-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1384 14:45
اینم سومین روز اردیبهشت. و آغاز سومین سال نوشتن در بلاگ اسکای و امکانات خوبی که در اختیارم نهاد. جا دارد از بلاگ اسکای قدر دانی کنم که انفجارات درونیم را در قالب کلمات بر صفحات وب جریان داد و گسترد. دوست خوبم ابی که سابقه آشناییش با من به سال هشتاد باز میگشت توصیه ام کرد در وبلاگ بنویسم.از ابی هم تشکر میکنم. و از ده...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1384 10:22
چقدر جالبه.خلاف آنچه تا حالا رفتار میکردم توصیه میشم.اوائل به من می گفتند تو مسئولیت داری.باید مراقبت کنی دیگران را به خطا نندازی .الان میگن هر جور راحتی رفتار کن.برای راحتی دیگران خودتو به زحمت ننداز.اینجوری خوبه ها.اینکه بدونی کسی در رنجه اهمیت ندم.به من چه که کسی گرسنه است و من جلوی چشای حیرون اون به لقمه ام گاز می...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 فروردینماه سال 1384 05:42
از خواب بیدار شده ام.دهانم درد داره.خواب خوبی رفته ام.برادرم و همسرش دیشب مهمانم بودند خیلی از بودن با اونا آرامش پیدا کرده ام.وقتی میبینمش داره درس میخونه واسه امتحانات میان ترم بر خود می بالم که او پسر من است با همتی عالی.معتقد به خدا مصمم به ممتاز بودن.خدایا نگه دارش باش
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 فروردینماه سال 1384 16:09
تا حالا کسی را دوست داشته اید؟ازش چه انتظاری داشته اید؟که او هم دوست تان بدارد؟شما دوستی تون را به او چگونه نشان میدادید؟دلتان میخواست او هم به طریق خودتان نشان تان دهد دوست تات دارد؟فکر نمی کنید ما در اشتباه خواهیم بود اگر انتظار داشته باشیم دیگران هم به طریق خودمان عشق و دوستی شان را نشان دهند؟خداوند به تعداد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 فروردینماه سال 1384 06:46
آوردنش بخش ویژه بستریش کنند.شوهرش همراهشه.خیلی ازش دلجویی میکنه.او فقط بدبینانه و مبهوت به همه نگاه میکنه.از تلاقی نگاهم با نگاهش خود داری میکنم.احتمال میدم تهاجم کنه.بی اعتمادی از نگاهش هویداست.مادر بزرگش که همراهشه با اشاره منو به گوشه ای فرامیخواند.میگه خانم از بس این شوهرش به دلیل فقر و نادری تو سر و صورتش زده...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 فروردینماه سال 1384 12:10
آیا شما هم از آن جمله آدمایی هستید که معتقدند هر دید یک بازدید داره؟آیا خود را ملزم به بازدید وبلاگ دوستانی میدانید که به وبلاگ تون سر زدند؟آیا ممکنه به وبلاگی سرک بکشید و پیامی بذارید و بعد منتظر حضورش در وبلاگ تان باشید؟آیا فکر نمی کنید اینگونه التزام ها واسه تون ایجاد یه دنیای مجازی میکنه در دل دنیای واقعی؟آیا...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1384 08:53
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1384 08:06
با کندن سه تا دندون های لق فک پاینن و جراحی لثه ام دیگه فقط دو تا دندون تو فک پایینم باقی مونده.با وجودیکه از بدو ازدواجم طی هجده سال چهار تا دندون آسیاب را از دست داده بودم لق شدن و افتادن اولین دندان پیشینم در چهار سال پیش ضربه روحی بدی به من زد .این عیب آشکار من بود .نداشتن دندان آسیاب بر وضعیت سلامت معده ام اثر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1384 20:12
