نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

تجدید نظر

اگه به خاطر داشته باشید هفته پیش که خیلی متاثر شده بودم گفته بودم وبلاگم را حذف می کنم چون نمی دونم چیکار کنم که غزه ...... 

هفته را در سکوت گذراندم.به وبلاگم سر می زدم اونو نداشته باشم یه گمشده دارم.ولی نزدیک بود از دستش بدم.نزدیک بود خودم را هم از شدت ناراحتی و عجز .... 

می آمدم و جای پای شما هایی را که سر می زدید میدیدم.سکوت تان هم جالب بود گرچه می سنجیدید چه بگویید و ترجیح میدادید با سکوتم ساکت باشید ولی حضورتان دلگرمم می کرد.همه روز های هفته گذشته را بدون هیچ صحبتی از آنچه اینجا گذشت در عیادت کردن و کار آموزی رفتن و خانه داری و مهمان داری گذراندم.سکوت بود و تفکر و آرام آرام مشغول روز مرگی ها.گذشت ایام و کسب اخبار از جهان پیرامون و مراسم سوگواری و مطالعه بر معضل کودک آزاری برای تدوین نوشته قابل چاپ وقتم را پر کرد

غزه

وقتی دیشب آدمایی را دیدم که مث برگ خزون ،ریخته بودند وسط میدونی تو غزه ،.با خودم گفتم دیگه حرف نمی زنم نمی نویسم غذا نمیخورم زندگی نمی کنم..... 

هنر عکاس و فیلمبردار و گزارشگرا همینه 

 که من و امثال منو 

 با واقعیت های تلخ مواجهه دهند 

 تا کاری کنیم. 

همون وقت به قدری تحریک احساسات شده بودم که گفتم کامپوتر را روشن کنم و وبلاگم را از صفحه اینترنت حذف کنم. 

مطالبی را که نوشته ام حذف کنم. 

مطلب جدید ننویسم.و.... 

نمی دونم چطور تونستم بخوابم 

 ولی وقتی چشم واکردم 

 هفت ساعت خوابیده بودم. 

پس حتما یه تکانه احساسی بوده. 

اگر دولتمرد ایرانی بودم چه میکردم؟ 

وقتی در اون لحظه بودم. 

کشتار کودکان ،زنان و مردان ، انسان هایی که معتقدیم احترام شان بر ما واجبه. 

الفتنه اشد من القتل را حتما شنیده اید  

بله دیگه فتنه کردن را ببین  

که از قتل عام هم بدتر و شنیع تره. 

دلم میخواست زندگی نبود 

 انسان های تشنه به خون هم نبودند 

 خدا خلقت نکرده بود 

 از اول هم هیچ نبود 

 .وای 

خدایا در حالی که سال مسیحی ها نو میشود  

این فجایع چیه؟ 

چرا شادی ها را با اندوه ها گره می زنند؟ 

مگر نه اینکه حافظه انسان در هر عید و جشن وشادی، باز به خاطر می آورد این محرک های شرطی را؟ 

چرا افق دید را تیره و تار میکنند؟ 

 و به مسئولیت رفتار های خود نمی اندیشند؟ 

ببینم من نیز این چنین هستم؟ 

من نیز وقایع خوب و بد را همزمان با هم آورده ام؟ 

انسان هایی را که مطالبم را میخوانند شرطی کرده ام؟ 

(یادگیری شرطی بحثی است در روان شناسی یادگیری). 

همون که در هر مناسبت به ظاهر جالب ،دل ما میگیره 

 چون مثلا هر عید به خاطر نداشتن لباس نو ،در حالی که همه شاد بودند ما غمگین بودیم 

 و الان که روزگار غصه ها سر آمده خاطره اش دست از سر ما ور نمی داره. 

چرا همه شادی ها و غم ها بهم اند؟ 

کاش این روز ها و شب های سال نو مسیحی چنین اخبار دهشتناک از تلکس های خبری مخابره 

نمی شد. 

