-
زیبا تا کجا؟
پنجشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1383 06:04
نگرانیش از چیه؟می خواد دماغش رو عمل کنه.فکر میکنه این همه آرایش چهره و تغیر حالت ابرو و و تعیین حد و مرز برای چشمها و لبها و رنگین کردن گونه ها وتغییر رنگ و حالت(وز،فر،تاب) مو و لاغر و چاق کردن های موضعی کافی نبوده .حالا هم باید دماغش هم تغییر مدل بده.طفلک کاش می تونست یه جورایی هم قدش را بلندتر کنه تا مجبور نباشه به...
-
بررسی یک مورد نایاب از بیماران ....
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1383 14:13
با دانشجویان صحبت می کنم.میگم امروز قرار خانم دکتر......(پاتولوژیست)را به عنوان مورد (کیس)مورد مطالعه قرار دهیم. فریاد یا حسرتا ی دانشجویان به آسمان رفت.که مگر می شود پزشکان هم مبتلا به بیماری روانی شوند؟برای پایان دادن با تحیر و تعجب شان گفتم بهتر است کتاب جراح دیوانه را بخوانید.برایشان موارد بیماران روانی که پزشک...
-
ارتباط تلخ فیزیکی
دوشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1383 15:21
داشتم از طول خیابان می گذشتم که دیدم طرف دیگر خیابان پیاده رو شلوغه.گرچه هیچ حوصله نداشتم بدانم چه خبره ولی متوجه شدم دختری مشغول هیس گفتن به پسری است که پسر دیگری او را به مبارزه دعوتش می کرد.گویا تلاش دختر خانم موثر واقع نشد و یک بار دیگر گلاویز شدن شان اتفاق افتاد.دلم سخت به درد آمد. واقعا چه شده بود؟موضوع از چه...
-
وضعیت زن در ایران
یکشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1383 09:39
بارها مورد سوآل بوده ام که وضعیت زنان را در ایران چگونه می بینید.و من هم بارها از جواب دادن به این سوآل طفره رفته ام.گاهی برایم ای میل هایی می رسد که بهتر نیس از طفره رفتن دست برداری و آنچه را شاهدی با شهامت بنویسی؟گاهی مورد غضب قرار می گیرم که تو بدون آنکه برایت نفعی داشته باشد با سکوت خود سعی در تایید بعضی رفتار ها...
-
پرنیان و قصه پر غصه اش
شنبه 26 اردیبهشتماه سال 1383 12:13
همیشه سعی کرده ام قصه های زندگی آدما را بنویسم .اونم مدلی که خودم تشخیص میدهم درست تره. پرنیان خانمی زیبا ست. ۳۱ ساله است .در سن ۱۷ سالگی چون عاشق شده پدرش به تشخیص رسیده که وقت شوهر دادنشه.پس به جای اونی که خودش دوست داشته و انتخابش کرده به دندان پزشکی شوهرش داده تا لا اقل ظاهرش شبیه خودش باشه.(آخه پدره هم دندان...
-
شرح وقایع اتفاقیه
جمعه 25 اردیبهشتماه سال 1383 16:02
سلام خوب و خوش و سلامتید؟ الان که ساعت ۳ و ۴۰ دقیقه بعد از ظهر جمعه است تازه کارهای منزل را تمام کرده ام.خوشحالم که جناب همسر پس از ۵ ساعت تعمیرات کولر موفق شدند یه خونه تر و تمیز و خنک و یه ناهار دلچسب داشته باشند. واسه اش متاسف شدم که با مادرش بگو مگو پیدا کرد.اونم به بهانه ایی کاملا کودکانه . نگرانش شدم که پسرا تو...
-
عشق نا بهنگام
پنجشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1383 08:52
پسری دانشجوی سال...دانشگاهه.از هم کلاسش خوشش اومده.مامانش و خواهراش معترضند که اون شباهتی با ما نداره.اگه انتخابش کنی یا اون یا ماها.دیگه نه ما و نه تو.پسر ناراحت که بابا جون به خدا اونم یه روزی مث شما ها بوده .همین قید و بند ها را قبول داشته .دیگه ازین وضع خسته شده به کناری گذاشته.مادر می بخشه .ولی خواهرا کوتاه...
