-
قلب نازنین من
جمعه 16 تیرماه سال 1385 06:18
بیماری های قلب در اثر خصومت ورزی تشدید می شوند.اگر در دل تان از کسی خشمگین هستید میتونید او را ببخشید فقط به خاطر آنکه قلب تحملش را ندارد خصومت را تحمل کند و خودش آسیب می رساند.آیا میتونی به خاطر سلامت قلبت اونو ببخشی؟وساطت قلب را بپذیر.قلب در دقیقه هفتاد بار برای تو تپیده تا به همه اعضا و جوارح تو خون رسانی کند.آیا...
-
آهسته یا ناگهان؟
سهشنبه 6 تیرماه سال 1385 05:32
آهسته رفتن و پیوسته رفتن مث یه جویبار کم آب طی سالها بهتره یا یه موجی ایجاد کردن و مدت ها از آن صحبت به میان آمدن؟داشتم با خودم فکر میکردم چرا هیچگاه از تغییرات هورمون های زن در طی ماه یا دوران حاملگی یا یایسگی ننوشته ام؟نکند حیا مانع بوده؟یا نقش زنانه را قبول نداشتن؟یا چون دو جنس را در بر نمیگیرد؟هان؟مگه من حالا چی...
-
telehealth
شنبه 3 تیرماه سال 1385 15:58
میگه تا حالا خودم را به روانپزشک نشون نداده ام.میدونم احتمال اینکه بیمار باشم وجود داره.چون غذاها را می سوزونم و یا عدسهای پلو هام نپخته، سر سفره گذاشته ام.خورشت هام گوشتش نپخته بوده لباسای بچه هام اتو نکشیده رفته اند مدرسه.همسرم از داشتن زنی چون من تو فامیل خجل هست(به من چه؟).تنم همیشه بوی عرق میده خونه و زندگیم درهم...
-
همایش روان و تکنولوژی
چهارشنبه 31 خردادماه سال 1385 19:42
فردا یکم و پس فردا دوم تیر همایش تکنولوژی و ارتباطات و آثر آن بر بهداشت روان با شصت و شش مقاله به شکل سخنرانی(هرکدام ربع ساعت) و تعدادی پوستر آغاز به کار میکند.دوستان اینترنتی من بشتابید.تا اینجا غوغایی به پا کنید.
-
یادی از روزهای نیمه دوم اردیبهشت امسال
یکشنبه 28 خردادماه سال 1385 12:43
سفر به مدینه و مکه خیلی جالب بود.چرای اونو نمیدونم.ولیکن وقتی به کنار حرم پیامبر رسیدم در اندرون خودم زمزمه هایی را شاهد بودم.او کسی است که تو طی سالهای گذشته بهش فکر کردی.ملاحظه اش را کردی.تو تصمیماتت نظرش برایت مهم بوده.او کسی است که خیل مشتاقان مسلمان از سراسر جهان به دیدنش شتافته اند او همچون نگینی در این جمعیت...
-
تفاهم و ارتباط
شنبه 27 خردادماه سال 1385 14:09
نوشتن چقدر میتونه جالب باشه!آدما وقتی سرشارند از دانستن چه خوبه اظهار نظر کنند!وقتی کسی با تو از اندرونیاتش میگه متوجه میشی چقدر تنوع ادراک میتونه وجود داشته باشه.بعضی نگاهت میکنند و فقط آه میکشند که برای گفتن واژه ایی را نمی یابند.بعضی نگاهت میکنند و نگرانند اگر واژه ها را نا به جا بکار گیرند ممکن است همه چیز خراب...
-
سوال؟؟؟
جمعه 26 خردادماه سال 1385 07:43
آیا تا به حال از حاجی هایی که به کشور بازگشته اند تحقیق به عمل آمده؟که تغییر وضعیت چندین و چند روزه چه مشکلاتی برایشان به وجود آورده؟آیا همان اندازه که آسیب دیده اند بهر برداری معنوی هم کرده اند؟سیستم بهداشتی کشور موظف است حاجیان را قبل و بعد از سفر حج مورد آزمایش های دقیق جسمانی روانی قرار دهد.ولی مگر ما به کدامین...
