نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

انشا الله

فردا احتمالا عازم کرمانشاه هستیم من و برادر و همسرش و دخترش.مطمنم خوش میگذره.مسافرت ها کم نشده علیرغم سوخت سهمیه بندی.جاده ها شلوغ شهرها شلوغ و تقریبا همه اعضا فامیل ما مسافرت رفته اند

سفر کوتاه ولی شیرین به تبریز

چون این پسر را ملزم کردند با برادرش بره مسابقات تبریز من نتوانستم قبول کنم و همراه هردو

رفتم.شهر تبریز را تو این دو سه روز گشتیم مسابقات روبات ها هم شرکت کردیم و با یکی از تیم های بازنده به شهر خود مراجعت کردیم.دانشگاه آزاد تبریز برای سرگرم کردن از نظر من و مشغول کردن و یا کشف استعداد های نوجوانان و جوانان ترتیب مسابقات را داده بود هر دانشجو برای اسکان و تغذیه  و سرویس ایاب و ذهاب و گردش های جمعی فقط سی و سه هزار تومان ناقابل به دانشگاه آزاد پرداخته بود اونا هم با ناهار و شام و صبحانه و چاشت نیم روزی برنامه جذابی برای یه عده بچه درس خون استعداد درخشان فراهم کرده بودند.از همه نواحی  ایران هم اومده بودند. من فقط مسابقه بین کاشان و نجف آباد را  دیدم ربات های ساخته دست پسرا و دخترا به کمک و راهنمایی اساتید باعث شور و ولوله ای شده بود که نپرس.محوطه زیبای دانشگاه آزاد تبریز هم برای فیلمبرداری و عکس یادگاری به خوبی پرداخت شده بود.مینی بوس ها با نظم بچه ها را به شهر و بالعکس انتقال می دادند.برنامه گردش و دیدن نقاط تاریخی و بازار هم برای بچه ها گذاشته بودند من هم یه یه مورد مشاوره اونجا داشتمُ ُیه  دختر ترم سه دانشگاه غیر انتفاعی، که از بس گریه کرده بود چشماش قلوه خون شده بود سه روز غذا نخورده بود سرش درد می کرد و دوستاش را نگران کرده بود.وقتی کنکاش کردم گفت وقتی دوستان مدرسه استعداد های درخشان شهر کرد (هم کلاس هامو )دیدم که دانشگاه امیر کبیر قبول شده اند و من از اونا عقب افتاده ام( چون سر کنکور حالم بد  شده بوده)، این حالت به ام دست داد .

با صحبت های من که عینهو معجزه میمونه کلی حالش خوب شد اومد با هم ناهار خوردیم حتی از من دعوت کرد شب برم خوابگاه شان. که من، چون یک خوابگاه تو ژپاز دانشگاه علوم زشکی اصفهان گرفته بودم حیفم آمد برم پیش اونا.و الحق که پسر کوچولوی من از این امکان خوب دانشگاه های علوم پزشکی خوشش آمد و از حالا اصرار میکنه برای عید سال بعد جا رزرو کنم

شرح سربسته یه مشکل

هر چه اصرار می کنه پیغام می فرسته با کنایه میگه گلایه میکنه که خونه ام بیا خود داری میکنم.می رنجد گریه میکنه قهر میکنه شکایت میکنه دردسر برام درست میکنه بچه هامو علیه ام می شورانه نفرین میکنه آرزو های بد بد برای آینده هام میکنه بازم نمی رم.

از سیستم ارزش هاش بدم میاد.از خودشیفتگی هاش از قدرت طلبی هاش از اعتماد به نفس لرزانش و از آزار هایی که ازش به خاطرم مونده.

او اصلا نمی تواند باور کند که مرا رنجانیده شایدم میگه تو لوس هستی که زود رنجیدی ولی نمی تونم دیدنش کنم.کاش فقط نمی تونستم تو چهره اش نگاه کنم گاهی حالم بد جوری بهم می ریزه.پیشگیری بهتر از درمانه.خونه اش نمیرم ریختش را نمی بینم و اگر روزی دیگه نباشه تو این دنیا چیز مهمی را از دست نداده ام.خوبی هایی هم داره.ولی نمی دونم چرا چون با ضرب و زور سعی کرده مسیر زندگی منو به راهی که خودش صلاح میدونه هدایت کنه ازش بدم میاد.خودسرانه رفتار کردنش ،؛چون میتونم ؛گفتن هاش، باعث شده خدمتش برسم و به عجز و لابه وادارش کنم.چرا یه آدم هم مسیر زندگی خودش و هم دیگران را میخواد رقم بزنه ؟و وقتی ناتوان میشه فریاد می زنه؟ و کمک هم میخواد؟.جالبه که همه اطرافیان از مقاومت من در برابر او انتقاد می کنند ولی همین ها خودشان ازش با کراهت رو بر میگردانند معلومه تبلیغات سوئ او از من بر دیگران موثر بوده.دیشب ،ولی ،رفتم خونه اش و تو فاصله ایی که نماز مغرب میخوند نشستم به دیدن تلویزیون خونه اش .وقتی نوه بیست و پنج ساله پسرش از راه رسید و با عروس جوانش راجع به اس ام اس هاشون حرف زدند پاشدم برگشتم خونه تا نباشم و نبینم تو خونه چنین زن مدعی مسلمانی ،به فتوا و صلاحدیدش، چه رفتار هایی که از نظر سیستم ارزشی من مذموم است،واقع میشه .واقعا حالم بد میشه از حضور تو خونه او

امروز خوب من

آیا شما نیز معتاد هستید؟!!!!