پس از مدتها بلاگ اسکای امکان نوشتن را فراهم کرد.نوشتن امکانیست که ما را در جمع بندی افکارمان کمک می کند.نوشتن گزارش کار هایی که انجام می دهیم زحماتی را که متحمل می شویم و تجاربی را که به دست آورده ایم برای دیگران نیز مفید است.خیلی حیفم میاد آنچه را که متحمل شده ام به ثبت نرسانم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 فروردینماه سال 1384 18:12
هرچه تلاش میکنم بنویسم موفق به ماندن نمیشم.اینجا آمدن برام مشکل شده.میدونم بعضی دوستان هستند که خوشحال میشن از من باخبر باشند ولی برام مفهوم نیس چرا بی میل به نوشتن شده ام
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 اسفندماه سال 1383 06:03
آهای عمو نوروز!داری میایی؟ سلام.صدای پاتو دارم می شنوم.من عادت ندارم چهره های جدید را تحمل کنم.منو ببخش که چشامو می بندم تلالو زرق و برقت چشامو می زنه.من عادت به کهنه پرستی دارم.نو ها را نمی پسندم.چون نمیدونم تو آستینت چی داری واسم.حق بده بترسم.من مارگزیده شدم دیگه.یادته همه سالها که با اومدنت لباسای نو می پوشیدم و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 اسفندماه سال 1383 06:15
سلام.سال کهنه داره دور میشه صدای پاش دیگه ضعیف بگوش می رسه.تو کوله بارش از ما زمینی ها بار سنگینی از ........را حمل میکنه .میره تا به تاریخ بپیوندد و از یاد ما فراموش بشه.دیگه بر نمیگرده.راهش بی بازگشته.کوله بارش را هم زمین نمیذاره تا آنچه توش داریم پس بگیریم.مث آب جو که دیگه به جو بر نمیگرده .سالی بود که در اون کمتر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 اسفندماه سال 1383 12:18
سلام.پری همکلاس دوران دبیرستانمه.همه سه سال آخر او نیمکت جلویی من نشسته بوده.با برادر شوهر خواهرش ازدواج کرده.مرد خوش تیپ و خوش قد و بالا ولی یه معلم ساده بوده.خودش هم معلم بوده سه تا بچه داره دختر اولش لیسانس کامپیوتر از دانشگاه آزاده و براش خواستگار اومده.تو جلسه اولیا و مربیان مدرسه پسر کوچولوم فهمیدم پسرش همکلاس...
-
سادگی
شنبه 22 اسفندماه سال 1383 10:46
دخترک فقط بیست و یک سالشه.مشکلش را با من به اینصورت در میان میذاره.خانوم من ترم پنج دانشگاهم.پدرم را در ترم دوم از دست دادم.همه بدبختی هام با مرگ پدرم شروع شد.او مشوق من بود یک سال هم دانشگاه نیامدم چون رتبه ام نه هزار شد سال دوم دیگه آمدم دانشگاه چون با رتبه سه هزار نزدیک ترین رشته به رشته پزشکی همین رشته بود.ولی حیف...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 اسفندماه سال 1383 05:33
جرم خیانت برای پایان دادن به یک زندگی کافیه؟توهم خیانت چی؟مشکل دختر دوست من از آنجا آغاز شد که همسرش دختران هم کلاسش را تو سرش زد که فلان دختر دوست و همکلاس تو پوست شفاف تر آن دیگری هیکل برازنده تر و سومی نگاه گیراتر دارد.خب خونه قاضی هم گردو بسیار است ولی تو را سن ننه؟دخترک هر روز از کلمات همسرش بیشتر آزرده می شد .تا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1383 06:12