-
درمان با راحت سازی
یکشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1383 13:58
سلام امروز که یکشنبه است مدت ۵ روز از آخرین بار که اینجا نوشتم می گذرد.باور نمیکردم طاقت داشته باشم دیر به دیر بنویسم ولیکن از آنجا که مشغولیت جالب تری داشتم این دوری از وبلاگم به نظرم نیامد. خدا را سپاس که موفق شدم تجارب تلخی داشته باشم.در هفته ای که گذشت به سر درد سختی مبتلا شدم که مجبور شدم به پزشک روان مراجعه کنم...
-
نصیحت
سهشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1383 10:57
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند ...جوانان سعادتمند .....پند پیر دانا را شما در کدامین نکته از بزرگان نصیحتی را مشاهده فر مودید که صراحت داشته باشد؟ از حافظ ای صاحب کرامت شکرانه سلامت /روزی تفقدی کن درویش بینوا را یاسر کش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد دلبر که در کف او موم است سنگ خارا یا چو با حبیب نشینی و...
-
خلق خوش
دوشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1383 13:41
کار هایی که از کار عادی و طبیعی با ارزش تر است کارهای اخلاقی است. یعنی انسان از لذت و خوشی خود بگذرد ،از سود چشم بپوشد و به دنبال آن برود .چون ارزش بالاتری در اجتماع برای آن قائلند. در جوامع مختلف و مکاتب مختلف و جهان بینی های مختلف ارزش ها متفاوتند پس کار های اخلاقی هم..... آیا عفو و گذشت ،حق شناسی و وفا فعل اخلاقی...
-
پادو ی پدر
دوشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1383 09:20
فخری آمده بود.تا مشاوره بشه و راه حلی پیدا کنه واسه پایان دادن به این بدبین شدن هاش نسبت به همسرش خیلی نگران بود.می ترسید خودش با دست خودش به خوشبختی هاش پایان بده.و با ندانم به کاری همسرش را از خودش فراری دهد. زیبا بود و ۳۷ ساله.میگفت همسرم عاشق ام شد و منو به دست آورد ولی نمیدانم چه به روزش آورده ام که دیگه تلفن و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1383 17:23
اگه کیبورد داشتم حرفایی داشتم ولی حیف
-
بازی ......خورده
شنبه 12 اردیبهشتماه سال 1383 06:21
منصوره دختری زیبا و بلند بالا که به مرکز مشاوره مراجعه کرده.خواهرش دانشجوی ما در بخش بوده ولی خودش دیپلمه و فعلا در خانه است . ایشان مدتی بوده است که متوجه نگاه های تحسین آمیز پسرک دگمه فروش سر خیابان شده .کم کم خود را نیاز مند تداوم دریافت توجه احساس کرده و خودش احساس می کرده تمایلی خاص به دیدار فرد مذکور در خودش...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 اردیبهشتماه سال 1383 08:44
منصوره .و عاشق شدنش؟//// قضه داره بعدا میگم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1383 08:33
شما باخوندن این درد دل چه احساسی پیدا می کنید ؟ کنار رودخانه نشسته ام ولی مگه صدا شون اجازه میده از دیدن جریان ملایم و صدا ریزش اب از روی قطعات سنگ لذت ببرم ؟ مصطفی با زاری التماس میکند نغمه جون خواهش میکنم اشک نریز به خاطر من .میدونم واسه ات سخته تحمل کنی .به خدا قسم من شرمنده ام .حق باتوست ولی من چه کنم؟.تومیدونی...
-
در راستای هشدار مدیران بلاگ اسکای
سهشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1383 14:18
با سلام شنیده ام که بلاگ اسکای اقدام به مقابله ......با وبلاگ هایی کرده و یا خواهد کرد که ..... بعضی از وبلاگیست ها این رفتار را نوعی حصر آزادی می دانند. نظر شما چیست.؟ گاهی اوقات من وقتی وبلاگ هایی را در ردیف وبلاگ های به روز شده می دیدم از شرم آب می شدم.که اگر جای اینگونه افراد است چه جای من؟ و اگر جای منست چه جای...
