-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 مردادماه سال 1384 09:11
به من میگه :از مشکلات من می نویسی؟ میگم : مشکلاتت از چه نوعه؟ میگه :تو روابطم با دیگران دچار مشکلم. میگم : خب چه ارزشی داره از تو و مشکلاتت بنویسم؟ میگه :آخه من فکر می کنم بی تقصیرم و این دیگرانند که سنگ اندازی میکنند و من ناتوان از اینکه حالی شان کنم با با شما مشکل دارید نه من. میگم : خب هیچ بقالی نمیگه ماست من...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 مردادماه سال 1384 06:39
گریه میکنه و میگه من خیلی احمقم.همیشه مراقب بودم مواد غذایی دور ریختنی را برای گربه ها و کلاغ ها نگه داری کنم مبادا بریزن تو زباله.دیروز که تو اتاق م پشت کامپیوتر نشسته بودم صدای پر و بال پرنده ای را پشت رف پنجره اتاقم شنیدم.نگاه کردم اونجا دیدم گویا یه بر خوردی بین دو تا پرنده است اهمیتی ندادم.بعد چند لحظه دوباره...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 مردادماه سال 1384 06:11
مشکلات زندگی یک زن جوان را که فقط یه فرزند پسر پانزده ساله ستبر تن داره باید برایتان بگم. خودش تعریف میکرد او کوچولوی تپل مپل من بود تغذیه اش از بهترین مواد غذای در دسترس قابل تصور بود.همیشه موقع خوابش کنار گوشش خر خر میکردم.جاش فقط و فقط تو بغلم بود.با خودم همه جا می بردمش و در یک کلام جونم بود و اون.ولی حالا در حالی...
-
Talisman 2.9.0.0
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1384 06:19
و اما بعد یکی از شادی های ما خانوما دیدن عکس های کوچولویی بچه هامونه.این احساس مالکیت بعد ها ما را دچار دردسر هایی هم میکنه.آخه بچه هامون شیء نیستند.یه انسان هستند با همه مقاومت ها عقاید سلیقه ها
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1384 06:07
لمس کردن در من به شکل یه بیماری در اومده.از بس تو کتاب و مقاله خونده ام لمس زبان بدن است درمان کننده است اشکال متعدد آن نوازش ماساژ بوسهو.....است هر کس را می بینم نوازش می کنم.به نظرم رسید که همسر یه بیمار رو به موت که حاضر نیست بیمارش را لمس کنند نوازش کند تا بازگردد خب چرا پرستار بخش اینکار را نمی کند؟نکند می ترسد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 مردادماه سال 1384 07:21
مثل چوپان دروغگو که هر چی داد زد فریاد زد گرگ آمد کسی بهش اعتنا نکرد و فکر کرد بازم دروغ میگوید دیگه به فریاد های من هم کسی اعتنا نمیکنه. دیگه برام معده نمونده.از دست این دندونای دراکولایی که قیافه ام را مثل.......کرده.آخرش جونم را سر چی بخورم و چطور بخورم از دست میدم و حسرت اینجا نوشتن بیشتر را به گور می برم.اسید...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 مردادماه سال 1384 11:07
تلفن زنگ می زنه.گوشی را بر میدارم.صدای آشنایی است.می شناسمش. مژگانه.دانشجوی دوازده سال پیش.هنوزم که پسرش میره کلاس پنجم با من در تماسه. میگه :خانوم تلفن زدم بگم من چیکار کنم؟ میگم: چی را؟ میگه: برادرم همسرش را رها کرده رفته شیراز . یه پسرش را زنش به کمک خانواده اش نگه داری میکنه.مامانم و بابام انگار نه انگار که نوه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1384 06:09
جالبه.این هفته روز هایی خوب برای من رقم زد.حوادث روزهاش همه مهیج بودند.گرچه سر دردم هیچ خوب نشد.دندونم را جراحی کرده ام پرده مغزم درد میکنه.ببینم این دوتا چه ربطی بهم دارند.گویا یه کلاه روی سرم ایجاد درد میکنه.سقف سرم در تمام طول روز دردناکه.دوستم میگه فقط کافیه یه دگزامتازون تزریق کنی تا علایم رفع شود .ولی محاله من...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 مردادماه سال 1384 09:49