گرچه خبرنگاران شرافت کاری دارند 

 و چاره ای جز حساس کردن بی خبران سر در برف فرو کرده همچون کبک، ندارند 

 ولی کودکانی را بگو که در حال رشد اند. 

ما با این حجم اخبار، چگونه فرزندانی امیدوار، خوشحال و سالم بار آوریم؟

کاش من یک سرباز بودم 

کاروان پزشکی از بندرعباس عازم غزه شد  

از همسرم خواستم اجازه دهد به عنوان پرستار بروم  

مثل همیشه(حادثه بم)نگاهم می کند 

 و میگوید 

؛ بفرما،کی مانع رفتن تان است؟؛  

ولی وقتی شال و کلاه میکنم  

و چمدانم را میبندم 

 و مصمم به رفتن می شوم  

به رخم میکشد ؛مرد این خانه کیست؟ ؛

خدایا.....

تابلو های نقاشی یک جو ان بیست ساله

مجید فعال یه دانشجوی رشته نقاشی است که قراره تابلوهاش را ببره تهران خیابان ولی عصر به نمایش بگذاره. 

امروز فقط سه تا تابلو هاشو دیدم  

و درباره شان اظهار نظر کردم. 

بعدا خودش گفت ؛دوتاش فنجانی با موضوع فال قهوه بود 

 و یک دیگه حالات عاطفی درونیم به شکل تداعی آزاد

مجید فعال سه و نیم ساله بوده که رودبار زلزله شده و اعضاء خانواده اش را از دست داده.میگه بر سر خرابه ها مویه کردن از خاطرم نمی رود .نقش ته فنجان قهوه را در ذهن آورده و نقاشی کرده.به نظرم می رسید که در قاب نقاشی خود را محصور کرده بهش میگم اون پرنده ایی که کشیدی کلاغه؟جثه درشتی دارد میگه پرنده است میگم احساس می کنم زمینه را خوب پرداخت کرده ایی ولی پرنده هایی مرده کشیدی و کم رنگ شاید تداعی گر اون شعر که صحنه پیوسته به جاست هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود.می بینم خطوط را پر رنگ کشیده ازش سوآل می کنم تو زندگی شما مرز ها پر رنگند؟شما دوست ندارید کسی مرز های وجودی تان را در نوردد؟و عبور کند؟از نداشتن حدود مشخص و واضح در زندگی رنج کشیده ای؟میخندد.میگویم اصولا آدم اخلاقی ایی هستی؟چرا اینقدر به خط اصالت میدهی؟همه جا خط.میگم خوبه یه دفتری برای هر کدام نقاشی هایت پایین جایی که تابلو را بر دیوار نصب کرده ایی بگذاری تا هرکس از ظن خود یارت شود و درباره هدفت از کشیدن اون تابلو حدس هایی بزند و سعی کند پنهانی های وجودت را باز گشایی کند.میگوید برای هر نقاش یه دفتر هست که هر کس تاثیر گذارترین نقاشی را اونجا معرفی می کند و من به همین راضیم.هر سبک نقاشی برای یک نفر مهم است من برای دلم نقاشی میکنم دیپلم ریاضی دارم ولی رفته ام دانشکده نقاشی تا بتوانم با مخاطبانی با احساس رابطه برقرار کنم.هم زبان خود را بیابم.خواهرش فریده خوشحال می شود برای نقاشی های برادرش اظهار نظر کنیم.گفتم اجازه می دهی با موبایلم عکس از نقاشی هایت بگیرم بگذارم تو وبلاگ؟با شرم خاصی عذر میخواهد که اجازه دادن نمی تواند.میگه اجازه بدین بفرستم نمایشگاه بعد خودم وبلاگ می زنم و اونجا میگذارم.

چه خبر خوبی!

اول از همه برید این خبر را بخونید.تا بعد برایتان بگویم چرا برام مهمه 

خبر 

و اما یه دوست نازنین به من گفت 

 این  

متن را از شما خونده ام کاش بعد از اصلاحات دوباره باز نویسی می کردیش