نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

مراقبت شبانی

قرار بود مرافبت شبانی را در امر تدریس بالینی برای پرستاران بیاموزم.از طریق گوگل سرچ کردم و مطالبی را که در آوردم همه به نوعی از مراقبت اشاره داشت که حمایت کننده است.مردمی که رعیت اند و تو راعی.یک مدیر باید سعه صدر داشته باشد تا بتواند حسن مدیریت اعمال کند خود را موظف بداند که دلسوز باشد مهر ورز باشد نوازش کند ببخشاید سخت گیری نکند به اندازه توان متکلف بر عهده اش تکلیف کند.ار نهایت وسع متکلف انتظار داشته باشد خود همراه و همگام متکلف باشد تا او به انجام امور خود تسلط یابد و پرواز مستقل را بیاموزد.تا جائیکه او نیاز داشت همراهی شود و هرگاه احتمال قوی داده شد که میتواند به تنهایی برود رهایش کند.هرجا از گوگل که مراقبت شبانی به دست آمد نقش پیامبران و مراقبت انسان ها از طریق دین توضیح داده شده بود.فرق نمیکند دین تو چه باشد وقتی همانند یک پیامبر غم امت میخوری مراقبت میکنی مبادا بر پا سنگش آید و جهان با وجود زیبایی ها  و اینهمه فراخی تنگش آید تو آنجا یک پیامبر و رفتار تو مراقبت از نوع شبانی است .مدت رسمی آموزش مراقبت از نوع شبانی چهار صد ساعت است که عمده ساعات آن(سیصد ساعت) بر بالین بیماران در بخش های جراحی عمومی، جراحی قلب، انکولوژی ، روان پزشکی، سرطان و....و...و...است.قریب به هشتاد سال از این نوع آموزش رسمی در دنیا میگذرد و تعداد ......موسسسه و.......نفر عضو داره.مهم نقش دین و آموزه های دینی در تعبیر و تفسیر درد،علایم بیماری و نحوه کنار آمدن با بیماری است

نوشتن و نومیدی ازآن

نومیدم میکنه از نوشتن.این سردی روابط آدما.این نوع حوادث ذور و بر.من یه ناظر بی دست و پایم.که فقط حوادث را از ذهنم عبور میدم و در آن دخل و تصرفی نمی کنم.مث یه تماشاچی گیج و منگ نشسته ام و عبور حوادث را بر زندگی ها تماشا میکنم.چه چیزا که نمی بینم و چه شاخا که در نمیارم.خدا خدا میکنم تو این طوفان حوادث حفظم کنه.بچه ها را اطرافیان را دوستان را دعا میکنم.گویی بر بسیاری از حوادث هیچ اختیاری ندارم.دست و پایی می زنم تقلایی میکنم ولی من کجا و سهمگینی سیلی حوادث کجا.عجبا!چشمای کوچولوی آدم چه چیزا که نمی بینه.اینم از پانزده روز اول فروردین.گفته بودم جمله لعضا چشم باشم و گوش.حاصل چه شد؟بر تعجب و تاسفم افزوده شد.خالا با چشمانی از حدقه در آمده و نومید شده ام.آهنگ های سنتی حسام الدین سراج را که گوش میکنم احساس میکنم آرامش می بخشد.بعضی چیزا را باور نمی کنم تا راحت باشم.میگم بعیده.نه.انکار راه خوبیه که تو در آسایش باشی(وقتی می شنوم آقای دکتر ک............ گوارش همسرم خانم دکتر ش......... زنان مامایی..........)میگم چرا درباره مردم اینگونه میگین بچه ها.خوراک شما صحبت درباره دیگران مهم شهرتان است؟

بعضی دوستان از نوع رفتار های متفاوت ایام عید میزبانان صحبت میکنند و من میگم راستی؟باور نمیکنم.

بعضی ها تو فکر فرو رفته اند که باید.......کنند.و من میگم چرا باید از نگرانی متوسل به ......بشویم؟

شرح روز اول فروردین

روز اول را رفتیم دیدن مادرم.بعد دیدن مادر همسرم.و بعد هم یکی دو جای بی خاصیت دیگر.و روز اول هدر شد.عصر بد حال بودم.سر درد حال تهوع.و نداشتن وضعیت خوب.خیلی زود خوابیدم شاید.

