نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

درهم و برهم بودنم آرزو بود؟؟؟؟؟؟

دور و برت را نگاه میکنی پره است از کارهایی که به تعویق افتاده.گیج میشی میخوای به نوشتن در اینترنت پناه ببری تا فراموش کنی مسئولیت هایی داری ولی به خودت قول دادی از زیر بار مسئولیت ها شانه خالی نکنی.هر نوع تغییر برام سخته و سفر مکه که سیزده /چهارده روز زندگی منو تغییر داده یه جورایی گیجم کرده.؛خنک جامه خویش پیراستن به از جامه عاریت خواستن؛ این روزا قطعه شعری است که ذهنم را بمباران کرده.احتمال ابتلا به وسواس فکری در خودم را رد نمی کنم.یه ذهن همیشه مشغول و پر از تداعی های جور واجور.

او نیز هم

فهیمه هم شاگرد اول دوره لیسانس بعد از بازگشایی دانشگاه.به رحمت ایزدی پیوست .همسرش حالا با سه تا فرزند کوچک شان چه کند؟همسری که ده سال منتظر ماند تا فهیمه به او جواب بعله را بدهد.فهیمه سر پرستار اتاق عمل سینه خودش هم مبتلا به سرطان سینه شده بود و نمی دانست.سنش سن زیادی نبود.مادرش انزلی دخترش اینجا.خانواده همسرش حالا چه خواهند کرد؟

اجتناب

جالبه که من موفق شدم از نوشتن اجتناب کنم

بازگشت

روز یکم خرداد ایران بودم.رفته بودم با دلی آکنده از نگرانی.نمیدونستم دوست دارم سفر حج داشته باشم یا نه.بارها گفته بودم کعبه دل را بر دیدار کعبه ساخت دست ابراهیم ترجیح میدهم.ولی وقتی ملزم شدم این سفر را برم (اصرار بچه ها و دعوت همسرم)رفتم.اولش فکر میکردم من نخواهم توانست درک معنوی کنم.ولی وقتی رسیدم آنجا احساس کردم به ایمانم باز گشته ام.در برابر مسجد النبی قرار گرفتم و غرق توجهات مردم شدم و زمزمه عاشقانه ای کردم.گفتم عده ای دوست دارند بیایند سلام شان خدمت تان.و من و شما که دوستی دیرینه ای داریم.چه حال؟چه خبر؟ممکنه توفیق داشته باشم صدای تان را بشنوم؟محاله.ولی مطمئنم میدانید خیلی دوست تان دارم.کبوترای حرم آسمانی بودن آنجا را گواهی میدادند رنگین پوستان مشتاق و نژاد های گوناگون همه یکجا بر بهت من افزوده بود ناباورانه اینهمه اشتیاق را مینگریستم.کاش تو ایران همه اقوام و با هم اینگونه رو به یکسو جمع می آمدیم.نظم جالبی حاکم بود.دفتر سفر نامه را گشوده بودم تا بنویسم ولیکن حیفم می آمد که با تفاسیر خاص خودم بنگارم.بگذار فقط تماشا کنم لا اقل اولین روز.ولی نشان به آن نشان تا آخرین روز هم کلامی بر صفحات کاغذ ننگاشتم.خواستم جاری و سیال بر صفحه ایام بگذرانم.