نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

میلاد او

تولد حضرت امام رضا (ع) امام شیعیان بر دوستداران حضرت اش مبارک باد.

تقارن اولین برف زمستانی در  شهرمان را  با تولد حضرت امام رضا(ع) به فال نیک می گیرم.

اشک ها و آدما

سلام

من نسبت به اشک خانوما حساسم

گرچه شنیدم آخرین مکر زنان اشک شان است.

گرچه شنیده اماشک تمساح هست بعضی اشکها

ولی نمیتونم نسبت به اشک ریختن خانوما بی اعتنا باشم

نمیدونم چون خودم خانوم هستم این حساسیت را دارم یا آقایون هم اینجوری هستند.

روزهایی بوده که دیده ام آقایون از اینکه به خاطر اشک ریختن خانوما به زانو در اومدند و تسلیم شده اند ناراحتند و خانوما ها را متهم به فریبکاری کرده اند.

ولی چه کسی میتونه ادعا کنه بویی از انسانیت برده بدون آنکه به اشک ریختن یه طفل خردسال یا یه زن بی اعتنا باشه؟

غرور و سر بلندی انسان حکم میکنه گردن افراشته باشه و مراقب باشه اشکش را کسی نبینه.

دلم نمیخواد کسی بتونه اشک چشمم را ببینه.

گاهی که می بینم مرداهایی هم اشک میریزند تعجب میکنم.

مگر مرد هم گریه میکنه؟

فکر میکنم کلیشه اشک ریختن مختص به زنان است.

اینو از اول زندگی مون تو گوش مون فرو کرده اند که مرد اشک نمی ریزه.

خیلی دلم میخواد ببینم مردی اشک می ریزه تا فکر کنم چقدر انسان رقیقی است.

اما اگر زمانی ببینم مردی از روی استیصال گریه میکنه مطمئنا بیشتر ناراحت می شوم که به زانو در آمده و گریه کرده.

دلم نمیخواد ببینم پسرام یا همسرم اشک بریزند.

اشک ریختن همسرم را در مرگ پدرش شاهد بودم و تا مدتها نمیتونستم باهاش روبرو بشوم مبادا از من خجالت بکشه که اشکش را دیده ام.

ولیکن گاهی شنیده ام حیوانات هم خنده و گریه دارند.

وقتی به من میگه این دختر همیشه اشک می ریزه و من از اینش بدم میاد نمیدونم چه پاسخی بهش بدم فقط میتونم اینو بهش بگم که خدا کنه زنی جلوی من گریه نکنه چون من به زانو در میام.

مطمئنم مردان زنانی را که دوست دارند سفارش می کنند جلوی شان اشک نریزد.

زنی برایم تعریف میکرد شوهرم گفته اگر گردن فراز نباشی و جلویم به گریه بیفتی تا دلم به رقت آید به خواسته هایت تن می دهم ولیکن من خلاف ارزش های یک زن میدانم برای به رقت آمدن مرد جلوی او گریه کند.

شاید من از الگوی مرسوم جامعه ام تخطی کرده ام و رل زنانه خود را درست ایفا نمی کنم اینه که از اینجا مانده و از آنجا رانده شده ام ولیکن دوست ندارم برای خواسته های دنیوی و روزمره ام گریه کنم.

ولیکن دلم به رحم آمدن و اشکم جاری شدن را در خود می پسندم.

چقدر زیبا بود رفتار راننده مینی بوس دانشگاه وقتی منو با چشمان گریان دید که به سوی مهد کودک پسرم می دویدم جلوی پایم ترمز کرد و وقتی چشمانم را اشکبار دید گفت چی شده؟چشماتو بارونی می بینم گفتم پسرم تو مهد کودک جامونده چون جلسه ام با مردان از حال مادر بی خبر بوده و طل داده اند و الان از اینکه فرزندم احساس بی کسی کند که تنها کودک باقی مانده در مهد است اشکم سرازیر است در اون لحظه گفت عشق مادرانه ات را شکر چون دل رقیق و عاشق تو باعث نزول رحمت خداوند است یه دعا به من بکن تا نه تنها برسونم ات تو پاشنه در مهد کودک پسرت بلکه دوباره برگردونمت تو مسیری که وسیله بازگشت به خانه را راحت تر پیدا کنی.اون روز از اینکه مردی اشکم را ببیند از خودم بدم نیامد.

میدونم وقتی اشک آدم خشک بشه نومیدی به سراغ آدم اومده ولی دوست ندارم اشک بریزم.

دلم میخواد زنان عالم به فکر حل مسائل خویش به شکلی غیر از اشک ریختن باشند.

گاهی خوبه زنان هم سنگین دل شوند(و از آهن باشند)تا سختی و سنگی بودن مردان را پاسخ در خور داده باشند.

