-
حمام دادن بچه
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1387 07:54
برایم اس ام اس ارسال شده عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت من هم به ذهنم رسید بگویم صد شکر که بعضی های شما دوست من هستید و صد حیف که دوستانی را از دست دادم صد شکر که این تجارب را در اثر سختی کشیدن ها پیدا کردم و صد حیف که زمان هایم را از دست دادم صد شکر که به یقین هایی رسیدم و صد حیف...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 مهرماه سال 1387 18:31
عاشقان عیدتان مبارک باد
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 مهرماه سال 1387 06:11
نشان اهل خدا ، عاشقیست ، با خود دار که در مشایخ شهر ، این نشان نمی بینم
-
ماه مهر
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1387 06:41
از روز سه شنبه با سه نفر دانشجودر بخش گل مریم بیمارستان فارابی کار آموزی را شروع کردم.دانشجویان ترم سه نا پیوسته پرستاری که انگیزه تحصیل و یادگیری دارند مرا به وجد آورده اند تا سه هفته هر هفته سه روز با آنها خواهم بود سالی که نکوست از بهارش پیداست.مهر ماه خوب آغاز شد.من دخترامو دوست دارم و با هم لحظات خوبی داریم.حیف...
-
غمگینی متعاقب استرس
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1387 09:16
برخی از استرسها اجتناب ناپذیر هستند اما شما میتوانید با انجام دادن چند راه کار ساده آنها را از زندگی خود دور کنید. اگر استرس به زندگیتان چیره شود میتواند سلامت جسم و روانتان را تهدید کند. بر اساس گزارش هلت نیوز این متخصصان توصیه میکنند: - رژیم غذایی سالم داشته باشید، زیاد ورزش کنید، سیگار نکشید و الکل هم مصرف...
-
تکان دهنده
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1387 06:40
سلام.ماه رمضان به روز بیستم رسید و من تو عمرم سالی را شاهد بودم که توانستم روزه دار باشم.جالبه.پارسال این موقع در بستر بیماری منتظر اعلام وخامت حال خود بودم و امسال آنقدر توانایی دارم که بر خلاف سال های گذشته عمرم همه روز ها روزه باشم.ریا نشود درین ماه شب هایی هم نماز شب خواندم.خیلی لذت می برم.نماز شب را به خاطر یک...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 شهریورماه سال 1387 08:08
صبح با عجله از خواب بیدار می شد.حمام میکرد ریشش را میزد صبحانه میخورد مسواک میزد لباسش را اتو میزد کفشش را واکس میزد .کیفش را بر می داشت و راهی میشد. بچه ها یکی یکی بیدار می شدند و هپلی با لباس های نامناسب راهی مدرسه می شدند .حالا دیگه نیستش که متفاوت از دیگران باشه.هفته پیش در اثر بیماری نه ماهه اخیر به رحمت خدا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 شهریورماه سال 1387 12:15
امروز صبح وقتی داشتم آشپز خونه را مرتب میکردم که با خونه خداحافظی کنم و آماده شوم برای حضور در محل کار فکرم هم مشغول بود.داشتم فکر میکردم من از کی با آدمای اطرافم دوست شدم.یعنی چند ساله بودم که احساس کردم برام آدمای اطرافم مهمند.خوب که فکر کردم یادم اومد چهار ساله بودم خودم را صاحب حق میدونستم و با همه ظرافت و نحیفی...
-
یه مشاوره در سکوت
یکشنبه 24 شهریورماه سال 1387 07:06
تو درمانگاه نشسته بودم.منتظر که روز کاری خود را آغاز کنم.منشی آمد تو اتاقم گفت این زن از صبح این پا اون پا کرده اینجا کارش رو آغاز کنه،خیلی مستاصله،اجازه میدین بفرستمش تو اتاق تون؟گفتم :بله بفرستید.منم مشتاقم بدونم چی شده ماه رمضونی خواب صبح گاهی را رها کرده اومده. زن وارد اتاق میشه.می نشینه.به من نگاه میکنه.منتظره...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1387 10:41
چقدر دلم میخواست منم بزرگ بشم و مسئول تهیه سحری برای دیگرانی که روزه میگیرند ولی کار سختی به نظر می رسید چگونه میشد کسانی را برای روزه گرفتن آماده کرد کمک کرد و... هر روز سحر سر ساعت سه بیدار میشم سفره ای میاندازم غذایی مختصر بر سفره میگذارم و همسر و فرزندان را بیدار می کنم خوردن سحری مختصر آرزویی بود که امسال به وقوع...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 شهریورماه سال 1387 08:18
شما هم به وبلاگ فرجام عشق سری بزنید و با نویسنده با شرافت آن آشنا شوید.تصادفا او را یافتم و این آشنایی را مدیون بلاگ اسکای هستم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 شهریورماه سال 1387 08:56
تجربههای دردناک گذشته خود را با تمام جزئیات بنویسید و ذکر کنید که در آن زمان چه اتفاقی افتاد و شما چه احساسی داشتید . یکی از تجارب دردناک زندگی گذشته من... دردناک ترین تجربه زندگی گذشته من... آن روز(آن لحظه )که....اتفاق افتاد برای من تجربه دردناکی بود آن روز(آن لحظه )که.... این اتفاق افتاد من یکی از دردناک ترین تجارب...