مادر همسرم دچار اضطراب شدیدی شده و تنها به شرطی احساس آرامش میکند که خانه مملو از جمعیت باشد.تا اضطراب او را فرامگیره فرزندانش سرآسیمه منو صدا میکنند که بیا ببین مادر حالش به هم خورده و من که به بالینش میروم بناگاه احساس اطمینان میکنند.قبل از این زمان او دچار حملات تبدیلی میشد.ماهیت این حملات روانی است با وجودیکه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1383 05:25
داشتیم راجع به ایدز صحبت میکردیم.خانوم دکتر صفا مقصود لو روان پزشک و من و اپراتور مرکز خانم اعظمی. خانم اعظمی سوآل کرد آخرش این ایدز چیه که همه جا با نماد اسکلت نمایش داده میشه.من گفتم نقص سیستم ایمنی.به عبارت دیگر این آدما با ویروس اچ آی وی آلوده شده اند و ایمنی شان به پایین ترین سطح نزول پیدا کرده.پس هر میکروب ولگرد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1383 05:13
چند ماه پیش از ازدواج فاطمه و احمد نوشتم.فرزند همکارم.احمد از فاطمه عصبانیه که گذاشته رفته مادرش.آخه انتظار نداره احمد به مادر و پدرش نسبت های ناروا دهد.اونا را زیر سوآل ببرد. و بخواهد مردی خود را با شکستن ظروف چینی او به اثبات برساند به فاطمه گفتم فاطمه جان گاهی اوقات همسران میفرمایند زندگی شخصی و خصوصی ات را تعطیل...
-
مادر
شنبه 15 اسفندماه سال 1383 09:43
اوایل که آمده بودم اینترنت خیلی دوست داشتم جوانان مان را نسبت به مادر و حرمت او حساس کنم.خوشبختانه سایت بحث تو بحث برای تعریف از مادر و خصوصیات او بابی را گشود و من با دنبال کردن بحث ها درین موضوع فعالانه حضور می یافتم.گرچه عشق وافر همسرم به مادرش خشمگینم می کرد و اونو در ذهنم ........میدونستم که هنوز به مراقبت مادر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 اسفندماه سال 1383 13:33
دانشجویی فرزند شهید بیست ساله دختر که نمره روان شناسی اجتماعیش را در ترم گذشته کم گرفته برایم تعیین تکلیف کرد که خانوم این نمره منو یه کاریش بکنید.و از آنجا من آدم بد قلقی هستم که اگر کسی نداند چگونه مورد خطابم قرار دهد کمی مقاوم شدم که حتما هیچ کمکی نکنم تا دانشجو جماعت یاد بگیرد در چار چوب هایی خاص صحبت کند یا رفتار...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 اسفندماه سال 1383 14:39
از من سوآلی شده؟آیا با اینهمه تلاش در اینترنت هرگز به فکر افتاده ای پرسنل بخش های روانی زنان و مردان بیمارستان هایی را که در آن دانشجو تربیت میکنی آموزش دهی؟جواب دادم وجود دانشجویانی که در بخش های روان با استرس فراوان روبرو هستند بخش را فعال میکند.نوع برخورد های آرامش بخش پرسنل پرستاری بیمارستان باعث می شود دانشجویان...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 اسفندماه سال 1383 05:04
اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرد رگی تا نخواهد خدای خدایا چرا خواستی؟ مادر فرشته به رحمت ایزدی پیوست. طفلکی فرشته.بالا می رفت پایین می آمد قسم می داد التماس می کرد کمک می خواست اشک می ریخت . ولی هیچ کمکی موثر واقع نشد. مادرش که دچار افتادگی دریچه آیورت بود از دست رفت چهرشنبه بیست و هشتم بهمن بود که برادرم زنگ زد .گفت تو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 اسفندماه سال 1383 11:39
دانشجوی پسر فوق لیسانس روان پرستاری مون هشت تا جلسه روان درمانی خانواده را آورده معلمش گوش کنه و نمره بگیره.هر جلسه یک ساعت.بیمار مورد نظر کندی روانی حرکتی داره و او مجبوره برای گرفتن نمره اش بی جیره و مواجب سخت بکوشد.دلم برای او می سوزه که تلاش هایش درک نمیشه.هوش کم خانم بیمار (که از شوهر معتادش جدا زندگی میکنه ولی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 اسفندماه سال 1383 10:39
