-
زبان تمثیل
سهشنبه 23 تیرماه سال 1383 15:47
جالبه متن زیر ترجمه بحثی است در برقراری ارتباط. بخوانید ببینید متوجه می شوید من متوجه نشدم. حقیقت این است که انسان مستعد آنست که به دو طریق متفاوت ،یا به دو زبان ارتباط برقرار کندد. گاه به طرز روشن و منطقی ارتباط برقرار می کند و گاه به زبان استعاره منظور خود را بیان میدارد. وقتی منطقی است رفتارش به زبان منطقی و علمی...
-
یک تجربه منحصر
دوشنبه 22 تیرماه سال 1383 10:50
چگونه میتوان ننوشت در حالیکه اعتماد داری کسانی که می خوانند قصد آزار به مخیله شان خطور نمی کنه؟ چگونه میتوانی بیان نکنی وقتی فکر میکنی تنها کسانی می توانند کمکت کنند که همانند خودت اینجا را مکانی برای گفتگو و بحث تشخیص داده اند؟ چرا از خودت این امکان را دریغ داری در جایی که فعلا چندان شلوغ نیست که ..... چرا بیایی و...
-
روز شاد
شنبه 20 تیرماه سال 1383 11:01
سلام با کی هستم؟خوب معلومه باشما . شمایی که از سر لطف همه روز اینجا سرک می کشی ببینی این نغمه سرا چه سروده.با تو که تصادفا برای اولین باره چشمت با این صفحه آشنا شده .با تو که وقتی نوشته هامو میخونی یه جوری دلت وا میشه .با شما که با خوندن نوشته ام به حالم افسوس میخوری و امید آن داری فرجی بشه و به راه رستگاری رهنمون...
-
ًقتل
چهارشنبه 17 تیرماه سال 1383 15:36
سلام هفته پیش مطلع شدم یه دختر معلول سی و چند ساله که در مرکز دیابت مسئول بایگانی بود پس از یک ماه مفقود شدن یافته شده است ولی دیگر زنده نیس.او برای فرار پایی نداشت و این خلاف انسانیت است که جسد سوخته شده اش را پس از یک ماه بیابند.به طوریکه شناسایی اش مقدور نباشد به جز همان معلولیت در پاها. امنیت اجتماعی مان...
-
شرح یه قضیه خنده دار
دوشنبه 15 تیرماه سال 1383 12:08
ماه من از حدیث غم بگذر* وین حکایت به عاشقان بگذار* نکته دلکشی بگو و بخند* مژده رحمتی بیا و بیار* {[(رهی معیری؛)؛} جالبه!!!! دیشب خانم .....همسر داداشم زنگ زده که چه غلطی کردیما! دستمان بشکنه که اینقدر ناشی ایم... گرفتار ی شدیما! میگم: بگو ببینم، چی شده؟میگه : هیچی از خدا که پنهان نیست از شما هم چه پنهان؟؟؟؟؟ آقا...
-
استرس
یکشنبه 14 تیرماه سال 1383 09:02
منکه فکر نمی کنم اینقدر ها هم حساس باشم.ولی با شروع روز می شنوم کسی خودکشی داشته گرچه ناموفق بوده .بعد مامان میگه چرا این پسرای من ........بعد می رسی محل کارت از تو عذر می خواهند و می فرمایند خانم.....که معلولیت جسمانی داشت و در مرکز دیابت مسئول بایگانی بوده به قتل رسیده .بعد نفر بعدی از همکارانت خدمتت می رسد و می...