-
سه تا نوشته که ذهنم درگیر اونا شده
شنبه 16 شهریورماه سال 1387 06:38
آموزش دفاع شخصی یه روز از دخترم سوال کردم فرض کن سوار تاکسی شده ای و ما همراه ات نیستیم. ناگهان آقایی که کنارت نشسته رو به راننده می کند و می گوید لطفا کرایه این خانم را هم حساب کنید، آنوقت تو چی جواب می دهی؟ اگر طیّ مسیر جا را بر تو تنگ کند چکار می کنی؟ اگر ابتدا ساعت رو سوال کند و بعد محل تحصیل و .... آنگاه چکار می...
-
در دفاع از هنرمندانی که خودکشی را بر زندگی کردن ترجیح دادند
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1387 11:18
مردم گمان می کنند که این نوابغ از نظر روانی چندان طبیعی نیستند و با کل مردم متفاوتند. این پندار چندان درست نیست. آنچه که هنرمند و دانشمند را از عامه مردم جدا میکند، انگیزه قوی، خودجوشی، پشتکار و سختکوشی است. تحقیقات و مطالعات بیشماری نشان میدهد که میزان برخی بیماریهای شدید روانی از جمله اسکیزوفرنیا و اختلالات...
-
خواهش های مامان قبل از رفتن به سفر آمریکاش
چهارشنبه 13 شهریورماه سال 1387 11:40
روزه گرفتن تو مللکت ایران یه صفایی دیگه داره.اینجا دم اذان مغرب همسایه ها واسه ات آش گرم میارند تو کوچه خرما تعارفت میکنند و تو صف نماز جماعت مسجد حلوا میخوری.اینجا سحر ها با صدای مناجات تلویزیون همسایه ات بیدار میشی و از ماذنه مساجد صدای اذان را در هر مغرب و سحر می شنوی.تو را خدا کمکم کنید ماه رمضان ایران باشم بعد...
-
حلول ماه رمضان
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1387 05:58
اول ای نا را بخونید خبر داشتم که قراره روز کلوخ اندازان برویم چادگان.مطمئن نبودم بریم.وقتی دیدم پسر کوچولویم دوست داره بریم از عروس گلم سوآل کردم میتواند با ما بیاید ؟وقتی متوجه شدم او و پسر بزرگم برای آمدن مشکل ندارند مصمم شدم هر جور شده بریم و تو جمع فامیل محترم همسر باشیم سه برادر و یک خواهر با خانواده هاشون تو یه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 شهریورماه سال 1387 12:02
حیف که مقدور نیست شما را در مهمانی ببینم ولی این روزا چند تا مهمونی داشتیم که جای شما خالی بود
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 شهریورماه سال 1387 06:58
دیروز به طور اتفاقی مریم را دیدم .مریم دوست دوران نه ساله از نه تا هجده سالگیم بود که با هم کلی خاطرات داشتیم.رفته بودم سس بخرم برای شام شب که مهمان داشتیم.خدا را شکر که به ذهنم رسید پیاده شوم و از این سوپر بخصوص سس بخرم وگرنه من چگونه مریم را می یافتم اول غرق بوسه اش کردم و بعد بردیشم رساندیم خانه مامانش تو خیابان...
-
tasmim e kobra
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1387 08:06
سلام من به شمایی که مینویسید بر سر آنم که گر ز دست بر آید دست به کاری زنم که غصه سر آید راستی شما بر سر چی هستید؟ منظورم اینه چه تصمیمی دارید؟ تصمیم بگیرید که از امروز تو وبلاگ من که در خدمت شماست اظهار نظر کنید اینجوری منو کلی خوشحال میکنید ببخشید که به خودم اجازه دادم تو تصمیمات تون دخالت کنم ولی خیلی مایلم بدانم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1387 05:47
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 31 مردادماه سال 1387 09:32
ساعت یازده و نیم بود که صدای بگو مگویشان بلند شد.تازه داشت خوابم می برد که صدا اندکی بالاتر رفت .کنجکاو شدم ببینم چی شده بدون ملاحظه صدای شان را ولوم میدن؟خانمه داشت میگفت به من چه خسته ایی پس من حرفامو به کی بزنم؟تا میام دوکلام حرف بزنم خوابت میبره حالا هم که قبراق و سر حالی سین جیم میکنی چرا فلان مدل گفتی چرا بهمان...
-
محتاطانه میگویم
سهشنبه 29 مردادماه سال 1387 13:34
روزها بر من چگونه میگذرد؟نمی دانم.همه چیز تماشایی شده.گویی به تماشاخانه دعوت شده ام.ساکتم و عمیقا در فکر.تمام خونه را لای روبی(ببخشید خانه تکانی)کرده ام.از کار کردن خوشم آمده.مرخصی میگیرم و با یه فرچه کوچولو میلیمتر به میلیمتر خانه را گرد گیری میکنم و غرق در افکار خویشم.مرا چه شده. تنهایی و اشکهای بی بهانه من ناشی از...
