگیری میتونی یه منبر سخنرانی بیابی که ادعای فضل کنی.میتونی بعضی را دمق کنی.میتونی تو کار دیگران دخالت کنی و اگر خبطی به بار آوردی بگی چی بود کی بود کجا بود؟
خلاصه آنقدر برای من جالب بود که کم و بیش ادامه دادم.ولی برای آنکه احساس گناه ام تشفی یابد شروع کردم به نقد و بررسی این اتاق.و گاها تذکر دادم .گاهی فکر کردم چگونه میشه این اتاق را آباد کرد گاهی به به کار گیری ادبیات (مشاعره) و گاه با به کار گیری ضرب المثل ها سعی در ارتقا سطح دانشی اتاق کردم و گاهی بحث راه انداختم و بعضی را به نشستن بر سر میز گرد دعوت کردم و خلاصه برای آنکه حضور خود را در آنجا توحیه کنم به هر دری زدم.
حالا وقتی میرم اتاق چت شون از من روی می گردانند و