-
بی اشتهایی روانی
سهشنبه 23 خردادماه سال 1385 17:30
دختر جوانی که به تازگی نامزد شده است هفده کیلو از وزنش را از دست داده.او داره نقش زنانه خود را استفراغ می کند
-
درهم و برهم بودنم آرزو بود؟؟؟؟؟؟
دوشنبه 22 خردادماه سال 1385 04:30
دور و برت را نگاه میکنی پره است از کارهایی که به تعویق افتاده.گیج میشی میخوای به نوشتن در اینترنت پناه ببری تا فراموش کنی مسئولیت هایی داری ولی به خودت قول دادی از زیر بار مسئولیت ها شانه خالی نکنی.هر نوع تغییر برام سخته و سفر مکه که سیزده /چهارده روز زندگی منو تغییر داده یه جورایی گیجم کرده.؛ خنک جامه خویش پیراستن به...
-
او نیز هم
دوشنبه 15 خردادماه سال 1385 06:51
فهیمه هم شاگرد اول دوره لیسانس بعد از بازگشایی دانشگاه.به رحمت ایزدی پیوست .همسرش حالا با سه تا فرزند کوچک شان چه کند؟همسری که ده سال منتظر ماند تا فهیمه به او جواب بعله را بدهد.فهیمه سر پرستار اتاق عمل سینه خودش هم مبتلا به سرطان سینه شده بود و نمی دانست.سنش سن زیادی نبود.مادرش انزلی دخترش اینجا.خانواده همسرش حالا چه...
-
اجتناب
یکشنبه 14 خردادماه سال 1385 15:44
جالبه که من موفق شدم از نوشتن اجتناب کنم
-
بازگشت
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1385 05:29
روز یکم خرداد ایران بودم.رفته بودم با دلی آکنده از نگرانی.نمیدونستم دوست دارم سفر حج داشته باشم یا نه.بارها گفته بودم کعبه دل را بر دیدار کعبه ساخت دست ابراهیم ترجیح میدهم.ولی وقتی ملزم شدم این سفر را برم (اصرار بچه ها و دعوت همسرم)رفتم.اولش فکر میکردم من نخواهم توانست درک معنوی کنم.ولی وقتی رسیدم آنجا احساس کردم به...
-
حلالیت
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1385 19:24
چون قصد کرده ایم بریم زیارت مکه میگن حلالیت بطلبید.خب از کی شروع کنیم؟ از همسر؟مادر؟همسایه؟فرزندمان؟همکلاسی مان؟رئیس مان؟مادر شوهرمان؟بابا کی حاضره منو حلال کنه؟
-
او رفت
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1385 15:04
روز سیزدهم اردیبهشته.عازم شده به تهران.تا ساعت چهار بامداد فردا پرواز کند به مقصد آمستردام.دست خودم نیست .گریه ام خودش سرازیره.نگرانش ام.فقط همین.اگر خدا نکرده زبانم لال......دوستش دارم و همین نگرانم می کنه.نمیدونم چرا اینقدر برام عزیزه.تا به مقصد نرسه دلم هزار راه میره.همسرم خیلی کمک کرد تا راحت بره.ازش...
-
دغدغه های ذهنی
چهارشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1385 13:03
سعی کرده ام پنهان کنم که از نوع رفتار های دیگران بدم میاد.متوجه شده ام که برای نگریستن به دیگران کانال خاصی را برگزیده ام که تنها دسته ای از آدما را که تو اون کانال حرکت کنند دوست دارم.جالبه کسانی را دوست دارم که دوستم ندارند و از کسانی خوشم نمیاد که منو می پسندند و این باعث میشه دچار مشکلات فراوان شوم.متوجه شده ام...