-
نه هر که
شنبه 26 مردادماه سال 1387 09:01
موارد استثنا را همیشه در نظر داشته باشید ضرب المثل معروفیست که میگه: کچل نشو که هر کچلی شانس نمیاره حافظ نیز هم نه هر که چهره برافروخت دلبری داند نه هر که آینه سازد سکندری داند نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست کلاه داری و آیین سروری داند تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن که دوست خود روش بنده پروری داند غلام همت آن...
-
بیست و یکمین روز منور شدن خانه ما
جمعه 25 مردادماه سال 1387 09:31
و این سومین جمعه ای است که من مادر شوهر برای عروس گلم اسپند دود میکند تا از چشم زخم مصون باشد. گفته بودند اگر عروس بیاوری دختر دار می شوی و من نمی دانستم مادر دختران بودن چگونه مادری کردن است. وقتی اندام نازک و شکننده عروس (عروسک)را می بینم متعجب می شوم آیا او به اندازه ای بزرگ شده که بتوان شوهرش داد. کوچک اندام و ریز...
-
بازگشت به گذشته
یکشنبه 20 مردادماه سال 1387 13:15
بر گردیم سر جای اول کجا بودیم؟ آهان یادتونه که من یه روزایی مشاور بودم؟هان؟ و کسانی از دوستان و دانشجویان و مراجعان درمانگاه مشکل شون را با من در میان میگذاشتند؟هان؟ به خاطر دارید؟ امروز هم دوتا مراجع داشتم.یکی همکار دانشکده که آمده بود از من سوآل کنه بهترین روانپزشک اصفهان در امر درمان وسواس کیست؟و دوم یه دانشجوی نه...
-
او باز هم آمد و دستان نوازشگرش آرامم کرد
شنبه 19 مردادماه سال 1387 13:28
دستفروشی موفقیت چه اصطلاح جالبی توصیه های قشنگی کردی عزیزم.ممنونم به کار می بندمشان حتما نگرانت کردم؟باید ببخشی سعی کردم ساکت باشم مبادا چنین شود ولی سکوت کردنم مشکل را حل نکرد وقتی گفتم و تو شنیدی و نگران شدی خجل شدم و نیرویی عظیم در من ایجاد شد انگیزه ام قوت گرفت خانه تکانی کردم و حالم بهتر شد. نمی خواستم شرمندگی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 مردادماه سال 1387 08:08
شعرانی کیست؟ . میگویند او کسی است که: کوچکترین مدرسه دنیا را در ایران دارد شهرت بین المللی و بلاگ سرباز معلم کوچک ترین مدرسه ایران و جهان عبدالمحمد شعرانی، سرباز معلم روستای«کالو» در١٨٠ کیلومتری شهرستان دیر استان بوشهر، توانسته است با راه اندازی یک وبلاگ در باره مدرسه ای بنویسد که با ٤ دانش آموز و با کمترین امکانات در...
-
تحت فشار شدید قرار دارم
یکشنبه 13 مردادماه سال 1387 11:42
شاید تا حالا شنیده باشین کسی از شدت ناراحتی ترکیده باشه واقعا تا حالا دیدید؟ به من میگن مواظب رفتارات باش مبادا رفتاری از تو سر بزنه که... بعضی فامیل تو جشن عقد پسرم نیامدند تا با من تصفیه حساب کنند من اهمیتی ندادم ولی گویا همین گونه هم نمیگذره و باید جواب بدم ستون پنجم ها چه کسانی هستند که اسرار را لو میدهند و زمینه...
-
یک پرستار دلسوز
دوشنبه 7 مردادماه سال 1387 10:44
آقای رضایی همکار ما شبها با خانمش میروند پیاده روی تا لاغر شوند برای سلامتی بنا به توصیه مشاور سلمت شون. میفرمایند وقتی شبها می بینم مردم رو چمن های پارک نشسته اند و بچه هاشو ن را با خیال راحت تو چمن رها کرده اند پشتم می لرزه میگم :شبها این چمن ها جایگاه تزریق معتاد های تزریقی است و سرنگ حتما آلوده شان را اینجا رها می...
-
جشنی که جای شما در آن خالی می نمود
شنبه 5 مردادماه سال 1387 13:08
دیروز ساعت ۴ تا هفت عصر یه جشن تو یه سالن با تعداد ی از مهمان ها برگزار شد.پسر من دامادشد از مدت یک سال و نیم پیش مامور شده بودم دختری را که موافق معیار ها و ارزش های خانواده و شخص پسرم هست بیابم ولیکن پشت گوش می انداختم چون فکر میکردم زود است روز پدر سال گذشته پسرم تهدید کرده بود اگر خودم اقدام نکنم ممکن است سلایق...