گر حکم کنند که مست گیرند در شهر هر آنکه هست گیرند

نکند من نیز معتاد باشم؟

العیاذ بالله گفتن نداره .

خودت هم دقت کنی  ممکنه قبل از اینکه دیگران یاد آوری ات کنند ُ ،متوجه بشی

هیچ معتادی قبول نداره که معتاده .همه شون میگن برای تفنن به اینکار اقدام می کنم.فقط زمانی که مدتی جلسات ترک اعتیاد شرکت کنند خودشان اذعان می کنند که آره گوییا من نیز معتاد بوده ام.وبگردی خواصی داره به خصوص که در مورد کاری که میخوای انجام بدی مطالبی پیدا کنی

مدیر بودن هم شگرد میخواد .کار پرستاری باعث میشه تو مدیر بار بیایی حالا بهتره درباره کار مدیریتی خودت با مطالعه باشی.

یه پیام از او دریافت کردم مبنی بر اینکه صبح ها که از خواب بیدار میشم بیشتر بد حال و افسرده ام .برایش جواب نوشتم که اگر تغییرات شمیایی مغزت باعث افسردگیت شده باشد صبح ها غمگینی و اگر محیط در افسرده بودنت دخیل باشد عصر ها و آخر هفته ها  خلقت گرفته تره.

برایش شمردم مشکلاتی را که در یک سال گذشته متحمل شده تا به خودش حق بدهد افسرده شده باشد.

وقتی اولین فرزند خانواده باشی و پدرت را که اولین فرزند خانواده اش است از دست بدهی در حالی که فقط هیجده سال داری.وقتی مادرت را با چشم گریان ببینی و نتوانی هیچ تسکینش دهی.وقتی در همین یک سال چندین و چند اتفاق بد و حتی خوب زنگیت را کن فیکون کند باید هم کم بیاری.آرامشت را حفظ کن .خودت را در نقش ناظر بی دست و پا نگاه کن که هر تلاشی کند مذبوحانه است و فقط انرژی هاش را تحلیل می بره و به خودت فرصتی در آینده بده کم کم حالت بهتر میشه و در سال های آینده تلاش را از سر خواهی گرفت.بدان دیر نمیشه تو هستی و مشکلات هست و فرصت حل اونا هم فراهم خواهد شد.گرچه من از ساپورت روحی او خود داری نمی کنم ولی آرام نمی شود قرص افسردگیش را هم میخورد ولیکن بی خیال نمی شود .هنرمند ها را نباید با کار های اجرایی تنها گذاشت تا روح کمال گرا و لطیف شان آزردگی پیدا کند .مردان اهل اجرا باید از بین کسانی انتخاب شوند که میتوانند جسارت به خرج دهند خشن باشند.

 

آیا از دست من کاری ساخته است؟

خدایش در همه حال از بلا نگه دارد

یه روز دنج و شاد

ای خدا! ای راز دار بندگان شرمگینت  :ای که بر جان و جهان فرمانروایی ای خدا ای همنوای ناله پروردگانت زین جهان تنها تو با سوز دل من آشنایی

خدا را صدا بزن با هر زبان که خودت دوست داری که پیامبران برای وصل کردن آمدند نی برای فصل کردن

تو خونه تنها موندنم باعث شد کلی با گذشته هایی که سرشار از عشق و شور بود رابطه برقرار کنم.

به لطف خدا بی علاقگیم نسبت به عیادت از زن دایی حان جناب همسر مورد موافقت قرار گرفت و ایشان برای رضایت مادر جان به اتفاق پسر دومم رفتند عیادت زن دایی جان پیر.

اصولا هیچ علاقه به دیدار خانواده همسر ندارم چرا؟چون اونا با خودشان فکر می کنند این جناب همسر تاجی بوده که بناحق بر سر همچون منی نهاده شده و بارها برای بر داشتن این تاج تلاش کرده اند و من هاج و واج که پس چرا جناب همسر اونا را به آرزویشان نمی رساند هم مرا و هم آنتان را شاد کند و از اینهمه رنج برهاند.این زن دایی جان یکی از کسانی بود که برای خود شیرین نمودن نزد مادر همسر در شیرین ترین روز های زندگیم مرا به سختی رنجانید امروز از سی سی یو مرخص گردیده و پسر و عروس دکتر شان به مناسبت سلامتی شان مهمانی ترتیب داده اند تا داماد گرامی شان خوشحال باشند با چنین خانواده گرم و صمیمی فامیل شده اند