-
تجاوز به عنف
دوشنبه 8 تیرماه سال 1383 16:20
در بخش بیماران روانی مکرر با بیمارانی مواجه می شویم که مورد تجاوز قرار گرفته اند. زنانی که بارها از کودکی ........وحتی امروز نیز هم...... وقتی که دانشجوی ۲۲ ساله با واقعیت تلخ روابط انسان ها مواجه می شود تا چندین روز یا گریه می کند و یا مبهوت شده و یاذگیری هایش دچار اشکال می شود. به قدری حرمت های انسانی در نظرش سقوط...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 تیرماه سال 1383 13:02
نفسم رو به خلاصی است هوا کم دارم عقده بسیار ،ولی عقده گشا کم دارم مدتیست از خانواده هایی می نویسم که با مشکلی دست و پنجه نرم می کنند. آیا کسی هست که برایش بگویم........ هوسم هست که مانند تو باشم ،سخت است دوست دارم بدوم مثل تو اما پا،کم دارم وقتی سر سختی دیگران را می بینم از خود شرمنده می شوم خویش را هر چه که در آینه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 تیرماه سال 1383 09:12
امروز روز خوبیست برای دعا کردن.و رفتن برای قبور عزیزانم .پس اگر نتوانم بنویسم به دلیل مشغولیت در جایی دیگر است
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 تیرماه سال 1383 05:57
سه شنبه 02 تیر 1383 از آنجا که سیما همکلاس دوران دانشگاهم آدمی بی آزار به نظر می رسد تصمیم دارم از قول او و همسرش رحیم درباره چت یه آقای همسر دار با خانوما ها مصاحبه ای را تنظیم کنم . برای دوستانی که مطالب این صفحه را می خوانند بیاورم.قابل توجه است که سیما با رحیم بسیار صمیمی اند و سیما به همسرش کاملا اعتماد دارد و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 تیرماه سال 1383 07:01
از آنجا که سیما همکلاس دوران دانشگاهم آدمی بی آزار به نظر می رسد تصمیم دارم از قول او و همسرش رحیم درباره چت یه آقای همسر دار با خانوما ها مصاحبه ای را تنظیم کنم . برای دوستانی که مطالب این صفحه را می خوانند بیاورم.قابل توجه است که سیما با رحیم بسیار صمیمی اند و سیما به همسرش کاملا اعتماد دارد و اصلا و ابدا بهش بدبین...
-
خیانت و بی وفایی یا اهانت و ظلم؟
دوشنبه 1 تیرماه سال 1383 13:24
از در آمد تو و گفت خانوم اینکه همراهمه زنمه.و این دختر هم دخترمه.من سه تا بچه دارم.بهش بگین از زندگی من گورش را گم کنه بره بیرون چون تضمین نمی دهم که نکشمش.من جلو شما بهش میگم قبلا هم بهش گفته ام.بهش بگین راضی نشه جلوی بچه هاش......به خاطر بچه هاشم که شده بره.برای آینده شون بده.من تا رو فرم هستم بره و دیگه پیداش...
-
عروس
شنبه 30 خردادماه سال 1383 16:50
شادی کوچولو را خیلی وقت بود ندیده بودم.پدرش سیروس برادر دوستان دو قلویم سیمین و نسرین بود .تو جشن عقد سیمین که دعوت بودم شادی و مامانش را دیدم.اصلا این دو تا خواهر تحویلش نمی گرفتند .بهونه شون هم این بود که سیروس با عاشق شدن به این دختر رختشوی آبروی خانوادگیشان را برده.همین یه دونه برادر بوده و ۵ خواهر که اونم همه...
-
اسکیزوفرنی
شنبه 30 خردادماه سال 1383 15:37
مرضیه یه خانومی سی و هفت ساله است که از شهر تهران عروس شهر ما شده.همسرش فرزند یه خانوم معلم و آقای ارتشی است و مبتلا به بیماری اسکیزو فرنیاست. مرضیه دارای یه دختر کوچولو هست .میگه سی و یک ساله شده بودم و هنوز ازدواج نکرده بودم . رفته بودم خونه همسایه مون که خانوم جوانی بود که در طبقه پایین آپارتمان ما زندگی می کرد ....
-
مرگ مادر
چهارشنبه 27 خردادماه سال 1383 18:03
از خواب نیمروزی بیدار شدم.احساس جالبی داشتم.قبل از اینکه خوابم ببره دراز کشیدم و آهسته آهسته استغفار گفتم تا اینکه خواب مرا در ربود و بعد از یه پینکی بیدار شدم احساس کردم دیگه هیچی خسته نیستم و ساعت شده چهار.پسرم را دیدم که او هم در چند قدمی من دراز کشیده و خوابش برده و پسر دیگرم داشت با کامپیوتر بازی رایانه ایی می...
-
مادر پرستار و پسر ناسازگار
سهشنبه 26 خردادماه سال 1383 15:22
علی کوپول قصه زندگی پسر ۱۷ ساله همکارمه که از فروردین تا به حال با مادرش چپ افتاده .مامانش اینو از خواص کار با اینترنت میدونه و از من خواهش کرد واسه مشکلش چاره جویی کنم .گفت هر چی کتابهای علمی میخرم و در اختیارش قرار میدم که بخونه میگه کور خوندی اگه فکر میکنی میتونی به من خط بدی.واین در حالیه که این پسر، جونش بود و...