اولین مطلب من در سال نو

فکر میکنم چه بنویسم؟چیز هایی زیادی تو ذهنم هست.سبک سنگین میکنم.تردید و دودلی در انتخاب به سراغم میاد.این نه.چرا؟به کسی ربطی نداره.این یکی هن نه.چرا؟چون تکراریه.سومی هم نه.چرا؟شائبه نصیحت و آموزش دادن تو انتخابش نمایانه.چهارمی هم نه.چرا؟یه رازه که خوب نیست بر ملا بشه.ببین اگر اینجوری با خودت کلنجار بری که چی بگم و چگونه بگم و برای کدام مخاطب بگم.همون شیر بدون یال و دم و اشکم میشه.بدان از گفتن هراسیدن باعث شده خیلی ها با وجود داشتن یه قلم و یه کاغذ و سواد نوشتن و امید به خوانده شدن مطلب نتوانند بنویسند.بنویس.خب از مسائل کاملا شخصیم نوشتن چه کسی را به کار می آید؟جز برای مستمسکی دادن به دست دیگران که برایم دلسوزی کنند یا تمسخرم کنند و یا ......؟یا چی؟نقطه چین ها هم جزءناگفته هاست؟میدونی ما مردمی هستیم که احساس عدم امنیت داریم؟احساس بی کسی می کنیم؟بی اعتمادی در ما ریشه گرفته و نشو و نما کرده؟اگر یه نفر با مهربانی هم جلو مون بشینه و بگه این گوش من و این ناله های تو هیچ نمی گیم؟کاغذ و قلم دست مون دادند بر و بر نگاه می کنیم و میگیم چی بگم با کی بگم رازم و با چه زبون با این و اون حالی کنم؟عزیز دل من تو هستی که میتوانی با یک اراده قفل از زبان برداری و بگویی و بنویسی.اگر تو نگی من کف دستم را بو کنم و بدونم چگونه میتونم کمکت کنم؟البته که حق داری مرا ناکار آمد بدونی.ولی رو کاغذ هم نمیشه بنویسی و بعد پاره کنی و به جریان رود یا هوا بسپاری؟دلامون کوچولویند.غمگین کردن شان صلاح نیست.غم های ته نشین اعضا و جوارح لطیف مون را می پوساند.سال نو شده.خانه تکانی کن این دل را.اضافی هاشو بیرون بریز.میدانم که سکوت شکوهمند تر است و حرمت برایت ایجاد میکند ولی دو چیز طیره عقل است لب فرو بستن *به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی.حالا اینکه کی بگویی و چگونه بگویی و چه بگویی البته به خودت مربوط است که صلاح و مصلحت خویش خسروان دانند ولی من میگم در اینکه باید بگوییم شکی نیست برای سلامتت است.منو ببین بدون آنکه نگران تو باشم که می شنوی و به خاطر من آزار می بینی میگم.به محابا.نمیگم کار من درسته تو هم باید این چنین کنی.ولی کمی از دیگران نزدیک پر خودت یاد بگیر.نذار قلب مهربونت زیر بارقدوم بی رحم تالمات  له بشه.من تو را دوست دارم که میگم بگو.میدونم که تجربه نشانت داده وقتی میگی از شدت خواستن و عمل کردن هات می کاهد.میدونم که خودتی که باید حد را بشناسی که چقداز فشار ها امکان ترکاندن را افزایش میده و باید را برون ریزی کنی و چقدر از فشار لازمه نگه داری ولی من فقط میگم عمو یادگار خوابی یا بیدار؟خواب نمونی.مث اونکه خوابش برد و نشت گاز از بخاری آروم آروم به دیار عدم راهنماییش کرد.بگو بنویس ارتباط برقرار کن.درونت را راست و ریس کن.سامان ببخش کم کم بعضی اضافی ها را بذار برای خاکروبه ای.زحمت نگه داریش را به خودت نده.جا خالی کن.برای ورود شادی و نشاط بهار طبیعت.

آدما وقتی غمگین باشند ممکنه

 افکاری پیدا کنند که در هم و بر هم باشه و قابل هدایت کردن در قالب واژه ها نباشه.به هر حال نوشتن مدیریت لازم داره.