این روزادغدغه های روز مره مانع نوشتنم شده ولیکن چه خوشحال شدم وقتی متوجه شدم نوشتن باعث کم شدن سطح استرس لاغر شدن و ......می شود.گرچه بیماران مضطرب تنها با خوردن داروهاست که بهبود نسبی پیدا میکنند ولی نوشتن درمان غیر دارویی خوبیست که میتواند بازگشت اضطراب را با مانع مواجه سازد
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1383 06:31
جالبه.همه شون برگه های ارزشیابی سالیانه را در دست گرفته اند و مبهوتند چگونه باید اینها را پر کرد .قرار شده از امسال خود ارزیابی صورت گیرد .خودشان میگویند نمیدانستیم که میخواهند به نیت های خیر مان نیز مزد دست بدهند وگرنه هر آنچه از ذهنمان گذشته بود و لحظه به لحظه انجام داده بودیم در گوشه یاد داشت روزانه مان ثبت...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1383 13:45
امسال قرار شده کارشناسان ادارات دولتی را ارزشیابی کیفی کنند و میزان حقوق و دستمزد ها بر اساس معیار های کیفی باشد.اینجوری برای ارزشیابی کردن مدیران دچار مشکل می شوند چرا؟چون باید دقیق و با توجه عمل کنند.گرچه عادلانه تر است که ارزشیابی کیفی باشد و نه کمی . ما مجبوریم یک یاد داشت روزانه در اختیار هر کدام از کارکنان...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 اسفندماه سال 1383 05:49
روز بعد عاشوراست.سینه زنی تموم شد.تعطیلی تموم شد.روز نو آغاز کردیم.فردای روزی که حسین به تیغ جفا کشته شده.چند بار روز های بعد از فاجعه را شروع کردیم؟چه احساسی داشتیم؟روز های بعد غم بعد ادوه؟زندگی را از سر گرفتن آسان بوده؟گویا گل آدم را با غم سرشته اند.حالا کم کم خموده و افسرده می شویم.ولی می شود؟با غمگینی زندگی کرد؟...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 اسفندماه سال 1383 08:17
روز تاسوعاست.من باید بعد از خوردن صبحانه آش شله زرد بپزم.تا دلش آروم بگیره که نذرش را ادا کرده.کی؟همسر برادرم که مبتلای به ام اس هست.بچه اش شش ساله است .وقتی دختر هشت ماهه اش را در بغل نگاه داشته بود بناگاه زانو هاش خم شد و به زمین خورد و فرزندش از بغلش رو زمین پرت شد و خودش ولوی زمین .همسرش خونه نبود و همسایه طبقه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1383 13:07
به من زنگ زده میگه : مبارک.میگم : چی چی؟میگه : تولدتان.میگم : آهان اصلا یادم نبود تولدم بوده.از بس برام مهم نبوده.میگم : ولی عجب سورپریزی بودا!میگم: تو از کجا میدونی پارسال هم برام ای میل زده بودی میگه از خودتون پرسیدم اون روز هم گفتی مگه اهمیتی داره.میگم راست میگی عجب جالبی ها!دیشب داشتیم با همسرم از خونه مادرش بر می...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 بهمنماه سال 1383 15:39
دانشجوی دختر از جذابیت خاصی برخورداره.یه جورایی هم کلاس پسرش بهش دلبستگی پیدا کرده.ولی در کشمکش روحی به سر می بره بهش ابراز کنه یا نه.من نمیخوام تو امور خصوصی دانشجویان مداخله کنم.کم درد سر ندارم که واسه خودم دردسری جدید تدارک ببینم.متوجه بر خورد ها شون میشم ولی خودم را به نافهمی میزنم.می شنوم که داره به دوستش...