روز هایی شلوغ بر من گذشت.هفته ای بود پر از هیجان.علاوه بر اجبار داشتن بر حضور در جلسات گرامیداشت پدر همسر برادرم به عروسی دختر همکار همسرم دعوت داشتیم تصادف منجر به خسارت مالی داشتیم.دوچرخه پسرکم را که جایزه اش بود دزدیدند.مهمانی های بدرقه خانوم کوچولوی عازم حج رفتیم.واقعا باعث خستگی میشه اینهمه پر بودن برنامه ها.و این اخبار لحظه به لحظه که......خدای من |
اگر نبود نفس های شفابخش یه دوست نازنین قدیمی، این هفته شلوغ ،منو مریض کرده بود .جمعه گذشته که نگران آنژیو گرافی قلب برادرم بود م و یکشنبه با هم ایشون رفتیم مطب دکتر تا بفرماید عمل جراحی دارد (بای پاس).دوشنبه بود که اطلاع یافتم پدر گرامی دیگر زن برادرم به رحمت ایزدی پیوسته و چهارشنبه پنجشنبه کارگاه آموزشی پرستاری قانونی داشتیم که چشم و گوش های ما باز کرد( راجع به قوانین حافظ حقوق بیماران و پرستاران در بیمارستان و هر جا که درمانی رخ دهد).
پسر جان بنده که تشریف برده بودند تهرات تو المپیاد دانشجویان سراسر کشور شرکت کنند بازگشتند به سلامت(سلامتی بچه ها برای مادرا مهم تر از پیشرفت شونه)یک هفته گرچه سخت ولی به سلامت گذشت.دوست نازنین پنج ساله من دوباره منو به خاطر آورده و به دعوت من مبنی بر داشتن نشست ها و گفتگو ها در اینترنت پاسخ مثبت داده.ای کاش یه روز ببینمش و با هم کنار زاینده رود قدم بزنیم و گل بگیم و گل بشنویم.ایشون اطلاعاتش از نوع تجارب ارزنده و مفید است برایم.اگر بتونه منو تحمل کنه.معمولا نوع برخورد های من از نظر بعضی دوستان آزار دهنده است و به همین دلیل سعی میکنند دور من یه خط قرمز بکشند.اگر بدانید تا حالا چند نفردوست را از دست داده ام.ولی چون یه سنگ پا قزوین همین نزدیکی ها وجود داشته من هم دوام آورده ام.خوشحالم که دهکده مجازی دوستی واقعی واسه ام به ارمغان آورده