پسرم با تعجب میگه مامان کلاس زبان پسر عمه ام اینا مختلط هست.میگم مگه تعجب داره؟همیشه کلاس های زبان جایی بوده برای تبلیغ اختلاط. میگه شما هم که قدیما کلاس زبان می رفتید مختلط بود؟میگم آره و به همین جهت هم زیاد نرفتم.همون یکی دو بار هم که رفتم پشیمون شدم.میگه بدتان می آمد کلاس ها مختلط باشه؟میگم نه مث اینکه پسرا کسر شان...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 مردادماه سال 1384 15:14
دوست نازنینی از گروه مامایی در قالب یک گروه امداد رسان.......به مدت سیزده روز به کابل سفر کرده بود.برایم از وضعیت زنان آنجا گفت.از زنان ایرانی که به ازدواج مردان افغانی در آمده اند و به تبعیت از همسر ملزم به ترک ایران بودند از اذن پدر شوهر برای انجام امور همسران مردان افغانی و در نتیجه تلف شدن زنان دارای درد زایمان از...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 مردادماه سال 1384 12:59
برای مورچه خورتی عزیز همو که هر چند وقت یکبار قدم رنجه میکند و به کلبه............ما سری میزند و فقیر نوازی میکند. ما تو شهرمون یه مرکز تحقیقات دیابت داریم که برای جامعه آماری بیماران دیابتیک تیپ یک (کودکان و نوجوانان)و تیپ دو (بالای سی سال )خدماتی ارائه می دهد. این مرکز یه اقدام قشنگ داشت که جامعه کودکان و نو جوانان...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 مردادماه سال 1384 07:04
سلام با تشکر از مورچه خورتی! که با عنوان حقیقت چقدر تلخه؟ نوشته: آدمی که از درد دندان اینطور شکایت میکنه معلوم میشه هنوز درد های واقعی را نشناخته۰ چشم گوش باز کن و درد های جامعه ات را بریز بیرون . از درد دندان گفتن و بمسائل خیلی خودی و خصوصی پرداختن نیازی به داشتن و نوشتن وبلاگ ندارد . خانم معلم و استاد دانشگاه!!!!...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 مردادماه سال 1384 12:15
اسمش نیلوفره.زبان انگلیسی تدریس میکنه.به فرمانداران شهر اصفهان و مدیران قسمت های ادارات.بیست و هفت سالشه.یکی از دانش جو هاش تو همین کلاس های فوق برنامه ادرات که سی و چهار ساله است ازش خواستگاری کرده.خانواده اش قبولش کرده اند.ولی بعد از مدتی نامزدی پشیمون شده اند.خودشون دو تا نه.خانواده دختر.حالا متوج شده اند که دختری...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مردادماه سال 1384 10:56
دور و بر من پر از خبره.خبر های مهیج. واقعا چقدر باید خبر چین باشم که اونا را اینجا بنویسم؟ دیگران هم از اخبار مطلع باشند خوبه.چون یه دید کلی به قضایا پیدا می کنند. ولی هر انسان چه نیاز داره تا دور دست های خودش را خبر داشته باشه؟ خبر هایی که در سرنوشتش تاثیر چندانی نداره. بعضی آدما را دیده ام تا می بینند یه خبری هست رد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 مردادماه سال 1384 11:58
واقعا وقتی کسی عمل جراحی کرده باشد چقدر رنج میبرد.درد طاقت فرسا انسان را همانند شمع آب می کند.وجود درد باعث ناراحتی نیست.وقتی درد غیر قابل تحمل می شود باعث بر انگیختن ترحم می شود.درد علامت خوبیه.چرا نمیشه تحملش کرد؟چون درد ها یکی دو تا نیستند.(اگر دردم یکی بودی چه بودی؟) این روزا تلفن و مسنجر مرا با شادی قرین کرده ولی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 مردادماه سال 1384 10:47
تلفن و اینترنت چیز های جالبی است
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 مردادماه سال 1384 15:43