-
اشتغال سخت به کار
یکشنبه 24 خردادماه سال 1383 07:05
اینم از امتحانات پسر کوجولوم که تموم شد و اونم از خواستگاری که برای پسر داییم فرزاد رفتم .این دو هفته هم که فرصت نخواهم کرد بیام مطلبی بنویسم چون تو بخش با دانشجویان مشغول سر و کله زدن با بیماران روانی هستیم .ولیکن شاید اعتیاد حسین را در بخش به خوردن بنزین مفصل تر بنویسم .ببینم چی پیش میاد .از اینکه نمی تونم زیاد...
-
پیر زنی با قلب شکسته و مجروح
چهارشنبه 20 خردادماه سال 1383 21:11
الان ۷ ماه است که همسرش را از دست داده .همسری را که مدت ۵۰ سال به قول خودش تحمل کرده.مبلغ ۲۰۰ میلیون تومان حاصل از تقسیم زندگی مشترک شان را می خواهد خانه ای بخرد و از اینجا به آنجا نقل مکان کندتا برای همیشه سایه او از زندگیش خارج شود .و با حقوق باز نشستگی همسر باقی زندگی را بگذراند ۷۰ ساله است . می گوید نمی دانم چرا...
-
.................
دوشنبه 18 خردادماه سال 1383 12:02
پیش خودم فکر می کنم من چه سرشارم! آرزو دارم بنویسم گرچه کسی نمی خواهد بخواند.گرچه ممکن است چندان ارزش هم نداشته باشد.گرچه ممکن است بسیاری بر من بخندند .گرچه گوش شنوایی نیست و گوهر شناس نیز هم. ولی نومید نمی شوم.خیلی آدمای با محبت در اطراف خود می بینم که تشویقم می کنند و قدر می شناسند .گرچه شاید اگر یکی دو نفر هم بودند...
-
یاد اون روزا به خیر
دوشنبه 18 خردادماه سال 1383 11:05
ممکنه کسی فرصت نکنه نوشته های منو بخونه ولی اگر ننویسم شان دیگه از یاد خودم هم میره. فرزانه همکلاس دوران دبستان و دبیرستانم بود که از آمریکا برگشته و مهناز دوست صمیمی اش همه ما را دعوت کرد بریم ببینیمش. منم رفتم. گفت الان بیست ساله که آمریکا زندگی میکنه لیسانس زبانش را که از ایران گرفته رفته آمریکا.دو تا پسر داره و...
-
باز هم نوشتن
جمعه 15 خردادماه سال 1383 11:08
چه کسانی بهتر میتوانند بنویسند؟آنان که دل پری دارند؟آنان که افکار منسجمی دارند؟آنان که فارغ البال اند؟آنان که تولید فکر بالایی دارند؟اونها که کتاب هایی زیاد خوانده اند؟ آنان که اعتماد به نفس بیشتری دارند؟
-
زندگی و مشکلات عدیده
چهارشنبه 13 خردادماه سال 1383 11:39
اگر از زندگی سخت خانم ها سخن بگویم به معنا و مفهوم آن نیست که معتقد باشم زندگی برای آقایون آسان و راحت است. خانمی که فرزندش را مقابل پدر عصبانی مراقبت می کند مبادا پدرش ناخواسته؛ جابه جایی ؛خشم انجام دهد و تلافی مشکلات اقتصادی و اجتماعی اش را تو دل قربانی بیگناه و بی پناه(فرزند)در آورد. مادری که در مانده و ناتوان از...
-
تردید در نوشتن
دوشنبه 11 خردادماه سال 1383 11:47
گفت : بنویس.گفتم: می خوام بنویسم ،ولی بعضی ها خوش شون نمیاد .گفت : چه اهمیتی داره ؟منکه خوشم میاد . گفتم : ولی برای من نظر در صدی از آدما مهمه . من هم دوست دارم در جمعی پذیرفته بشم . اینکه فقط شما خوشت بیاد مد نظر من نیست .اصولا هر کسی میتونه کسی را داشته باشه که با دیده مجنون نگاهش کنه و به جز خوبی درش نبینه .من می...
