نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

اولین شب از شبهای قدر 

شاید ترافیک ملتمسین دعا برای من جاییی نگذاشته باشد ولیکن لطفا به خاطر اورید مرا نیز در حین دعاهای خالصانه به درگاه خداوند . 

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی  

آ

در کمین مان است

 

 

جواب شما باشد این 

 

 

گاهی اوقات اصلا حواست نیست 

مثل این 

 

خوبه اینجا را بخونید

قبولی کارشناسی ارشد

مبارک باد بر شما این ماه عزیز و این روز مبارک 

اولین لحظات ورودم دانشجوی هفت سال پیش دانشکده را دیدم که جلو آمد و با شادی میگوید قبول شدم کارشناسی ارشد مشهد. 

به یادم آمد قبولی کارشناسی ارشد در انستیتو روان پزشکی تهران سال 64.چه شاد بودم و از طرفی چقدر غمگین.پسرم هشت ماه داشت و فقط یک ماه بود که از بیمارستان مرخص شده بود.هنوز وحشتم از بیماری او تمام نشده بود.گرچه از اول هم موافق نبودم که امتحان دهم ولی وقتی به من خبر دادند قبول شده ای سخت شاد و از طرفی سخت غمگین شدم.باید بین مادری خوب بودن یا دانشجویی در دوران کارشناسی ارشد یکی را انتخاب میکردم.فکر میکردم هیچکس نمی تواند راهنماییم کند و خودم تنها کسی هستم که باید فکر کنم و تصمیم بگیرم.ادامه دادن درس برایم جذاب ترین چیز و مادری عالی بودن هم آرزویی.و فکر میکردم در تعارض قرار گرفته ام.با وجودی که برای مصاحبه رفتم تهران خیابان طالقانی کوچه جهان و با خانم تفرشی و خانم مداح و دکتر محیط مصاحبه کردم ولی دست از ادامه تحصیل کشیدم.من انتخاب کردم.سلامتی فرزندم را به موفقیت خود ترجیح میدادم و این پسر که خیلی زود بیمار میشد را با خود به تهران نبردم.نمی خواستم از این عزیز ترین دور باشم نمیخواستم آن چنان درگیر درس و مطالعه باشم که نتوانم خوب مراقبتش کنم میدانستم درس ممکن است برایش رقیبی باشد من انتخاب سختی کردم.و احتمالا بعد ها از اینکه مجبور شده بودم چنین تصمیمی بگیرم سخت ناراحت بودم. 

این خانم (شیخان) امروز میگوید فرزندم فقط بیست روز دارد از شدت ناراحتی به لبهایم تبخال زده شما بگویید چه میتوانم بکنم؟

روز های زیبا سلام

 دعای روز نهم ماه مبارک رمضان :اَللّهُمَّ اجْعَلْ لى فیهِ نَصیباً مِنْ رَحْمَتِکَ الْواسِعَةِ وَاهْدِنى فیهِ لِبَراهینِکَ السّاطِعَةِ وَخُذْ بِناصِیَتى اِلى مَرْضاتِکَ الْجامِعَةِ بِمَحَبَّتِکَ یا اَمَلَ الْمُشْتاقینَ.

نه روز روزه گرفتیم و گرمای هوا نتوانست نگران مان کند که سنگ کلیه مبتلا میشیم.چرا؟ 

چون ما نیاز داریم عابد باشیم. 

چون آرزو داریم خداوند از ما راضی باشد. 

چون تعلق به پروردگار آرامش مان می دهد. 

اگر گرسنگی و تشنگی در روز های بلند میتواند ما را به خدا نزدیک کند. 

میتواند ما را در خیل عبادت کنندگان قرار دهد  

چه باک؟   

وقتی به اورژانس بیمارستان شریعتی رجوع میکنم می بینم بسیاری مبتلا به سنگ کلیه شده اند 

چرا؟ 

خب بدن در بیست و چهار ساعت به دو لیتر آب احتیاج دارد 

آب که خورده نمی شود 

غذای گوشتی هم خورده می شود 

این وظیفه متخصص تغذیه است که بگوید روزه میگیری چه بخور 

و چرا 

چایی غلیظ اگزالات دارد 

گوشت سنگ اوراتی می سازد 

کلسیم و اگزالات و اوره مشکل سنگ سازی در کلیه.. 

پس انظر الی طعامک 

به آنچه میخوری توجه کن 

نباید این عبادت شیرین که تو را در خیل عبادت کنندگان رقم می زند 

سلامت جسمانی تو را تهدید کند 

غلغلک روانی با آسیب جسمانی 

جسمی که قفس روح توست 

و میتواند تو را موفق با درک شیرینی های معنوی کند 

آسیب ببیند 

وظیفه مادرانی که غذا تدارک می بینند 

هم کم نیست 

مادری که خلیدن خار به کف پای فرزند را بر نمی تابد  

چگونه با صحنه ای مواج شود 

که فرزند از شدت درد به خود می پیچد و تهوع و استفراغ دارد 

رد شدن سنگ از حالب 

به قدری دردناک است 

که پزشکان با درد زایمان ... 

اما میدانم زیباست وقتی می بینی 

کودکانی روزه گرفتند که ممکن نبود بتوانی بهانه گیری شان را نهایتی بدانی. 

جوانانی روز ه گرفتند که... 

پیر هایی همچنان روزه ها را گرفتند که... 

واین زیباترین صحنه ایست که فرصت تماشایش در این ماه فراهم است 

 

پی نوشت:

ادامه مطلب ...

مصداق چیست این رفتار ؟

طرف ساده انگاری داره.خیلی راحت فریب میخوره.میگن دل ÷اکی داره.مهربونه.و بهتر از اوناییه که توهم توطئه دارند.ئلی خب صداقت حدی داره.بیش از اون که یک رنگ و یکدل باشی باید هشیار هم باشی.اینکه تو دنیا را مث کودکی هات ببینی در حالی که تو دستت مال باد آورده داری(ارث پدرت) خب این خوب نیست مگسان گرد شیرینی تو گوش مالت سیلی می زنن. 

عجب ادبیاتی دارند این مردم.اینها گفتگو های بین دو نفر بود که یکی شون تعریف میکرد رضا اومد ده هزار تومان از دوستم قرض کرد چون تو جیبش ...اون وقت رفته اون ور تر داده یه آدمی که از استیصال میخواسته دو تا غازش را به قیمت ده هزار تومن بفروشه.بعد هم رفته انداخته تو استخر امیر آقا زاد تا افغانی های مستاجر باغ مراقب شون باشند دو روز بعد رفته دیده غاز ها نیستند مستاجر باغ گفته شغال از راه آب باغ اومده تو و غاز ها را ...و اینم خیلی خوب و راحت همه چیز را قبول کرده یکی نیست بهش بگه تو که محلی برای نگه داری غاز نداری چرا میخری؟تو که خودت پول لازم داشتی به طوریکه رفتی قرض کردی چرا دیگه بذل و بخشش کردی به فروشنده غاز؟ 

مادرش میخنده و از گنج قارونش بازم بهش میده و میگه قربونش برم پسرم از بس قلب صاف و مهربونی داره