مادر لطیفی مثل بارانی تو مادر نسیم صبح خندانی تو مادر برای ریشه خشک خیالم تو باران بهارانی تو مادر *** حریم چشم تو ارامش من فضای سینه ات اسایش من اگر روزی نباشی با من ای جان! گواه لحظه ها فرسایش من *** به جز تو من گل میخک ندارم تو گلبرگ سپیدی شک ندارم منم گلدانی از میخک لبا لب ببین مادر !به دنیا تک ندارم *** بیا پر کن...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 مردادماه سال 1384 14:48
مدت ده ماه میشه مسافرت نرفته ام. درین مدت خیلی خسته شده ام. این روز ها گرمای هوا بیداد میکند و رفتن به مسافرت چندان دلچسب نیست.مگر آنکه مطمئن باشی در طول راه و در مقصد خواهی توانست در جایی خنک استراحت کنی. چه روز های خوبی بودند روز های خوش سفر.! فارغ از همه وابستگی های آب و خاک . سبکبال و بی دغدغه رفتن و رفتن. و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 مردادماه سال 1384 12:27
آذر خیلی شجاعه. مقابل این همه مخالف ایستاده. وکیل گرفته . تموم حقوقی را که از دست داده باز گردانده. حالا تحریمش کرده اند.بچه هاش مادرش خواهرش برادرانش و همسران شان. ولی او خوشحاله. به من میگه سه تا پسرم که بزرگ شده اند.از آب و گل در آمده اند. تهمتم می زنند.کنترلم می کنند.هر آدم نیرز مزاحمم میشه ولی ممکن نیست دیگه به...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 مردادماه سال 1384 09:06
با سلام به تعداد اندک دوستان وفاداری که با وجودیکه با اومدن به اینجا توشه ای نمی برند جز عشق.(که درین شکی نیست که همه بضاعت من عشق است و بس و آن به دنیا می ارزد). من علاقه عجیبی به دیدن عکس دارم.شاید مثل همه بیسواد های دیگه که زبان عکس را بهتر از زبان نوشته می فهمند و هر وقت کتابی به تورشان بخوره اول همه عکس هاش را...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 مردادماه سال 1384 07:04
یکی از دوستان قدیمم در اینترنت در یک اقدام غیر منتظره ضربه روحی بدی به من زده.داغون شده ام.متحیرم کسی که ادعای دوستی میکنه چگونه اینکار را کرده وقتی برای دوستان واقعی ام میگویم میگویند اینست سزای کسی که در اینترنت حضور می یابد.کسی دلداریم نداده.حالا اومدم اینجا گلایه کنم تا دوستان دنیای مجازی آرامم کنند
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 تیرماه سال 1384 09:10
جالبه که من همواره در اضطراب به سر می برم.جالب تر که پس از مدتی اضطرابم به افسردگی تبدیل میشه.از دیروز که پسر گلم میخواسته بیاد ایران تا حالا سکوت اختیار کرده ام.وحشت سراپای وجودم را گرفته که نکند مشکلی برایش پیش بیاد.گویا همواره منتظرم........خدایا مرا شفا ببخش. فردا صبح ایران، فردا شب خونه . خداوندا مرا دریاب. به من...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1384 09:46
دیروز تو اون هوای گرم داشتم می رفتم خونه که ناگاه اعلام جلسه ترحیم آقای خرم همسایه مان و پدر همکلاس دانشگاهم را دیدم.چی شده؟گرگ اجل داس به دست یکی ازین.......میبرد.با خودم گفتم طفلک.حتما برایش سخت بوده پسرش از وزارت.........عصر بود که نوبت دندان پزشکی داشتم وقتی از مطب به خانه باز می گشتم گفتم سری به خانه دوستم بزنم و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 تیرماه سال 1384 09:08
وبلاگ گیج منگولی ،مادر ملیکا ،(میترا) را میخوندم.از نوشی و جوجه هاش نوشته بود. که پدرشون وقتی قرار شده جوجو ها باز گرداند باز نگرداند.میترا همه احساسی را که خودش داشته از ندیدن ملیکا نوشته.در واقع برای آنکه بتونه از نوشی حمایت کنه خودش را جای اون گذاشته و رابطه اش را با فرزندش از وبلاگ من و ام اس دیدن میکردم اونم...