-
گله از خدا
یکشنبه 10 خردادماه سال 1383 18:23
ببینم خدا را دوست داری؟ از تو به که نالم که دگر داور نیست وزدست تو هیچ دست بالاتر نیست چرا این سوآلو حالا می پرسم؟چون حالا زلزله شده؟آره.چون زلزله شده.موقعیت خوبیه که با هم از خدا حرف بزنیم.از اینکه چه احساسی داریم که می بینه چه میشه ولی مانع نمیشه.ببینم مگه خدا مهربون نیس؟حتما یادتونه که تو زلزله بم بعضی ها میگفتن...
-
باز هم زلزله
شنبه 9 خردادماه سال 1383 16:01
دیروز عصر مهمان داشتیم که ناگهان آسمان تیره و تار شد و باد سختی در گرفت و بعد باران تندی زد و تمام. گویا در همین لحظات در شمال کشور و قزوین و تهران و قم و...زلزله ای در حال وقوع بوده است. شنیدم( نه البته دیدم هم) که در تهران مردم به خیابان ها پناه برده اند البته که نه همه ولی.. ببینم چه حالی پیدا می کنه آدم؟خدا اون...
-
رفتار های پرخاشگرانه
جمعه 8 خردادماه سال 1383 07:08
هفته ایی که گذشت را با کار آموزی تو بیمارستان آغاز کردم. همون روز بود که بیمار پرخاشگر ی تو بخش داشتیم و یکی از دانشجو ها را پرت کرد تو دیوار.(تصور بکنید دختری به لطافت گل و به نرمی جثه یاکریم ).چرا که فکر کرده بود او منظوری داشته که اونجوری با تعجب نیگاش کرده.موضوع خوبی شد تا واسه دانشجو ها درباره تجارب کتک خوردن...
-
بحث داغ
چهارشنبه 6 خردادماه سال 1383 06:13
سایتی هست با عنوان بحث تو بحثhttp://www.bahs2bahs.ir/ . داره درباره چگونگی گفتگو کردن روش هایی را پیشنهاد میدهد.من اونجا یکی دو کلام حرف زدم.بدون اینکه انتظار داشته باشم قشقرقی به پا شد.یه جورایی ترسیدم و هول کردم که نگو.شاید باید ملاحظات خاصی می کردم که ناشیانه عمل کردم.البته فکر نمی کردم ها.ولی همیشه هم در روی یک...
-
گله یک زن
دوشنبه 4 خردادماه سال 1383 11:54
میگه : همسرم گفته : راضیم هفت قلم آرایش داشته باشی ، ولی هرگز مردی را همشان خودت ندانی که باهاش حرف بزنی.می پرسه : آخه چرا او اینگونه است؟خب اگر من با مردی حرف بزنم ، فقط حرف چی میشه؟خب من خیلی تنهام و نیاز به هم زبون دارم.از حرفای خاله زنکی هم بدم میاد.انصافا شما فکر نمی کنید حرفای آقایون با ما ها منطقی تر و قشنگ تره...
-
زنی مهربان اما بدبین و بی اعتماد
یکشنبه 3 خردادماه سال 1383 17:00
موضوع مورد نظر امروز من قصه اون دخترک فقیری است که پدر پیری داشت.دومین فرزند مادرش ولی سومین فرزند پدرش بود.بعد از خودش دو خواهر و دو برادر دیگر هم داشت.در شبی متولد شد که مادربزرگش(مادر پدرش )از دنیا رفته بود.می خواستند نام مریم بر او بگذارند تا خاطره مادر بزرگ همواره زنده بماند ولیکن از آنجا که مادرش از مادر شوهر دل...
-
آیا........
شنبه 2 خردادماه سال 1383 15:10
اگر شما به جای من بودید از چی می نوشتید؟از چیز هایی که لطیفه و روح را نوازش میکنه؟از وقایعی که شاهدش بودین؟یا از آنچه آرزوی رسیدن به آن را دارید؟آیا انسان با نوشتن به دیگران زاویه دید به مسائل پیرامون را به شکل خاص می دهد؟آیا هر کس بسته به توان خود سعی در بهبود اوضاع دارد ؟یا .....؟ اینکه ما علاقه مند نوشتن باشم به...