-
پیرامون چت
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1385 17:27
به من میگن چندین و چند سال هست تو اتاق های چت فعالانه مینویسی خب بگو حالا چه چیزا گفتی و چه چیزا شنیدی؟ میگم سعی کرده ام تو اون فضاها کلامی کردن افکارم را بهبود بخشم و از علمای سخن نیز کمک بگیرم. میگن خب تعریف کن.ما سراپا گوشیم منم آغاز میس کنم که بله اول از همه از سعدی اینو به میان آوردم که هنرور چ بختش نباشد به کام...
-
عام الفیل و تولدش
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1385 18:36
تولدت مبارک رهنمای تاریکی هایم.تو بهانه زنده ماندنی.تو به زندگیم مفهوم بخشیدی.با تو آشنایم ولی از تو جز محبت هایت چیزی نمیدانم.برایم جاذبه داری
-
التماس دعا
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1385 12:29
این روزا سرم خیلی شلوغه.توفیق نوشتن کمتر نصیبم میشه.گرایشم به ته نشین شدن بیشتره تا فعال بودن.میگن چون گل وجودی آدمی از لجن ته نشینه اینجوری هستی.این روزا همیشه خسته ام و احساس نیاز به استراحت دارم.تو بخش با نه نفر دانشجو و سه چهارتا بیمار سر و کله می زنم به مدت ۴ ساعت.وقتی می رسم خونه ناهار و شام و کارهای خانه.دمار...
-
تولدشه/مبارکش باد
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1385 05:34
پایان سه سالگی و آغاز چهارمین سال بلاگ اسکای را به مدیریت آن تبریک میگویم.من نیز قریب مدت سه سال می شود اینجا همدم و هم نفس دوستانم . خیلی راغبم بدانم چه چیز باعث میشه یه سایت امکانات نوشتن را در اختیار دیگران قرار دهد. به من آموخته اند سلام.........(یک طایفه در ایران)بی طمع نیست و یا گربه در راه خدا موش نمی گیره و یا...
-
گلایه از قشر جوان تر از خودم
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1385 08:02
جالبه که جوانان وقتی بشنوند یه آدمی تو سن و سال من حرف میزنه و از تجارب اش براشون میگه با نخوت و غرور میگن گذشته به تاریخ پیوسته و تو از زمان گذشته ایی و گذشته را ارزشی نیسیت حال را دریاب و با تبختر از امثال من عبور میکنن.میتونم بفهمم چرا اینکار را میکنند چون به هر حال من نیز یه روز جوان بوده ام و چنین رفتار هایی با...
-
مراقبت شبانی
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1385 12:18
قرار بود مرافبت شبانی را در امر تدریس بالینی برای پرستاران بیاموزم.از طریق گوگل سرچ کردم و مطالبی را که در آوردم همه به نوعی از مراقبت اشاره داشت که حمایت کننده است.مردمی که رعیت اند و تو راعی.یک مدیر باید سعه صدر داشته باشد تا بتواند حسن مدیریت اعمال کند خود را موظف بداند که دلسوز باشد مهر ورز باشد نوازش کند ببخشاید...
-
نوشتن و نومیدی ازآن
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1385 05:10
نومیدم میکنه از نوشتن.این سردی روابط آدما.این نوع حوادث ذور و بر.من یه ناظر بی دست و پایم.که فقط حوادث را از ذهنم عبور میدم و در آن دخل و تصرفی نمی کنم.مث یه تماشاچی گیج و منگ نشسته ام و عبور حوادث را بر زندگی ها تماشا میکنم.چه چیزا که نمی بینم و چه شاخا که در نمیارم.خدا خدا میکنم تو این طوفان حوادث حفظم کنه.بچه ها را...
-
تفال
دوشنبه 7 فروردینماه سال 1385 06:22
-
شرح روز اول فروردین
چهارشنبه 2 فروردینماه سال 1385 06:19
روز اول را رفتیم دیدن مادرم.بعد دیدن مادر همسرم.و بعد هم یکی دو جای بی خاصیت دیگر.و روز اول هدر شد.عصر بد حال بودم.سر درد حال تهوع.و نداشتن وضعیت خوب.خیلی زود خوابیدم شاید.