-
درد جسمانی
دوشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1383 09:21
این روزا دچار مشکل شده ام.از نوع آسیب جسمانی ناشی از ایستادن ها ممتد تو بیمارستان و نشستن ÷شت کام÷یوتر .گرچه درد را دوست دارم ولی مانع از فعالیتم شده.دیگه به راحتی نمی تونم بنشینم ÷شت کام÷یوتر.شما میگین دعای چه کسی مستجاب شده؟ نمی دونم چرا اینقدر کارهای فیزیکی در خانه را دوست دارم.
-
سر در گمی
چهارشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1383 12:39
سلام می بینید مدتیه نمی تونم بیام بنویسم؟چون آزادیم سلب شده.مث بچه هایی که امتحان کنکور دارند و لحظات سرنوشت سازی را پشت سر میذارن.من هم باید یه مقاله ایی را که تحقیق شده ویراستاری و تایپ کنم.نمیدونم چرا برام سخته زیر بار تکالیف موظف خودم برم.چرا تا باید تکلیف بنویسم یاد مشق شب می افتم ؟.یادمه که از کلاس دوم دبستان تا...
-
هر چه میخواست دل تنگم گفتم
شنبه 29 فروردینماه سال 1383 10:08
اینجا وبلاگ منه.ولی شما فکر میکنید من هر چه به ذهنم برسه می نویسم؟خیر.چون نمیشه.دوست داشتم جایی ناشناس بودم .می نشستم یه کناری.دستم را میذاشتم زیر چونه ام.به دور دورا نیگا می کردم.صدای شر شر یه جویبار را می شنیدم .نسیمی ملایم گونه هامو نوازش می کرد و چشام دور دستها را در ابهامی ناشی از ...میدید.چقدر دلم میخواست کمی...
-
سهم من ازین دنیا
پنجشنبه 27 فروردینماه سال 1383 05:46
دختری اومده بود پیش من.مث بارون بهار اشک می ریخت. می گفت خانوم.این روزا پسرا همه یا معتادند یا....و یا.... پس ما با کی ازدواج کنیم؟ گفتم ازین غصه ها نخور که پسرا هم ازین نگرانیا دارن. مطمئن باش که هم پسر خوب واسه شما دختر خوبا و هم دختر خوب واسه اون پسر خوبا( سهمیه) باقی مونده. هر چه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی...
-
آغاز سال کار
جمعه 14 فروردینماه سال 1383 10:33
خب اینم از سیزده نوروز.دوباره روز از نو روزی از نو آمادگی دارین کار را شروع کنید؟یا..... امیدوارم کمر همت را ببندید و سالی را با نشاط بیاغازید.سالی که در افق دیدتان تصمیم های بزرگی را داشته باشید.من هم همراه شما هستم .و با همراهی بکدیگر آینده ایی خواهیم ساخت سرشار از موفقیت.به خود تان اطمینان داشته باشید که می توانید...
-
روز سیزده
پنجشنبه 13 فروردینماه سال 1383 05:37
درین روز که همه برای رفتن به طزف گل و سبزه از سحرگاهان شتاب می کنند شما نیز ................ گاهی اوقات درین روز شما ناظر و شاهد صحنه های.....هستید.که با فرا رسیدن روز بعد..... امیدوارم به کنار سبزه و گل چشمتان.....و مشام تان...... خوشا آنان که...........
-
جواب به عزیز ناشناس
سهشنبه 11 فروردینماه سال 1383 10:22
** اگه بخوام اینجوری لحظه به لحظه گزارش کنم مثنوی هفتاد من کاغذ می شود. همین قدر بگویم خیلی خوش گذشت و به دلیل ناتوانی مادر بزرگ در راه رفتن و......................و شلوغی جاده بوشهر پس از دیدن أثار تاریخی و خرید و زیارت پس از ۵ روز به شهر خود بازگشتیم.چقدر تفریح خوبی بود!چه مناظر قشنگی!چه راهنما های خوبی!و چقدر شلوغ...