-
مشکلات دیابت جوانان
دوشنبه 27 تیرماه سال 1384 10:22
هواشدیدا گرمه.آدمو کلافه میکنه.دلت میخواد تو خونه بمونی زیر خنکای کولر و نوشابه خنک بنوشی.ولی آدما تو خونه بمونند و به رفاه خویش توجه داشته باشند نیازمند کمک ها را چه باید کرد.؟اونا که علاوه بر گرمی هوا با مشکلات دست و پنجه نرم میکنند؟ .چه شعر قشنگیه از سعدی: عمر گرانمایه درین صرف شد تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا ای...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 تیرماه سال 1384 05:14
ممنونم از دوست وفادار مورچه خورتی که اینا را نوشته.واقعا جالبه: حقیقت اینه که آدمای مکتبی - یعنی اونائی که همیشه دیگران بجاشون فکر کردن و تصمیم گرفتن همیشه از اظهار وجود می ترسند - حتی خودشون از خودشون واهمه دارن اما هیچ وقت فکر نکردن که اگه میخوان اختیارشون دست خودشون باشه باید هر آنچه را فکر می کنند و نه از روی ترس...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 تیرماه سال 1384 09:19
آنچه مینویسم یه خط هست از آنچه قصد می کنم بنویسم.ولی خود نوشتن باعث شده منظم فکر کنم.داشتم تو خیابون قدم میزدم .قصه نوجوانیم را ردیف میکردم که وقتی رسیدم خونه بنویسم.ولی عوامل بازدارنده درونم منعم میکند
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 تیرماه سال 1384 07:13
روز جمعه ها را به خاطرات خاطرات خوب کودکی نمیتونم دوست نداشته باشم.چند نفر کودک روز های جمعه را خوش میگذرانند؟چند نفر شان از آن خاطرات بد دارند؟چرا کودکی و خاطراتش ما را رها نمی کنه؟چرا گذشته انسان حافظه اش را ترک نمی کنه؟دیشب مهمان خونه عموی پسرم بودیم.زن عمو خیلی ناراحت بود.میگفت امروز عصر همبازی پسرم با چشمان گریان...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 تیرماه سال 1384 08:10
دور و برت پر از خبره.تو داری بمباران اخبار میشی.دغدغه هات متعدده.و تو نمیدونی به کدام اولویت بدی.نمیدونی از کجا بگی.ور شادی ذهنت را بچسبی یا ور غمگین ذهنت را. یه جا آسمون دلت ابری و بارونییه.یه جاش آسمون روشن و خورشید با تلالو نورانیش. بعضی دوستان میگن برو خدا را شکر کن که نمیدونی به کدام هاش فکر کنی. اینم فرازی از...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 تیرماه سال 1384 06:47
خارجی . ژاپن . علمی . ورزشی . تو میگی چیکار کنم؟ شاگردان دبیرستانی ایران به صورت فعال در نهمین دوره مسابقات جهانی روبوکاپ در اوزاکا ژاپن حضور یافتهاند. مسابقات روبوکاپ روز چهارشنبه با حضور ۳۳۳تیم از ۳۱کشور جهان از جمله ایران در شهر اوزاکا ژاپن آغاز شد. در این مسابقات شش روزه، ۱۸۰۰نفر در دو بخش گروه سنی شامل...