نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

با سلام 

و تشکر از سرویس وب فارسی بلاگ اسکای 

و تشکر از دکتر ابراهیم صفری ،که مرا با این سرویس آشنا کرد 

و تشکر از همه بازدیدکنندگان محترمی که با حضورشان و گاهی اظهار نظر های شان ماندن و ادامه دادن را در من مورد تشویق قرار دادند  

و تشکر از لطف خدا که کمکم کرد بمانم و صبور باشم و بنویسم 

بتازگی از این امکان خوب کمتر استفاده می کنم شاید چون احساس می کنم آزادی ایی را که قبلا احساس میکردم دیگر احساس نمی کنم. 

حرفای زیادی تو گلوم میمونه و بعد فراموش میشه بدون اینکه اینجا نگاشته بشه.همانند قبل از آشنایی ام با این دنیا 

دیروز به اتفاق هشت نفر دختر دانشجوی ترم شش دانشکده بیمارستان فارابی بودم تا بتوانند در کنار من و با راهنمایی هایم بخش روان پزشکی را پاس کنند .بله فقط پاس کنند.هفت روز دیگر هم با آنان خواهم ماند روزهای یکشنبه هم روان شناسی اجتماعی  برای شصت نفر دانشجوی ترم دو درس می دهم 

بقیه روز ها هم در خانه در کنار بچه 

این روز ها پسر کوچولوم مصمم شده سخت به درس بچسبد شاید بتواند برای کنکور سال آینده موفقیت بدست آورد سفر هشت روزه به مازندران در کنار سه عمو و خانواده شون و مادر بزرگش براش جالب بوده. 

اگر توانستم حس نوشتن پیدا کنم باز میگردم. 

وجود ارزشمند تان را که انگیزه ادامه دادن هام بود به خداوند منان می سپارم.برایم بمانید همیشه دوست تان دارم

یکی را دوست میدارم ولی افسوس او هرگز نمی داند 

و این  

تقدیم به اویی که دوستش دارم ولی نمی توانم بگویم

آغاز سال نو

سال نو آغاز شد برای بعضی آدما بسیار جالب بود برای بعضی ها خیلی زود عادی شد و برای بعضی ها هنوز هم جالبه. 

امسال خبر دار شدم دعوت شده ایم  برویم نکاء. 

خیلی هراس داشتم که چه شود.؟ولی به خیر گذشت . 

صبح چهارشنبه پنجم فروردین  راه افتادیم .ناهار راتو راه خوردیم و  شام خونه عمو مجید پسرام تهران.صبح پنج شنبه در حالی عازم جاده دماوند شدیم که مهتاب دختر عموی پسرم از دل درد و تهوع شاکی بود در فلکه فیروز کوه صبحانه را در هوای خنک خوردیم و راهی شدیم هنوز به سواد کوه نرسیده بودیم که لنت ترمز ماشین عمو مجید د اغ کرد و مجبور شدیم مدتی متوقف شویم.شیرگاه که رسیدیم خبر مان رسید ت مهتاب را در کلینک بین راه بستری کرده اند چون گاز در معده اش جمع شده و سرم قندی نمکی بهش وصل شده در فلکه ساری دوباره همه مون جمع شدیم و قرار شد تا نکا از هم جدا نشیم.در نکا نیروگاه برق بود  و هفتاد تا ویلا که ما هم در ویلای شماره بیست و پنج بساط ها را پیاده کردیم و ناهار خوردیم و رفتیم ساحل دریا .مرغای دریایی غوغایی داشتند . 

رو ساحل اختصاصی و خلوتش قدم زدیم و رو شن های ساحل نقاشی کشیدیم و شعر نوشتیم و منتعظر امواج محو کننده دریا ماندیم.شام از غذای آماده نیروگاه خوردیم و برای فردا صبح خوب زودتر خوابیدیم... 

در طول سفر به عباس آباد بهشهر و جنگل میانکاله هم سر زدیم 

از بازار هم سوغاتی خریدیم

در بازگشت از سفر به دلیل برفی بودن جاده های کوهستانی مجبور به توقف در قائم شهر شدیم. 

همسفر های خوبی داشتیم که تلاش شان این بود سفر برای مان جذاب باشد.بچه هامون با هم سازگار بودند و آقایون هم که چهارتا برادر بودند و مشکلی پیش نیامد.کمتر سفری پیش می آمد اینقدر برام جالب باشه مادر بزرگ بچه ها هم با ضرب و زور داروهاش ما را همراهی کرد و تحمل کرد. 

آنقدر از این سفر لذت نصیب بچه ها شد که دارند برنامه ریزی سفر شهریور ماه را هم می کنند.البته که من تا به حال عید مازندران را ندیده بودم.جلوه های طبیعت (دریا و جنگل و کوه)چقدر افسونگر بود.  

.به وبلاگ دوستان شیرین تر از عسل ام هم سر زدم .امروز و فردا باید کارهای عقب مانده ام را انجام دهم از همین فردا باید در محل کار حاضر باشم و شاید آمادگیم کم باشد.فردا عصر بیشتر وقت خوام داشت اینجا باشم 

به همه نازنین دوستانم که در مدت یک سال گذشته مرا قرین محبت های خود ساختند تشکر میکنم و سال نو را سالی توام با شادی و نشاط و موفقیت برای شان آرزو میکنم

سفر ما با سلامت به پایان رسید و میتونم امیدوار باشم سال جدید را...