-
گزارش سفر نوروزی
دوشنبه 10 فروردینماه سال 1383 06:47
به لطف خدا این سفر بازگشت توش بود.گرچه قاعدتا باید راضی به رضای خدا باشم . و برایم علی السویه باشد که بر گردم یا بر نگردم.و گرچه خون ما از آنان که رفته اند رنگین تر نیست.خدا همه آنان را که رفتند بیامرزد.و ما که مانده ایم را هدایت کند تا برای روزی که سفر آخرت را در پیش می گیریم آماده باشیم.سفر را به اتفاق همسرم...
-
عید نوروز من طی بیست و چند سال
شنبه 1 فروردینماه سال 1383 05:53
به زودی لحظه تحویل سال نو فرا می رسد.همه ما منتظر هستیم.لحظات انتظار شیرین است.هیچکدام از ما از آنچه در شرف وقوع است آگاهی نداریم.با امید دلبسته ایم که لحظات شیرینی خواهد بود.چشم در راه شادی هستیم.نمی دانیم سرنوشت چه چیز در آستین دارد(برایمان چه رقم زده شده ،ینهان است). خدا را خدا را که........ سال خوبی داشته باشید...
-
خونه تکانی
دوشنبه 25 اسفندماه سال 1382 12:15
روز های جالبی اند روزهای قبل سال تحویل.همه تلاش شون را می کنند که با خانه تکانی در زندگیشان تحول ایجاد کنند.منکه چندین سال است اصلا تمایل به این کار نشان نمی دهم چرا که معتقدم در طول سال به اندازه کافی تغییر تحول ایجاد کرده ام و دیگر چندان لزومی ندارد.(هر چند هفته یک بار یمی از قسمتهای خانه را با دقت خانه تکانی می...
-
آخرین مطالب سال
شنبه 23 اسفندماه سال 1382 10:11
سلام عید تو راهه.کاراتون تموم شده؟خونه تکانی تان را انجام دادین؟آمادگی دارین از مهمانهای نوروزی پذیرایی کنید؟ایام عید اینجا خواهید آمد؟توصیه ها تون چیه؟ ما که خونمون با تغیر سال عوض میشه.همه لوازمش هم نو خواهد بود.مهمان های نوروزی جاشون را خونه ما رزرو کرده اند.ما هم که به بوشهر خواهیم رفت.به اتفاق خانواده و عمه زاده...
-
همسر دوم
سهشنبه 19 اسفندماه سال 1382 12:52
دوستش آورده بودش.۳۴ ساله بود .چشمای قشنگی داشت.گریه کرده بود.ولی حالا فقط منو نیگا می کرد.ازش پرسیدم چه کمکی می تونم بهتون بکنم؟گفت فکر نمی کنم از دست شما یا کس دیگه ایی کاری ساخته باشه.ولی این دوستم(اشاره به زنی زیبا با بچه ایی در بغل که کنارش نشسته بود میکنه)گفت بیام اینجا شاید حالم بهتر بشه.میگم خب بگو چی شده؟میگه...
-
خشم مقدس
دوشنبه 18 اسفندماه سال 1382 06:01
وقتی پسرا مریض میشن خیلی خشمگین میشه.کاردش بزنند خونش در نمیاد.همین روزا دنبال مسبب اصلی می گرده.خب حق داره.به خاطر خوشبختی اونا در آینده ها منو هر جور بگی تحمل میکنه.وگرنه مغز خر که نخورده هی کوتاه بیاد و من هی باورم بشه هر چی میگی می ارزم.خلاصه،صداش دیگه تقزیبا فریاد بود یه جوری که با همه کنترل کردناش دیوارا را می...
-
بیماری پسرک من
یکشنبه 17 اسفندماه سال 1382 14:13
چون این روزا پسر کوچولویم سرمای سختی خورده نخواهم نوشت.به امید بهبود همه بیماران زهره جان که وبلاگ منو می خونی از تو ممنون.البته حرفای زیادی دارم.خواهم آمد