دلم میخواد به مریم خانوم که تازگی از عمل جراحی رها شده بگویم مریم اشک هایت را برای لحظات با ارزشتری نگه دار.اونا را راحت هزینه نکن.تو که از نگرانی رهایی یافتی.می بینی که زندگی همیشه دلهره و اضطراب داره ولی همه چیز میگذرد حتی اگر سخت.تو میتونی تحمل کنی شجاع باش.

تازگی ها این روزها کمی تاقسمتی رقیق شده ام.

شاید منهم نگران بوده ام.

ولی حالا که مادرم به سلامتی از سفر شش و نیم ماهه اش برگشته دلم آرام شده.

چقدر مادرا عزیزند.

به شاهرخ دوست نازنینی که میگوید سه نفر زن تو زندگیم بسیار عزیزند تبریک میگویم او از مادربزرگش مادرش و همسرش خیلی تعریف میکند و الحق و الانصاف این سه زن به علاوه دخترش دریا که او نیز زنی در آینده هست زنان مهم زندگیش و بسیار با ارزشند.من هم برای آنان احترام قائلم.

رضا پسری جوان است که بین دوست داشتن مادرش و همسر آینده اش به طرف مادرش تمایل بیشتری دارد چون شاهد زحمات مادرش برای به ثمر نشستنش بوده.

تصورات و اشتغالات ذهن

سلام صبح تان به خیر.

کم پیدا

سایه تان سنگین شده.

به وبلاگ فقیر فقرا سر نمی زنید.

این تعارفات یعنی اینکه سخت نگیر

دنبال علت نگرد

بی خیال

بیا تا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم

آره ما آدما دلگیر میشیم کم حرف میشیم ن.مید از گفتن زبان بریده به کنجی نشسته صم و بکم میشیم

چرا؟

کی نطق مون را کور میکنه؟

کسی از بیرون؟یا ادراکات خاص خودمون از درون؟

ارعاب؟تهدید ؟یا به پوچی رسیدن؟

چی میشه دیگه ضرورتی نمی بینیم چیزی بگیم؟دیگه نومیدی میشیم از اثر بخشی حرفامون؟

من و نومیدی؟

من و مرعوب شدن؟

من و صم بکم شدن؟

شما احتمال میدین؟

من نسبت به روزهای نخست حضور در اینترنت کم حرف تر شده ام؟

آیا خود نوشتن در اینجا بار عاطفی منو کم نکرده؟که دیگه حرفم نیاد؟

نکنه وبلاگ دیگه ای دارم که اینجا نیستم؟

نکنه ترجیح میدم توی یه کاغذ بنویسم و به آب رودخانه شهرم بسپارم؟

ممکنه

احتمالا

ولیکن آنچه مهمه من از انسان ها نومید نشده ام.دلگیر ممکنه ولی نومید نه.

من مهم نیستم .آن شا ءالله آدمای مهم زندگی تون از شما نومید نشن.

من مینویسم برای اینکه بدانید کلمات میتونند انتقال دهنده احساسات باشند.

من مینویسم تا دست خطم خوب بشه.

من می نویسم چون به هنگام صحبت کردن واژه گم شده نداشته باشم.

من نمی نویسم تا بدانند صاحب فکرم.

من نمی نویسم تا اظهار فضل کرده باشم.

ولیکن فقط آرزو دارم همه سلیس حرف بزنند.

میدونم نوشتن و گفتن تو مملکتم با نگرانی همراهه.البته نزد بعضی ها.

بعضی ها که راحت افسار زبان را باز گذاشته اند.

چقدر خوب بود یه کلاس نگارش رفته بودم و بعد مینوشتم.

چه خوب بود یه کلاس تعدیل احساسات رفته بودم و بعد لب به سخن گفتن وا می کردم.

آدما به پیوند ها فکر میکنند.

شاید این پیوند ها جالب نباشه.

ولیکن نفس و ذات پیوند هراس از تنهایی را تقلیل می بخشد.

شاید تنهایی از هم نشین بد بهتر باشه .خب صد البته مشخص است که هم نشین خوب از تنهایی بهتره.

آدما ای آدمایی که.....

نه

سکوت هم توش حرفایی هست.

کسی نگاه مرا ببیند توش هزارتا حرفه.

ولی خب دوستان اینجا و اکنون را جز نوشتار ها......

نقطه بازی نمی کنم دوست حرف می زنم منتهی حرف من و حرف تو از دو دهان متفاوته و دو تا گوش متفاوت میخواد تا.

چه بسیار دوستان عزیزی که اینجا پیدا کرده ام و دوست شان دارم هر چند آنان مرا نشناسند و نسبت به من هیچ احساسی نداشته باشند.

نوشتن تو وبلاگ ها نومیدتان نکند .امکان خوب و مفید را برای شما ایجاد کرده اند .اکرام را رد نکنید.