-
اولین مطلب من در سال نو
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1385 05:18
فکر میکنم چه بنویسم؟چیز هایی زیادی تو ذهنم هست.سبک سنگین میکنم.تردید و دودلی در انتخاب به سراغم میاد.این نه.چرا؟به کسی ربطی نداره.این یکی هن نه.چرا؟چون تکراریه.سومی هم نه.چرا؟شائبه نصیحت و آموزش دادن تو انتخابش نمایانه.چهارمی هم نه.چرا؟یه رازه که خوب نیست بر ملا بشه.ببین اگر اینجوری با خودت کلنجار بری که چی بگم و...
-
اینم آخرین روز/حسن ختام
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1384 07:25
خواب خوبی داشتم.خواب هم دیدم.در عالم خواب هم پرستاری میکردم.از یک خانم مبتلا به افسردگی.خواب میدیدم دارم توی یک باغ شانه به شانه اش قدم می زنم.می بینم قدم هاش را تند و عجولانه بر میداره.بهش میگفتم چه عجله ایی؟شمرده شمرده قدم بزنیم.میخواستم حین راه رفتن آرامش را بهش القا کنم.آخه به دانشجویانم درس داده ام قدم زدن با...
-
از جمله یاد داشتهای روز های پایانی سال
یکشنبه 28 اسفندماه سال 1384 14:51
جالبه بدونید مامان من فقط یه دختر داره.تو خونه تکونی کردن دخترا به مادرا بیشتر کمک میکنند تا پسرا.بعضی وقتها هم نوه ها و داماد ها کمک می کنند.پسرا خیلی لطف کنند به همسران خود کمک کنند.تو خونه ما این روزا پسرا با مامان چندان نمی جوشند.علتش را هم بعضی غرو لند های مادر و بی حوصلگی خودشان میدانند .من رفته بودم مامان را...
-
نوروز/سال نو/تجدید خاطرات
شنبه 27 اسفندماه سال 1384 04:56
سال نو میاد.صدای کفش پاش میاد.تو راهه.همین نزدیکیا.پشت در.آره داره میاد تا با خودش شادی بیاره.چه بسیار والدینی که برای اینکه سال نو برای بچه هاشون پیام آوری شادی باشه تلاش کرده و میکنند.اینو برای حفظ سنت های دیرینه مملکت شون میکنند.فرهنگ غنی آبا و اجدادی را باید حفظ کرد.خدایش بیامرزد پدری را که همه سال عید نوروز به هر...
-
هشت مارس و من و سکوت تقریبا طولانیم
جمعه 26 اسفندماه سال 1384 03:42
میگه مدتیه ساکت و کم حرف شدی.از تو بعید می نمود.نمیخوای دلیلشو به من بگی؟میگم درسته.غیر از تو کسان دیگری هم متوجه شده اند بعضی با سکوتشان اعلام رضایت کرده اند و بعضی گفته اند که اگر جای من بودند همین رویه را پیش میگرفتند.میگه:خب بگو چه چیز این چنین مهار کرده تو را؟میگم ترس.ترس ازانگ خوردن.ترس از جنجال آفرینی.ترس از...
-
احساس مادرانه یا پدرانه؟
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1384 05:15
بچه ها تا میایند بزرگ بشن مامانا هزار و یه جور بیماری پیدا میکنند از دلشوره و نگرانی و زحمت.حالا که دارم اینا را مینویسم سی ساعت میشه سر درد از نوع میگرن دارم.تو ضرب المثل ها دیده بودم نوشته( تا گوساله گاو شود دل مادرش آب شود )فکر نمی کردم قابل تعمیم به انسان ها هم باشد.مادر بزرگم میگفت :(الهی کافر بشی مادر، ولی مادر...