نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

از خود گذشتگی تا کجا؟

پیر زنی هفتاد ساله است.داغدار است.زندگی سختی پشت سر گذاشته ولیکن همیشه خوشحال(سرخوش)به نظر می رسد.یه جورایی احساس قدرت میکند.میگه خدا را شکر که من هنوز از پا نیفتاده ام و امیدم نومید نشده.از دوران عروس شدن خودش با شادی ونشاط یاد میکنه.میگه از همسرش ده سال کوچکتر بوده.همسرش از روستا به شهر آمده بوده که او را در مغازه بقالی پدرش دیده ولیکن عاشقش نشده بلکه وقتی با خانواده نامزدش مشکل پیدا کرده توسط مادرش شکار شده.میگه شوهری خوش تیپ ولی دهاتی داشتم.منو خیلی دوست داشت چون پدرم دل به دلش میداد مادرم می پسندیدش ولی خودم هنوز نمیفهمیدم شوهر کردن و آغاز زندگی یعنی چی.حالا هیچ شکایتی نکرده شکایت عروس خانمش که او را مایه خجالت خودش و دخترش میدونه به سوژه شدنش انجامیده.عروس خانم همسر آخرین پسر پیرزن است.تو خونه پیر زن مقیم است و اصلا خوشحال نیست که با او همخونه است.حاضر است شوهرش به محلات فقیر نشین شهر اسکان اش دهد ولی تو خونه وسیع و محله خوب نباشه.نتوانسته همسرش را راضی کنه برایش یه خونه اجاره کند و از اینجا به آنجا کوچش دهد.

متاسفانه پیر زن اطلاع ندارد که برای پسرش و عروس و نوه اش دوست داشتنی نیست و باعث سر شکستگی شان است.خودش به خیال خودش در حق شان مهربانی را تمام کرده.هر چه از هر جا پول جمع کرده است گذاشته تو حساب بانکی پسرش تا بتونه ماشین بخره.وسایل زندگیش را بسته بندی کرده و تنها یه وسعت ده متر مربع از خانه خودش را در اشغال داره.حالا در صدد اند تو خانه سالمندان برایش یه جا رزرو کنند

دلداری به کی؟به او که از تو ...........تر است؟

رفتم وبلاگ سبکبال.مدتیه نمینویسه شاید بشه گفت یک ماه و نیم.خودش گفته بود پیوند مغز استخوان داشته در بیمارستان شریعتی تهران.میگه از مرگ بیزار است.شما باشین در چنین لحظاتی که باید به کسی امید به زندگی بدین چه میکنید؟اصولا ما قادر هستیم که دیگران را امید دهیم؟او بسیار شجاع است.مدتی میشه می شناسمش.من تا حالا نتوانسته ام به کسی بگویم شجاع باش.

پرستار

واقعا چقدر آرامش بخش است دیدن چهره خندان تو

جراحات میتوانند سطحی باشند ویا عمقی.میتوانند جسمی باشند یا عاطفی.

نقش یک مراقبت کننده اینست که التیام شان بخشد.

زنان در امر مراقبت تواناترند و بیشتر وقت میگذارند.

ولی یک مراقبت کننده میتواند مرد هم باشد.

در مملکت مان مردان پرستار از موقعیت های خوبی برخوردارند.

یه مشکل دارند

وقتی خواستگاری میروند ازشان می پرسند چکاره ای؟ میگوید: پرستار. چشمان پدر و مادر دختر از حدقه میزند بیرون.چی گفتی؟پرستار؟

ولی بعد تو زندگی دیگه هیچ مشکلی ندارند.زنی را خوشبخت میکنند چون در امر بچه داری و بیمار داری باهاش همراهند.

وقتی لیسانس و فوق لیسانس و دکتری پرستاری هم داشته باشند که علاوه بر اینهمه خوبی کلی موفقیت دارند.چون در جامعه پرستاری قحط الرجال هست و اونا میشن رئیس پرستاری کل استان.مشاور وزیر در امور اشتغال پرستاران کل مملکت.هر چی دانشگاه آزاد هست پرستار تربیت میکند .و تجربه موفق سالهای جنگ باعث شده پرستاران از قداست و حرمت خاصی در جامعه برخوردار باشند.

هر کشور خارجی هم بروند برایشان شغل حاضر و آماده است.

این روزا از همه پرستاران مرد که رقبای سر سخت ام هستند بیزاری جسته ام.

بر زنان پرستاری که اجازه میدهند آنها رئیس شان باشند نفرین می فرستم.

آخه مردا این تفکر را دارند که همواره به منافع خودشان بیشتر بیاندیشند.

از ماست که بر ماست.

زنان جامعه پرستاری باید به خود آیند و دست از بله قربان گویی برای پزشکان مرد و پرستاران مرد بر دارند و با پزشکان زن جامعه زنان پزشکی پرستاری ترتیب دهند و محیط بیمارستان ها را به دست گیرند.

هر جا جای پای مردی را دیدند پاک کنند.

زنان موجودات امین باشند و مدیر و مدبر.

هر وقت ازین حرفا بزنم میگویند فمنیست شدی.

تصمیمات بزرگ

دو روز گذشت.دو تا تعطیلی.بازهم به روز هایی که سر کار هستیم.مشکلاتش کمتره.

باید تصمیم بگیری کجا ها بری.

کی بدش میاد چرا انتخابش نکردی.

غمگین میشی یه جایی، جایت خالی هست.

سر درد از ساعت سه بامداد تا حالا رهایم نکرده.من همیشه باید سنگ صبور دیگران باشم.اونا فکر میکنند من سنگی و از جنس کوه هستم.و میتونند هر حادثه و اتفاق زندگی شون را با من در میان بذارند.همین میشه که از شدت هیجانات غم و خشم سر درد رهایم نمی کند.

مامان میگه نترس عزیزم سرماخوردی.آخه دیروز هم هوا سرد بوده.

خب شایدم.شاید واقعا از سنگ هستم.می ترسم خیلی زود از سکته مغزی بمیرم.

سحر درباره واژه مینو یه سرچ داشتم تو گوگل رسیدم به نام مینو فرشچی .  

 مینو فرشچی به سفارش بهروز افخمی فیلمنامه شوکران را نوشته و باز نویسی اون را خود بهروز افخمی انجام داده.گویا افتخاری نصیبش شده که افخمی ازش خواسته نقطه نظرات زنانه را در فیلم لحاظ کنه.

جامعه پرستاران اعتراض بالا بلندی به فیلم کردند.که چرا هر چه سنگه مال پای لنگه؟؟؟.البته اعتراض شان از نظر من بی مورد بود.چون پرستاران مقتدر بیمارستان ها همینگونه عمل می کنند که هدیه خانوم تهرانی بازی کرد.

همیشه به همین خاطر از پرستار حرفه ای شدن ترسیده ام که اونا متفاوتند از زنان جامعه شان.شجاعت شان وحشتناکه.ولی خودم هم بیش تر از دیگر زنان خانواده شجاع شده ام و این نیست مگر به علت آنکه پرستار شده ام.وقتی رئیس وقت  دانشگاه به خاطر حجابم صدام زد  و گفت مادامی که این شمایل را داری نبینمت و معاون اش گفت تو که قراره پس فردا کشاله ران مردی را شیو کنی که قرار ه فتق عمل کنه حماقت است چادر به سر باشی.از این رشته برو.بهتره معلم الهیات بشی.والله اگر گوش نصیحت نیوش داشتم امروز کلی به نفعم بود.

ولی من کله شق بایستی خودم را تحت سخت ترین شرایط نگاه میداشتم که حتی الان هم به ریاست دانشکده ای که برایش جنگیده ام انتخابم نکنند.

من اگر تو آموزش پرورش بودم لا اقل الان مدیر یه دبیرستان دختران بودم ولی معطل نشسته ام سماق میمکم.